۲۴ جمادی الاول ۱۴۲۶ قمری – ۱۰ تیر ۱۳۸۴ شمسی

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و ارواح العالمينلتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، إِذْ قَالَ مُوسَي لِأَهْلِهِإِنِّي آنَسْتُ نَاراًسَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍلَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا جَاءَ‌هانُودِيَأَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِوَ مَنْ حَوْلَهَاوَ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل / 7 – 8) در قرآن مجيد خداي تعالي مكّرر قسمت هايي از قضايايي كه حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام داشته بيان فرموده است. پس از آنكه مدّتي از محضر جناب شعيب استفاده هاي علمي و راه و روش تبليغاتي و نبوتخود را فرا گرفت حركت كرد براي اينكه به وطن برگردد و با زن و اهلش در بيابان با گوسفنداني كه به او داده شده بود مي رفت. شب شد، در نيمه هاي شب درد زايمان به همسر حضرت موسي عارض شد. هوا سرد است، طبيعي است كه وقتي يك زني زايمان مي كند بايد خودش و فرزندش جاي گرمي داشته باشند در همين بين، از دور روشنايي جلب توجّهش كرد و باصطلاح شعله هاي آتشي به نظرش رسيد. حضرت موسي به اهلش گفت: من مي روم شايد خبري از آبادي و يا لااقل يك گلوله ي آتش برايتان بياورم شايد گرم شويد. آمد. وقتي كه به آن محل مقدّس، آن مكان پاك، آنجايي كه خدا تجلّي كرده بود رسيد از جانب درختي كه سرتاپا نور بود، به نظر او آتش بود صدايي آمد كه من خداي تو هستم، إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (نمل / 9) از اينجا حضرت موسي يك حال و هواي ديگري پيدا كرد. به كلّي از زن و فرزند و مالش فراموش كرد. تمام دلش را متوجّه خداي تعالي كرد، خداي تعالي هم به او دستوراتي عنايت فرمود و او را مأموريت تبليغِ دين و مذهب به او فرمود. كه فرعون طغيان كرده، در روي زمين خودش را برتر مي داند و ادّعاي خدايي كرده، بايد به سوي او بروي شايد او هدايت شود و از كارهاي زشتش دست بكشد. حالا در اينجا در آيات ديگري كه هست حضرت موسي تقاضاهايي داشت كه حتماً شنيده ايد و در آيات جزوات قبل بيان شده است. يكي از تقاضاهايش اين بود كه من كمك مي خواهم. من بازوي محكمي مي خواهم. براي من يك فردي كه كمكم باشد، وزيرم باشد، وزر و وبالي كه متوجّه ي من مي شود تحمّل كند، به من عنايت كن. خودش پيشنهاد داد كه برادرم هارون، ايشان بسيار كمك من است و مرا ياري مي كند، با من همفكر است، با من هم افق است. او كسي است كه هميشه با من مشقّات را تحمّل كرده و رفق و مدارا دارد و رفيق من است. و علاوه أَفْصَحُ مِنِّي (قصص / 34) آخر ايشان وقتي كه در ميان جمعي كه نسبت به آنها يك ناراحتي ايجاد كرده خودش نمي تواند صريح صحبت كند. حتي اگر حقّ هم باشد آن ناراحتي، چون مردم به او اعتراض مي كنند ما تو را در زير حمايت خودمان بزرگت كرديم، تو علاوه بر انكه به ما محبّت نكردي يكي از افراد ما را كُشتي و فرار كردي. حضرت موسي يك مقداري زبانش در اين جهت كُند بود كه بتواند صريحاً تبليغ كند به جهت اينكه اين اعتراض به او مي شد. ولي حضرت هارون اينگونه نبود هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي؛ او فصيح تر از من  صحبت مي كند، راحت تر از من صحبت مي كند او را وزير من قرار بده. وزير به معناي كسي است كه وزر و وبال را به عهده مي گيرد، به وزير از اين جهت وزير گفته اند يعني وزر و وبال مملكت، وزر و وبال اين قسمت از امور مملكت مثلاً وزير اقتصاد وزر و وبال اقتصاد مملكت بر عهده اوست. او وزير من باشد. أَفْصَحُ مِنِّي؛ و به علاوه رَبِّاِشْرَحْ لِي صَدْرِي ٭ وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي ٭ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي (طه / 25 – 27) خدايا مرا آن طور قرار بده كه من زبانم باز باشد، بتوانم با مردم راحت حرف بزنم. به فكر اينكه از آنها كسي را كُشته ام و فرار كرده ام نباشم در مقابل اوامر تو. وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي آنچنان گره از زبانم برداشته شود كه من طوري حرف بزنم يَفْقَهُوا قَوْلِي (طه / 28) همه، حرفهاي مرا بفهمند، متوجّه سخنان من بشوند. حضرت موسي حركت كرد به طرف فرعون رفت و ديگر در اين قسمت از آيات سخن از اينكه با اهلش، با مالش، با فرزندِ در راهش چه شد و چه گذشت نيست. آيا همه را فراموش كرد؟ نه! سخن قابل طرحي حضرت موسي در اينجا ندارد. يك مقام بسيار باعظمتي را خداي تعالي به او عنايت كرده، مسأله ي زن و فرزند و مال مسأله ي بسيار كوچك و غيرقابل گفتن است. اين مطلب را دوستان در نظر داشته باشند كه هر چه انسان شخصيتش بالا مي رود به جزئيات در مقابل كارهاي مهمّ كمتر توجّه مي كند. يعني يك انسانِ اهل تزكيه نفس بيشتر از هر چيز در مرحله ي اوّل به خداي تعالي فكر مي كند. اوّل خدا، آنقدر ارزش دارد ارتباط با ذات مقدس پروردگار كه ارتباط با دوستان، ارتباط با شخصيتهاي بسيار بزرگ، ارتباط با زن و فرزند اصلاً قابل ذكر نيست. شما مثلاً اگر خواستيد با يك شخصيّت بسيار مهمّي ملاقات كنيد مي خواهيد حركت كنيد به نزد او برويد و در امور مهم مملكتي با او حرف بزنيد و موثّر هم هست. اوّل كاري كه مي كنيد بايد خدا را در نظر بگيريد، آيا خداي تعالي اجازه مي دهد كه تو بروي يا خير؟ خداي تعالي آيا راضي است كه اين كار را بكني يا خير؟ قبل از رفتنت و قبل از ملاقاتت با آن شخصيت حالا مي خواهد مثلاً رئيس جمهور باشد، مي خواهد رهبر انقلاب باشد، اول شخص مملكت باشد هر كِه مي خواهد باشد آيا خدا راضي هست يا نيست؟ افراد بزرگ، اولياء خدا اينگونه كار مي كنند، انبياء گذشته مثل حضرت عيسي و يا انبيايي مثل حضرت ابراهيم هر كاري كه مي كردند مي گفتند: بِإِذْنِ اللَّهِ. أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ يا  أُحْيِ الْمَوْتَي (آل عمران / 49) اگر من يك فلجي را شفا مي دهم و يا اگر پيسي را شفا مي دهم و يا اگر مرده اي را زنده مي كنم به اذن خداست. يعني قبلاً با خدا حرف زده ام، با خدا صحبت كرده ام، خدا به من اجازه داده اين كارها را بكنم از اين جهت انجام مي دهم. حضرت موسي يقيناً بعد از اين القايي كه به او شد، وحيي كه به او شد حتماً برگشت نزد زن و فرزندش و هر كاري بود كرد ولي آنچه كه او را بسيار متوجّه خود كرده و همه را از نظر ظاهر فراموش كرده و اگر زن و فرزندش را احترام كرده، مواظبت كرده به خاطر آن وحيي كه به او شده در نظر ظاهر فراموش كرده و همه ي توجّهش به اين است كه دستورات پروردگار را عمل بكند از اين جهت سخني از زن و فرزندش آن هم در آن وضع بحراني و حساس در قرآن نبرده و حرفي از او نزده است. بنابراين اوّل كاري كه ما بايد بكنيم انس مان را با پروردگار زياد كنيم. همه چيزها را در وزنه بگذاريم آن كه سنگين تر است مدّ نظرمان باشد، آن كه ارزشمندتر است مورد توجّه مان باشد. آنچه كه اهميتش بيشتر است بايد آن را بيشتر رعايت كنيم. ببينيد در شبهاي قدر، در شبهاي بسيار حسّاس ائمه اطهار عليهم الصلوةوالسلام اينها دعاهايشان اين است كه ما را از عتقاء از جهنم خدايا قرار بده. مي شد به جاي اين دعا مثلاً بگويند خدايا ما را از اين خليفه ي عباسي، از دست اين خليفه ي اموي، از دست اين ظالمي كه فرزندان پيغمبر را زنده زنده به گور مي كند از دست اينها ما را نجات بده يا آنها را از بين ببر.  امّا ابداً توجّهي به اين مسائل نيست اينها جزئي است نهايت اينها مي توانند در اين دنيا يك فعاليتي بكنند، نهايت كاري كه مي توانند بكنند و آخرين درجه ي ظلم شان اين است كه زندگي دنيا را از ما بگيرند. زندگي دنيا دني است، پست است، كوتاه است. مدّت بسيار كمي است، بالاخره از بين مي رود به اين نبايد توجّه كرد. شما اگر مسافرتي مي رويد، مي خواهيد برويد يك شهري زندگي كنيد بين راه اگر ماشين تان خراب شد يك ساعتي آنجا خواستيد بمانيد اهميّت نمي دهيد. همه اش به فكر اين هستيد كه در آن محل اقامه خوش بگذرد، دارالمقامه طوري باشد كه به شما بد نگذرد، همه ي فكرتان اين است. نمي گوييد حالا كسي از مشهد مي خواهد برود تهران، زياد اهميّت ندارد كه مثلاً يكي از شهرهاي بين راه هوايش خيلي گرم باشد يا خيلي سرد باشد ولي تلفني سؤال مي كنيد تهران آيا هوايش قابل تحمّل است يا نيست؟ چون بالاخره من چند روزي آنجا مي مانم همانطور كره ي زمين محلّ اقامه نيست. دنيا جاي  فناست، از بين رفتني است، ممّر است، قنطره است، پلي است كه از رويش مي خواهيد عبور كنيد. هوايش مي خواهد هر چه باشد. زندگيش هر چه باشد مطرح نبايد باشد پس سالك الي اللّه اوّل خدا و بعد مي بينيم ائمه اطهار عليهم الصلوةوالسلام اسئلك الجنه، اسئلك مثلاً نعمتهاي بهشتي و نجات از آتش جهنم. يك مقدار جلوتر مي آييم بعد از بهشت و جهنم و لقاء پروردگار مي رسيم به عالم برزخ، مي بينيم باز اهميتش بيشتر از دنياست به آن توجّه كرده اند. بنابراين اين يك سبكي است براي اولياء خدا، براي ائمه اطهار، براي انبياء اينكه چيزهاي بزرگ را بيشتر مورد توجّه قرار مي دهند. آنكه بقائش بيشتر است بيشتر مورد توجّه است، آنكه فنائش زودتر است بايد به آن بي توجّه تر بود. زن و فرزند و مال مربوط به اين دنياست. دنيا خودش محدود است، كوچك است تا چه برسد به متعلقاتش. ضمناً اين هم معلوم باشد كه اگر انسان زن و فرزندش را نگهداري كرد، احترام كرد و مواظب آنها بود امر الهي را اگر انجام داده باشد باز مربوط به خدا و لقاي پروردگار است، بايد اهميّت بدهد. امّا اگر نه، زن و فرزند آنقدر مربوط به خدا نبودند، خداي تعالي را آنها رعايت نكردند، تقوا نداشتند، خير. و از اين آيات كه مي گذريم جريان حضرت موسي به يك نكته ي ديگري امروز مي خواهم برايتان تقريباً درسي باشد و متوجّه باشيد. آيات بخش سوّم اين جزوه است كه مربوط به حضرت سليمان است و حضرت داوود. حضرت سليمان از حضرت داوود به صريح قرآن از حضرت داوود ارث مي برد. وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ (نمل / 16) حضرت سليمان از حضرت داوود ارث برد. در اينجا متوجّه ي كلام فاطمه ي زهرا – بخصوص به مناسبت ايّام – مي رسيم و آن اين بود كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها آمد در ميان مسجد، ابن ابي قحافه يعني ابي بكر ايشان در سخنانش يك مطلبي را بيان كرد گفت كه من از پيغمبراكرم شنيدم كه پيغمبراكرم فرمود: نحن معاشر الانبياء لا نورّث؛ ما جمعيت انبياء چيزي ارث نمي گذاريم. لا نورث يعني وارثي نداريم، كسي از ما ارث نمي برد كه اينجا فاطمه ي زهرا سلام اللّه عليها به همين آيه استدلال كرد كه چطور شد سليمان از حضرت داود ارث برد صريح قرآن است و تو ابي بكر از پدرت ارث مي بري و من حقّ ندارم كه از  پدرم ارث ببرم؟! اين مطلب به مناسبت ايّام به يادم آمد مطلبي كه مي خواستم عرض كنم اين بود. كه بعضي از مسائل به گوشتان مي خورد غيرقابل هضم است براي شما. ببينيد مسائل مختلفي كه هست بعضي ها را زود هضم مي كنيم، خيلي ساده است، استدلالي لازم ندارد زود حلّ مي شود. بعضي از مسائل است كه با زحمت هضمش مي كنيم. عيناً غذاهاي بدني هم همين طور است، مثلاً ميوه جات زود هضم مي شود، خيلي هم خوش خوراک و خوشمزه است زود هم هضم مي شود، از آن بگذريم يك غذاهايي هست كه يك قدري معطل مي كند تا هضم بشود، حالا نمي خواهم مثال بزنم اين مسلّم است كه زود هضم هم نيست، دير هضم هم نيست يعني با يك مقدار تأمّل هضم مي شود. مثل خيلي چيزهايي كه در ارتباط با روحيّاتمان است. فلان صفت بد را نداشته باش، چرا نداشته باشم؟ يك مقدار فكر كن خودت مي رسي به اينكه نبايد داشته باشي،  فلان غضب را نبايد داشته باشي، غضبت بيجا بود، حركتت بيجا بود، از اين مطالب ما زياد داريم يك مقدار اگر ما فكر كنيم، تأمّل كنيم مي بينيم راست است، درست است و عمل هم مي كنيم. يك چيزهايي هست كه خيلي ديرهضم است و در قرآن فراوان است. يا بايد قرآن را نستجيرباللّه كنار بگذاريم يا بايد اينها را هر طوري که هست هضمش كنيم اگر هم هضم نشد بايد بالاخره دورش نياندازيم، قرآن است، بيان كرده ما نمي فهميم. معده ي روحِ ما اين لياقت را ندارد كه اين مطلب را هضم كند ولي خداي تعالي فرموده، ائمه اطهار فرموده اند، گاهي برخورد مي كنيم يا بعضي از دوستان اهل تزكيه نفس و غير آنها، افراد مختلف يك مطلبي را كه خيلي هم غيرقابل هضم نيست گفته مي شود مي گويند نه آقا! مگر مي شود يك چنين چيزهايي وجود داشته باشد؟ من فراموش نمي كنم اوائل كه كتاب پرواز روح را نوشته بودم به من مراجعه مي شد مگر مي شود يك انسان مثل حاج ملاآقاجان آن طور شخصيتي را پيدا كند مثلاً فلان طور را، -حالا مطلبي هم در آن نداشت مطلب مهمي كه غيرقابل هضم باشد ننوشته بوديم- والاّ مطالب زيادي غيرقابل هضم است كه بعضي ها مي گويند: هر كِه را اسرار حق آموختند ٭ مهر كردند و دهانش دوختند و به همين دليل مهر مي كنند همين افراد، دهان افراد را مي دوزند و بعضي ها مي گويند اين حرفها اصلاً باوركردني نيست و حال اينكه در قرآن كريم از اوّل قرآن كه شروع كنيم دهها چيز است كه اگر يكي از آنها را مقايسه كنيم با همين كتابهايي كه نوشته شده که غير قابل هضم است، صد برابر غيرقابل هضم است. اوّل، سوره ي بقره. مي بينيم كه به بني اسرائيل مي گويند شما يك گاوي را بكشيد دم گاو مرده يا كشته شده اين را به شخصي كه كشتند بزنيد تا زنده بشود. اين كجايش قابل هضم است؟! كه هست مي تواند الان در اين مجلس هضمش كند؟ فلاسفه نشستند خواستند يك طوري حلّش كنند نتوانستند. اگر دم گاو زنده كننده ي انسان بود خود گاو را زنده مي كرد. اين خيلي غيرقابل هضم است ولي چون خدا فرموده ما بايد هضمش كنيم. بايد بپذيريمش. بوعلي سينا مي گويد: اگر يك چيزي به گوشت خورد و نتواستي هضمش كني فذره في بقعة الامكان بگو شايد حالا من نمي فهمم بگذارش يك گوشه اي تا مزاجت قوي بشود  بتواني بپذيري ردّش نكني. از اين قضايا زياد داريم، حضرت سليمان منطق طير را مي فهميد. مورچه صحبت مي كرد، مي فهميد. هدهد حرف مي زد مي فهميد. حالا اين چطوري حرف مي زد؟ چرا ما نمي فهميم؟ گوشي كه حضرت سليمان داشت خوب ما هم داريم. بعضي ها گوششان خيلي قوي است. چرا ما متوجّه نمي شويم؟! اگر منطق هدهد را مي فهميد مورچه هر چه صدايش را بلند كند حضرت سليمان به آن دوري وسط لشكر او چطور صداي او را فهميد؟ اينكه ما مي گوييم چطور شد، چطور شد؟ به خاطر اين است كه همه ي چيزها را با وضع خودمان تطبيق مي خواهيم بدهيم. حتي خدا را، اهل سنت خدا را مي گويند شكل انسان است. و يك روايتي هم -شايد هم روايتش درست باشد منتها آنها نفهميدند- كه ان اللّه خلق آدم علي صورته خدا آدم را به صورت خودش آفريد پس معلوم است كه خدا به صورت حضرت آدم است و آدم به صورت حضرت باري تعالي است. اين روايت را از حضرت علي بن موسي الرضا سؤال مي كنند كه آقا معني اين روايت چه هست؟ حضرت فرمود: يكي به يكي فحش مي داد و به او مي گفت كه خدا صورت تو را و صورت كساني كه شكل تو هستند پست كند. حضرت رسول اكرم فرمود: ان اللّه خلق آدم علي صورته، اين ضمير صورت به صورت كسي كه به آن فحش مي داد مي خورد نه به صورت خدا. مسأله هضم شد. دقّت كرديد؟ درباره ي خدا انسان وقتي مي خواهد صحبت كند ضمير را بر مي گرداند به خدا، مي گويد خدا هم به شكل ماست. يا بدتر از اين؛ خدا نصيبتان نكند برويد در بُتخانه هاي هندوستان يك اَشكالي براي خدا كشيده اند و مجسمه هايي به عنوان بُت براي خدا ترسيم كرده اند كه انسان وحشت مي كند، جدّاً وحشت مي كند. اگر شب در خواب ببينيد وحشت مي كنيد. مي گويند اين مظهر غضب پروردگار است. يك صورت زيبايي كه اسمش رام است كشيده اند در همان بُتخانه ها كه بسيار زيبا، كه نقّاشي هاي بسيار جالبي كردند مي گويند اين خداي مهرباني و رحمت و محبّت است. و امثال اينها، چون انسان هر چيزي را مي خواهد با خودش تطبيق بدهد. ما الان وقتي كه سخن گفتن هدهد را با حضرت سليمان مي خواهيم بفهميم فكر مي كنيم اين هدهد، منقارش را باز كرد صدايي از آن بيرون آمد و آن صدا هم به زبان حضرت سليمان بود، حالا عبري بود، عربي بود، فارسي بود،آن طوري بود و هيچ كس صداي او را نشنيد جز حضرت سليمان. اين حرف بسيار غلط است. اين مقايسه با خودمان است، پس چه هست اصل مطلب؟ حضرت سليمان از طرز ارتباطِ دو هدهد با هم از آن مطّلع شده بود، خدا به او ياد داده بود. دو تا هدهد پهلوي هم نشسته اند اينها مي خواهند با هم صحبت كنند. چه مي گويند، چطور مي فهمند كه اين يكي به آن ديگري مي گويد كه فلان جا يك غذاي خوبي است برو آنجا. مورچه ها را نمي دانم ديده ايد يا نه؟ يك مورچه اي برخورد مي كند به يك طعمه ي بسيار خوبِ صحيح قابل نگه داشتني، اين حركت مي كند – حالا يك مقدارش را يا بر مي دارد يا بر نمي دارد – مي رود سراغ يك مورچه به او مي گويد. من اين را روي مورچه ها دقت كرده ام. حتي يك وقتي به بعضي از رفقا مي گفتم يك مقدار طعمه اي يک جا گذاشته بودم يك مورچه هم آمد بررسي كرد رفت. به هر مورچه اي كه مي رسيد سرش را مي گذاشت روي سر او، او هم راهش را كج مي كرد طرف همين طعمه. اين معناي حرف زدنشان است. حالا صدا از آن در آمد، يا مثلاً فرض كنيد گوش او صدايي شنيد و گوش ما نشنيد چون ما كه نشنيديم. صدا را مي توانيم بفهميم اين چه صدايي است ولي گوشمان بايد صدا را بشنود، ممكن است نفهميم لغت را مثل دو نفر انگليسي مثلاً با هم صحبت مي كنند ما نمي فهميم. اين ممكن است ولي صدا را بالاخره مي شنويم. ما هر چه گوش مي داديم مي ديديم صدايي در كار نيست. حضرت سليمان آنچه که يك مورچه با مورچه ديگر ارتباط برقرار مي كند و آن مورچه ي ديگر مي فهمد آن چه را اراده  كرده او را مي دانست. اين مسلم است، اين قابل هضم است. خدا هم به او ياد داده بود، منطق طير را خدا به او ياد داده بود والاّ حضرت سليمان با آن همه لشكر كه جنودي از انس و جن همراهش بودند، آن عرش عظيمي كه باد با سرعت حركتش مي داد طبعاً سر و صدايي هم داشت. اين باد وقتي حركت مي داد تخت را يك سر و صدايي دارد. با آن همه همهمه و سر و صدا، صداي مورچه را در وادي نمل، وادي نمل فاصله داشته با تخت سليمان چون اينها تا بروند داخل لانه هايشان و راه را باز كنند براي حضرت سليمان مدتي طول مي كشد و تخت حضرت سليمان از صبح تا غروب يك ماه راهِ معمولي را مي پيمود بنابراين فاصله هم داشته. يك مورچه اي قَالَتْ نَمْلَةٌ يك مورچه اي صدا زد يَا أَيُّهَا النَّمْلُاُدْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ – در واقع حضرت سليمان و خداي تعالي براي ما ترجمه كرده اند آن ارتباط را – يَا أَيُّهَا النَّمْلُاُدْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ، سليمان و جنودش يك وقت شما را پايمال نكنند. وادي نمل بود، در جاهاي گرمسير من ديده ام يك وقتي در هند ديده بودم و در روايات هم دارد، جاهاي گرمسير مورچه زياد مي شود. يعني در تابستان و زمستان پرورش پيدا مي كنند و يك بياباني از مورچه گاهي بوجود مي آيد. جمعيت آنقدر زياد است كه بيابان را سياه مي كنند. اين را وادي نمل مي گويند يعني بيابان مورچه. در جرياندلف بن مجيرهم دارد كه در مداين با علي بن ابيطالب داشت قدم مي زد رسيد به وادي نمل، مورچه خيلي زياد بود. دلف   از علي بن ابيطالب پرسيد كه كسي هست كه تعداد اين همه مورچه را بداند؟ حضرت فرمود كسي هست كه علاوه بر اينكه تعداد اين مورچه ها را مي داند تعداد نر و ماده هايشان را هم مي داند حتي در دلهاي آنها چه مي گذرد آن را هم مي داند. عرض كرد آيا دليل از قرآن داريد؟ حضرت فرمود: آيه ي شريفه ي وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ (يس / 12) اين آيه؛ هر چيزي را ما در امام مبين احصاء كرديم، علمش را به او داديم. در اين وادي نمل يك مورچه به همه ي مورچه ها گفت كه برويد در خانه هايتان سليمان و جنودش شما را پايمال نكنند. اينها نمي فهمند، نه اينكه شعور ندارند آنها شعورشان بهتر از ما باشد، نه! منظور اينست كه اينها زير پايشان را – الان شما تا هر كجا كه برويد زير پايتان را نگاه مي كنيد ببينيد مورچه نباشد لگدش كني؟ – بالاخره اين جمعيت مي خواهند عبور كنند، مورچه ها بايد كنار بروند والاّ اين كلمه ي لَا يَشْعُرُونَ (نمل / 19) يعني فكرشان به اين مسائل توجّه پيدا نمي كند. حضرت سليمان خنده اش گرفت. فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً از كلام اين مورچه خنده اش گرفت و آنچه كه در اين آيات هفته ي گذشته خوانديد و ديديد. پس ببينيد اگر يك مقداري ما روي آيات فكر كنيم اينها قابل هضم است. يا مثلاً هدهد، روي سر حضرت سليمان در آفتاب مختلفِ ممالك مختلف، جاهاي گرمسير دارد، جاهاي سردسير دارد، جاهايي كه ابر است، جاهايي كه آفتاب است هست. اين تخت حضرت سليمان را هم باد دارد مي برد يك سايبان طبعاً حضرت سليمان لازم دارد. پرنده ها آمده اند پرهايشان را به همديگر چسبانده اند هم باد مي زنند حضرت سليمان را، هم سايه انداخته اند. دو تا فايده داشت، طبعاً سايه هم دارد، چسبانده اند به هم، حضرت سليمان نگاه كرد ديد يك سوراخي آنجا باز است، اينجا جاي كه هست؟ آنچنان هم كارها منظم بود يك وقت نامنظمي در كارهايتان نباشد. افراد نامنظم حساب هيچ كاري را ندارند. امّا حضرت سليمان براي اينكه پرنده هاي مختلفي بودند كه سايه انداخته اند. هدهد هم يك حيوان كوچكي است شما در همين كلاردشت زياد هدهد مي بينيد كوچك است، خيلي سايه ندارد ولي چون حضرت سليمان منظم بود نگفت آنجا جاي كِه هست؟ تا به او بگويند جاي هدهد است و آن وقت هدهد را مؤاخذه بكند. مَا لِيَلَا أَرَي الْهُدْهُدَ ببينيد مثل اينكه يک پنكه وسط اين اتاق آويز باشد پنكه نباشد خوب اينجا انسان مي گويد پنكه چه شد؟ امّا آن همه پرنده هاي بزرگ و كوچك يك سوراخ كوچكي آفتاب دارد مي تابد. بايد خيلي انسان منظم باشد، حسابش درست باشد. نگذاريد پاي اينكه او پيغمبر بوده علم داشته، نه! حضرت سليمان مي بينيد مي گويد هدهد كجاست؟ همين دليل بر اين است كه علم آن طوري نداشته كه همه چيزها را بداند مثل ائمه معصومين عليهم الصلوةوالسلام نبوده كه معصوم از جهل باشد. نه! مَا لِيَلَا أَرَي الْهُدْهُدَ فقط آنكه دارد مي بيند بيان مي كند و اين دليل بر نظم عجيبي است كه حضرت سليمان داشت و كوشش كنيد در تمام كارهايتان نظم داشته باشيد. هر كس بگويد مثلاً من نمي دانم اين انبر دستم بود كجا گذاشتم؟ اين معلوم است آدم بي نظمي است. همه چيزهايتان، در اتاقتان تا اينكه پيدايش كنيد برويد يكسره جايش، مي دانيد كجاست. در ذهنتان حتّي بدانيد كجاست و اين از وظايف يك سالك الي اللّه است. مَا لِيَلَا أَرَي الْهُدْهُدَ،(نمل / 20)  چه شده من هدهد را نمي بينم؟ هدهد در جاي خودش نيست. اگر بيايد عذري نداشته باشد من او را عذاب دردناكي خواهم كرد. عَذَاب أليم. كه مي گويند در روايت دارد عذاب بد با يك ناجنسي او را رفيقش مي كنم، در قفسش مي كنم يك كلاغ هم مي گذارم آنجا تا مرتب اين را نوك بزند. اين عذاب دردناكي است. انسانها هم با هم اينطوريند. تا مي توانيد با هم هماهنگ باشيد، رفقاي هماهنگي با خودتان داشته باشيد. يك رفيق فاسق بود، آمد با شما رفيق شد. ريشش را مي تراشد ناراحت مي شويد، نماز نمي خواند ناراحت مي شويد، دروغ مي گويد ناراحت مي شويد، غيبت مي كند ناراحت مي شويد. همه اش ناراحتي است هيچ خوشي با او نداريد. كوشش كنيد با كسي كه با شما هم افق باشد با او زندگي كنيد. هدهد آمد گفت كه من به يك چيزي علم پيدا كردم كه شما نمي دانيد. شما با همه ي عظمتتان نمي دانيد و آن اين است كه من ديدم يك زني پادشاه است و يك عدّه ي زيادي هم با او هستند و از او پيروي مي كنند. يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ (نمل / 24) خورشيد را مي پرستند. حضرت سليمان هم يك نامه اي نوشت گفت خودت ببر چون جايش را بلدي، اين نامه را بده إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَوَ إِنَّهُبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّوَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (نمل / 30 – 31) ببينيد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِرا نوشت. حالا بعضي از مفسرين گفته اند چرا اسم خودش را جلوتر از اسم خدا نوشت اكثراً فلسفه ي اين مطلب و حكمت اين مطلب را نگفته اند ولي آنچه كه به نظر مي رسد اين است كه بلقيس خداي رحمان و رحيم را که نمي شناخت. حضرت سليمان اول بايد خودش را معرّفي كند كه من كه هستم و بعد اثبات ذات مقدس پروردگار را بكند. اگر شما با يك كافري برخورد بكنيد از اوّل نمي آييد بگوييد خدا اينطور است مثلاً، اثبات وجود خدا و صفات پروردگار را بگوييد. اول مي گوييد من مسلمانم، من اين خصوصيّات را دارم بعد اثبات مي كنيد. إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَوَ إِنَّهُبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ولي اين مطلبي كه مي خواست به او بگويد بعد از بسم اللّه گفت. أَلَّا تَعْلُوا بر من به فكر مبارزه نيفتيد وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ تسليم بشويد بياييد به طرف من.  بلقيس رو كرد به جمعيتش گفت چكار كنيم؟ گفتند ما بازوهايمان قوي، مي زنيم، مي كوبيم. مشورت كرد اينها اينطوري جواب دادند. بلقيس گفت كه نه، شما اشتباه مي كنيد إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةًأَفْسَدُوهَا؛ اگر يك پادشاهي وارد يك مملكتي شد اوّل بهم مي ريزدش. تو به چه دليلي آمدي شدي وزيرالوزراء مثلاً؟ بيا برو بيرون، آن يكي، آن يكي همه را بهم مي ريزد. و بعد وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً(نمل / 34) اين افرادي كه عزيز بودند اينها را ذليلشان مي كند. ذليلها را عزيزشان مي كند. اين كاري كه شما مي گوييد درست نيست چون ما قدرت آن را نداريم. كسي كه هدهد تحت فرمانش است اين نمي شود با او جنگ كرد. گفتند چكار كنيم؟ خودش گفت يك هديه اي برايشان مي فرستيم، از راه محبّت پيش مي رويم. اين را بدانيد به طور كلّي از نظر اخلاقی، از راه محبت دشمن را بهتر مي شود رامش كرد تا از باب زور و قدرت و دشمني، هديه بفرستيم. حضرت سليمان هم ديگر جريانش مفصّل است. هديه ي آنها را قبول نكرد و بعد دعوتشان كرد اينها هم حركت كردند و آمدند يك زور بازوي خوبي هم به آنها نشان داد كه فرمود: من يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا (نمل / 38) كيست كه براي من تخت بلقيس را بياورد؟ قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ (نمل / 39) يك جني، يك شخصيّت مهم از اجنّه گفت: من قبل از اينكه از جايت بلند بشوي اينجا كه نشستي -معمولاً تا ظهر مي نشست نظارت مي كرد- قبل از اينكه از جايت بلند بشوي من مي آورم. قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ (نمل / 40) آن كسي كه در نزد او يك جزئي از كتاب بود چون ببينيد مِن، من تبعيضيه است بدون حرف. هميشه بعضي از چيزي كمترينش است. يعني مثلاً يك چيزي را نصف كنند اينها بعضي از بعض هست ولي اين هم بعض است آن هم بعض، نمي گويند بعضي از بعض. ولي اگر يك چيز كمي را از يك كلّي جدا كرديد مي گويند بعض از او، و همه او نيست. البته آن تعيين نشده در آيه شريفه كه چقدر بعضي از بعض كتاب در نزد حضرت آصف بن برخيا بود ولي در روايات تعيين شده. در يك روايت دارد كه به قدر بال مگسي كه از دريا تَر بشود آنقدر  داشت ولي در روايات اسم اعظم كه حالا اسم اعظم هم بحثي دارد كه هفتاد و سه حرف است يك حرف در بعضي از روايات، دو حرف، يعني يك هفتادم يا دو نسبت به هفتاد و دوتا از علم كتاب در نزد آصف بن برخيا بود. اين يك همچنين كاري كرد. يعني با آن علمش اين كار را كرد، علم هم نبود معلوماتي بود كه از جانب خدا به او داده شده بود. و در همين جا خود قرآن مي فرمايد که نزد علي بن ابيطالب علم همه ي كتاب بود كه حتّي اهل سنت نوشته اند. خدا رحمت كند مرحوم آيت اللّه نجفي مرعشي، كتاب احقاق الحق را حاشيه زدند شايد دهها مورد از كُتب اهل سنت نقل كرده اند كه اين آيه درباره ي علي بن ابيطالب عليه الصلوةوالسلام نازل شده و خدا خودش را با علي بن ابيطالب دو شاهد بر رسالت رسول اكرم معرّفي فرموده. اين خودش موازنه و دو شاهد عادل كه يكي علي بن ابيطالب باشد و يكي هم خداي تعالي باشد خيلي اهميّت دارد. علاوه بر اينكه مي فرمايد علم كتاب در نزد اوست. اين علي بن ابيطالب را در اين دنياي فانيِ بي ارزش آنقدر اذيّت كردند كه فاطمه ي اطهر را در اين ايّام از او گرفتند. آنقدر فشار روي علي بن ابيطالب آمده كه سر قبر فاطمه ي زهرا اشك مي ريزد، گريه مي كند و صدا مي زند نفسي علي زفراتها اين جانم در بدنم محبوس شده، اي كاش با اشك چشمم از بدنم خارج مي شد. اي فاطمه لاخير بعدک في الحياة  اي فاطمه ي عزيز بعد از تو در زندگي دنيا خيري نيست و انما ابکي من گريه مي كنم و انما ابكي من گريه مي كنم مي ترسم زندگي من بعد از تو به طول بكشد، اين مفارقت ظاهريمان طولاني شود. لاحول ولاقوة الا باللّه العلي العظيم.

نسئلك اللهم و ندعوك باعظم اسمائك و بمولانا صاحب الزمان يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه و يا اللّه خدايا به آبروي علي بن ابيطالب و به آبروي فاطمه ي زهرا فرج امام زمان ما را برسان. همه ي ما را از بهترين اصحاب و يارانش قرار بده.  قلب مقدسش را از ما راضي بفرما. خدايا گرفتاري هاي مسلمين برطرف بفرما. خدايا به آبروي ولي عصر اين مملكتي كه به نام حجة ابن الحسن عليه السلام دارد ثبت مي شود از همه ي آفات و خطرات محفوظش بدار. خدمتگزاران به امام زمان و به اين مملكت در پناه امام زمان حفظ بفرما. پروردگارا گرفتاري هاي مسلمين در سراسر عالم به آبروي امام زمان برطرف بفرما. دشمنانشان ذليل بفرما. امراض روحي مان برطرف بفرما. مريض هاي بدني به آبروي ولي عصر بالاخص منظورين، بالاخص منظور الساعه لباس عافيت بپوشان. امواتمان غريق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم بخير بفرما. و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان. 

 

 

لینک ویدیو در آپارات: کلیک کنید

 
 
 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *