۲۲ صفر ۱۴۱۱ – ۲۲ شهریور ۱۳۶۹ – قضیه حضرت ابراهیم علیه السلام

«بسم الله الرحمن الرحیم»

با اینکه من خیلی خسته هستم، چون در واقع این سی روزی که در مسافرت بودیم، شاید دو، سه ساعتی استراحت نداشتم، یعنی یکسره، پشت سرهم کمی هم کسالت مختصری دارم، در عین حال محبت شما خیلی ما را به نشاط آورده است و نمی‌توانم عصر جمعه، روزی که متعلق به امام عصر (ارواحنا فداء) است و به خصوص ساعت آخر روز که دعاها مستجاب است، این‌همه محبت و اخلاص به امام عصر را ندیده بگیرم و شما را که می‌دانم هرچه به من اظهار محبت می‌کنید، به خاطر اینکه فکر می‌کنید شاید ما خاک پای حضرت بقیةالله محسوب شویم، روی این اصل است و این محبت بسیار محبت خوبی است که شاعر می‌گوید:

این محبت از محبت‌ها جداست                             حبّ محبوب خدا حبّ خداست

البته محبوب خدا از نظر خود شما، والّا از نظر واقع دعا کنید که این‌طور باشد و البته من همان‌طوری که همه شما اعتماد دارید و اطمینان دارید و من هم به شما اطمینان دارم، در تمام مواقع استجابت دعا شما را تا جایی که برای من میسر بوده است، یک‌یک، به اسم دعا می‌کردم و حتی مکرر برای شما طواف انجام دادم. با اینکه در موسم حج کارهای از این قبیل، از قبیل طواف و سایر اعمال بسیار مشکل است، ولی در عین حال شاید هفته قبل، مثل همین ساعت بود که عصر جمعه بود، در مسجدالحرام به یاد شما بودم و طوافی را فکر می‌کنم در همین عصر جمعه برای شما انجام دادم و گاهی فکر می‌کردم ای‌کاش ما مثل حضرت ابراهیم خلیل یا لااقل آن سرمشقی که خاندان حضرت ابراهیم به ما دادند که خدای تعالی در قرآن می‌فرماید: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً»[1] ما هم یک مقداری آن گذشت‌ها را در راه خدا می‌داشتیم.

با یکی از دوستان از تهران همراه من بود و تنها فردی بود که شب و روز با من بود، به ایشان گفتم: بیاید برویم یک مقداری بالای پشت‌بام چند طبقه همان محل استقرار کاروان، تقریباً کوه‌های اطراف مکه دیده می‌شد. گفتم: کدام یک از ما که مدّعی هستیم در راه امام عصر و خدا می‌‌خواهیم قدم برداریم، حاضر هستیم که در این کوه‌های سیاه پرحرارت داغ، بدون گیاه، زن و فرزند خود را با اینکه حالا آبادی است، شهر است، همه‌چیز پیدا می‌شود، بگذاریم و بدون تلفن و بدون هیچ ارتباطی با آن‌ها هزار کیلومتر راه با این‌ها فاصله بگیریم؟ به دوست خود گفتم: ما زن و بچه خود را در وطن گذاشتیم. دو، سه روز یک دفعه تلفنی با آن‌ها صحبت می‌کنیم. یخچال و فریزر و همه‌چیز را پُر از مواد غذایی کردیم، این‌‌ها را به همسایه‌ها و اقوام سپردیم. حتی به طبیب خانوادگی خود سپردیم که اگر نیمه شب  تلفن شد، به این‌ها توجه بکنید. در عین حال یکی، دو روز که این‌ها به ما تلفن نمی‌کنند یا ما موفق به تلفن نمی‌شویم، حواس ما پرت است.

در طواف یک نفر آمد، از من مسئله می‌پرسید که من نمی‌دانم هشت شوط طواف کردم یا چهار شوط، بین چهارتا و هشت… نمی‌دانم حالا چطور بود که… گفتم: چرا این اندازه؟ گفت: دو، سه شبانه روز است یا روز است که از خانواده خبر تلفنی ندارم. البته نه اینکه فکر کنید این یکی استثنایی بود، خیر، اکثراً همین‌طورها هستند. مخصوصاً در روز دوازدهم ماه ذی‌حجه که خبرهای ناگواری در ایران پخش شده بود و طبعاً به آن‌ها هم این‌جا خبر رسیده بود، صف‌های طولانی پشت تلفن که خبر بدهند ما سالم هستیم. این ما هستیم و این هم حضرت ابراهیم. زن و بچه خود را آورده در میان این کوه‌ها گذاشته… کوه‌ها را نگاه کنید، تا نروید نمی‌توانید بفهمید «بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ»[2] یعنی چه. شاید بروید هم نفهمید. به جهت اینکه از درون هتل بیرون می‌‌آیید، در خیابان‌های آسفالت، در ماشین، در مسجدالحرام مرتب و پُر از کولر می‌روید، باز هم متوجه نمی‌شوید. باید جایی بروید که یک قدری از این کوه‌ها و گرمای این کوه‌ها شامل حال شما بشود، اقلاً کوه‌ها را ببینید.

در چنین محلی… که من این حرف‌ها را برای دوستمان روی آن پشت‌بام می‌زدم و همه کوه‌های اطراف دیده می‌شد که ایام بهار است. حالا هر کوهی را شما تصور کنید، طبعاً یک چند نوع سبزی در آن پیدا  می‌شود، ولی آن‌جا حتی درخت‌هایی که به زحمت کاشتند، این‌ها در اثر ۴۶ درجه  حرارت پژمرده شده است، آن هم در سایه، شاید در آفتاب خیلی بیشتر. آن‌وقت انسان زن و فرزند خود آن‌جا بگذارد و برود. برای خدا، برای امر الهی. گاهی انسان فکر می‌کند که برای ما محال است، اگر محال است یا مشکل باید این‌طور باشیم. «وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ»[3] جان خود و مال خود را در راه خدا بدهید. آن‌جا که شما چنین کاری را کردید و جان خود را در راه خدا دادید، خلوص کامل… مرحله خلوص کامل را پیمودید و به جایی رسیدید که حتی به جبرئیل هم کاری نداشته باشید، فقط به ولایت مطلقه حضرت بقیةالله که یدالله است، متوسل باشید، چون وقتی که دست خدا آمده… جبرئیل خدمتگذار خاندان عصمت است. یک  وقت فکر نکنید که حضرت ابراهیم که به جبرئیل گفت: من به تو کاری ندارم، ما نباید به امام زمان هم کاری داشته باشیم. این حرف بسیار غلط است. یا توحید این نیست که ما فکر کنیم هیچ واسطه‌ای نمی‌خواهیم. جبرئیل با نور ولایت و ولایت مطلقه فرق می‌کند. حضرت ابراهیم از شیعیان علی بن ابی‌طالب بود، اراده علی بن ابی‌طالب که همان اراده خدا است که «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»،[4] همان اراده شامل حال او بود و لذا:

چونکه صد آمد نود هم پیش ماست

حضرت ابراهیم اراده  الهی را اطراف خود ملاحظه می‌کرد که به جبرئیل کاری نداشت. شما هم باید این‌طور باشید. اگر با امام زمان می‌خواهید راستی ارتباط داشته باشید و امام زمانی باشید، به غیر از او به کسی دیگری کار نداشته باشید. به هر حال نمی‌خواستیم در این میان این مطلب را توضیح دهم، این مطلب بسیار مهمی است که بعضی -چون در مکه اتفاقاً یک بحثی پیش آمد- این اشتباه را می‌کنند که می‌‌گویند: مقام خلوص و مقام فناء‌فی‌الله این است که ما دیگر به هیچ‌کس، حتی به ائمه کاری نداشته باشیم. همان‌طوری که حضرت ابراهیم حتی به جبرئیل می‌گوید: من به  تو کاری ندارم. حضرت ابراهیم به جبرئیل کاری نداشت، ولی به ولایت مطلقه متوسل بود که از آیات قرآن هم این معنا استنباط می‌شود و بحث آن مفصل است.

منظور، فرزند خود را، زن خود را گذاشته و رفته و چون این عمل خالص را انجام داده است، خدای تعالی از او قبول کرده است. من در تهران یک چند کلمه‌ای که با دوستان همین‌طور  روی زمین نشسته بودم، به دوستان عرض می‌کردم که این اعمال ما، این عبادات ما یک عباداتی است که ما اگر عقل داشته باشیم و فهم داشته باشیم، خجالت می‌کشیم که بگوییم: خدایا قبولش کن. حالا شما می‌گویید: چطور؟ من یک مثالی برای آن‌ها زدم که این مثال را برای خود من در مکه از مقام بالاتری زدند. فرمودند: غذاهایی که کف سفره می‌ماند، یک نفر از مسافرین این‌جا بلند می‌شد، این‌ها را جمع می‌کرد، می‌برد می‌داد به سیاهانی که جلوی در بودند، فقیر بودند، به آن‌ها می‌داد. آن‌ها قبول می‌کردند. اما همین غذا را بخواهید شما ببرید به یک بزرگی بدهید، بگویید: شما این‌ها را قبول کن، این‌ها… به خصوص چندتا فضله موش هم در آن باشد. هیچ‌وقت به خود این جرأت را می‌دهید که این غذای دست‌خورده کثیف پُر از فضله موش این را ببرید و به یک بزرگی بدهید فرض کنید آن هم بزرگ بزرگان، بگویید: این را قبول کن؟

اصلاً انسان خجالت می‌کشد چنین کاری کند. مگر اینکه عقل او نرسد. مثل مورچه‌ای که ران ملخ را برای سلیمان برد، آن عقلش نمی‌رسید. با خود فکر می‌کرد مهم‌ترین چیز از نظر او ران ملخ است، پس لابد برای حضرت سلیمان هم مهم‌ترین چیز همین ران ملخ است. عقل او نمی‌رسید، اما اگر عقل او می‌رسید بزرگترین توهین به حضرت سلیمان بود. شما که عقلتان می‌رسد که این نمازها، این عبادت‌ها، این حج‌ها، این عمره‌ها، این زیارت‌ها، در این‌ها یک غذایی است، مثل یک هدیه‌ای است که پر از کثافت باشد. نمازی که یک فرد در حضور پروردگار ایستاده… این‌ها یک تداعی است که مربوط به شما نیست، من در آن‌جا به نظرم می‌آمد که متأسفانه بعضی این‌طور بودند. نمازی که مثلاً انسان با ریش تراشیده در محضر پروردگار ایستاده، می‌خواند، این گناه آیا به اندازه فضله موش که روی غذا انداخته باشند، نیست؟

کسی که غیبت کرده و بزرگترین گناه مبغوض پروردگار را انجام داده، این شخص نماز می‌خواند، آیا این اعمال او، در مجموع شبانه‌روز او مثل یک غذای پسمانده‌ای نیست که آن را به عنوان هدیه به پروردگار می‌دهد؟ حضرت ابراهیم اول خلوص، آن هم در مرحله کامل… خدای تعالی کیفیت کار را زیاد توجه نمی‌فرماید، ببخشید کمیت آن را. این‌قدر ساختمان‌ها در دنیا هست، حتی مساجد بزرگی در دنیا هست که خدا آن‌طوری که می‌خواسته قبول بکند، قبول نکرده است. مساجدی در دنیا هست که از جاهای دیدنی دنیا است. خود من مساجدی را که دیدم، خیلی بالاتر از مسجدالحرام… مسجدالحرام را نمی‌‌خواهم عرض کنم، خود آن کعبه است. یعنی هر مسجدی را که شما توجه کنید، می‌بینید آن را از نظر مهندسی و ساختمان بهتر از کعبه ساختند. کعبه یک چهاردیوار سنگی است که به دست مهندسین ما بدهند، در ظرف شاید پانزده روز آن را تمام می‌کنند، عین آن را می‌سازند.

بلکه ایراد هم به آن‌ها می‌گیرند که این چه ساختمانی است که شما ساختید؟ نه دری دارد، نه پنجره‌ای دارد، نه روشنایی دارد، چرا سنگ‌ها را صاف نکردید؟ چرا تراش ندادید؟ یک خانه‌ای را حضرت ابراهیم ساخته «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ»[5] گفتند: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا»[6] خدایا این را از ما قبول کن. «فَتَقَبَّلَها»[7] خدای تعالی هم قبول کرد. یک نخود در یک ظرف بگذارید، تمیز باشد، به بزرگی بگویید: این را قبول کن. یک… چه عرض کنم؟ اما اگر شما بهترین غذاها را که نجس کرده باشید، ببرید و به یک بزرگی بدهید، خود شما نباید رویتان بشود که به او بگویید: قبول کن. به خدا قسم آقایان گناهان ما، حواس‌پرتی‌های ما، دنیادوستی‌های ما، دنیاپرستی‌های ما، صفات رذیله ما، بی‌توجهی‌های ما در عبادات، این‌ها مثل فضله موشی است که در آنچه که هدیه به پروردگار می‌کنیم، افتاده است. در همین سفر یک بنده خدایی گفت که حالا این‌قدر بد است، یک عبارتی را طوری گفت که من الآن خجالت می‌کشم بگویم و نمی‌گویم. گفت: این را به امام زمان هدیه می‌کنم که واقعاً خجالت می‌کشم. یک چیزی، حالا خجالت می‌کشم بگویم.

هدیه‌های ما به امام زمان از… اگر خود ما بنشینیم و فکر کنیم بعضی از آن‌ها را اصلاً نباید به فکر آن هم بیفتیم. کاری نکردیم. حضرت ابراهیم وقتی که زن و بچه خود را… من فکر نمی‌کنم در دنیا جایی از نظر سوزندگی و آب و هوا بدتر از مکّه باشد. آن‌هایی هم که مشرف شدند شاید متوجه این معنا نشدند. من مکرر، با دقت ملاحظه کردم، لابلای کوه‌های سنگی سوخته که هیچ گیاهی پیدا نمی‌شود، شن‌های روان پُر شده است، به طوری که یکی از دوستان… ظاهراً در منا بود، حدوداً دَه قدم در این شن‌ها پابرهنه راه رفته بود، تا آخر مسافرت کف پای او سوخته بود، نمی‌توانست راه برود. آن‌وقت زن و بچه را چنین جایی گذاشته است. این‌جا است که می‌تواند دعا کند و خدا هم به او جواب می‌دهد. می‌گوید: «إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»[8] چرا این کار را کردی؟ هیچ فرد عاقلی چنین کاری مشکلی را، چنین کار فوق‌العاده عجیبی را نمی‌کند. «رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ»[9] برای اینکه نماز برپا شود، نماز هم برای خدا برپا شود. این کار را برای اقامه نماز…

امروز می‌بینیم تمام مردم دنیا به همان طرف نماز می‌خوانند و تمام اولیای خدا آرزو دارند بروند و در مسجدالحرام نماز بخوانند و اقامه نماز می‌شود و ان‌شاءالله حضرت بقیةالله که اصل زندگی آن‌وقت است، حیات واقعی آن‌وقت است و هدف حضرت ابراهیم هم آن‌وقت بوده است، ان‌شاءالله خواهید دید که چه نمازهای خوبی آن‌جا خوانده می‌شود. حالا که یک صورتی از نماز است. بعد به خدای تعالی عرض می‌کند: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِم» اگر می‌خواهید خدا شما را دوست داشته باشد، مردم شما را دوست داشته باشند، یک کار خوب، یک کار پرارزش، یک کاری که کیفاً خوب باشد، روی اخلاص باشد، نه ریا در آن باشد و همین‌طور الآن دل‌ها متوجه زن و فرزند حضرت ابراهیم است. آرزوی حاجی این است که بتواند زیر ناودان طلا که کنار قبر حضرت اسماعیل و حضرت هاجر است، انسان دو رکعت نماز بخواند و منظور از ذریّه هم بیشتر خاندان عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) بودند که خدای تعالی محبت مردم را متوجه آن‌ها کرد و در صورت ظاهر هم وقتی که آب زمزم پیدا شد، هاجر برای طلب آب آن‌طور سعی بین صفا… کوه صفا و مروه کرد و آن آب پیدا شد و از چیزهای عجیب است، معجزات عجیب است که این آب به قدری پُرمادّه است که من حتی امسال متوجه شدم که شهر مدینه را هم از آب زمزم سیراب می‌کنند و تمام شهر مکه از آب زمزم استفاده می‌کنند.

بعد وقتی این آب پیدا شد، طبعاً پرنده‌هایی آمدند. از این آب در این کوه‌های بی‌آب و علف استفاده می‌کردند. بعد هم چوپان‌ها متوجه شدند که این‌جا آب است، آمدند با حضرت هاجر قرارداد بستند و خدای تعالی وضع آن‌ها روبراه کرد، آن‌وقت بعد از مدتی که حضرت ابراهیم به طرف بیت‌المقدس و آن‌طرف‌ها رفته و فرزند او بزرگ شده، اولین دفعه‌ای است که می‌آید و فرزند خود را می‌بیند، در عالم رؤیا می‌بیند که خدای تعالی به او می‌گوید: فرزند خود را در راه ما قربانی کن. او هم می‌آید به پسر خود… که اگر کسی خود  او خوب باشد، خود او بااخلاص باشد، طبعاً خدای تعالی این لطف را هم به او می‌کند که فرزندان او هم خوب شوند. تا می‌گوید: «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»[10] حضرت اسماعیل هم می‌گوید: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»[11] این‌قدر احترام می‌کند، نمی‌گوید به خواب خود عمل کن، مقام پدر را می‌شناسد، می‌داند که خواب و بیداری حضرت ابراهیم فرقی نمی‌کند. به ضرر او باشد یا به نفع  او باشد، فرقی نمی‌کند. باید امر الهی را انجام دهد. «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ». خواهی دید که من در مرحله استقامت آن‌چنان قوی هستم که اخم به  ابرو نمی‌آورم «إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ».

حضرت ابراهیم او را برمی‌دارد، می‌برد. شیطان او را وسوسه می‌کند که پدر شما زن دیگری دارد، فرزندان دیگری دارد، شما از زن کنیزی هستید و مدتی هم آورده شما را این‌جا انداخته، فکر می‌کرده می‌میرید و حال که نمردید، می‌خواهد شما را بکُشد. فرزند باادب فوراً وسوسه‌های شیطان را به پدر عرض می‌کند، پدر می‌گوید: با سنگ پرتاب کن. با سنگ هفت مرتبه پرتاب می‌کند. باز دومرتبه برای وسوسه می‌آید. شیطان دست بردار نیست. شما هستید که نباید به او اعتنا کنید. شما هستید که باید با سنگ به مغز او بزنید تا او از شما دست بردارد. دفعه دوم و سوم حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل در درگاه پروردگار برای مشکلترین کارها از نظر ما و زیباترین کارها از نظر خودشان آماده می‌شوند. ولی خدای تعالی می‌خواهد از نسل این اسماعیل پیغمبراکرم حضرت خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت بقیةالله (ارواحنا فداء) را به وجود بیاورد. لذا می‌فرماید: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ»[12] و لذا امروز آن فداکاری حضرت ابراهیم بود که ما در چنین روز جمعه‌ای موفق هستیم که عرض کنیم: «هُوَ يَوْمُكَ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ»[13] «أَنْتَ يَا مَوْلَايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلَادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ»[14] در پناه امام زمان خود باشیم. «خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلَاذاً».[15] او نگه می‌‌دارد «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[16] خدا بر ما منت گذاشته، زحماتش را انبیاء و اولیا کشیدند که ما امروز راحت باشیم، اما معرفت پیدا کنیم. آن‌ها زحمت نکشیدند که ما استراحت کنیم، آن‌ها زحمت کشیدند که ما به راحتی به کمال برسیم.

آن‌ها زحمت کشیدند که ما به سلامتی و با موفقیت به کمال برسیم، اگر خود ما انسان باشیم. لذا امروز که روز جمعه است، باید متوجه این معنا باشیم که  بشر اگر راه خدا را در پیش نگرفته باشد، چه‌قدر بدبخت است. چه‌قدر بشر از هر حیوانی پست‌تر است. آن‌قدر باید انسان دوپا اگر از راه حق منحرف باشد و فرقی هم نمی‌کند… آن کسی که راه کمال را نمی‌پیماید و راه گمراهی را هم نمی‌پیماید، آن موجود بی‌ارزش‌تری است. شمر و افراد بدی که در اجتماع بودند و ناراحتی‌هایی برای بشریت به وجود آوردند، آن‌ها، آن‌ها هم بد هستند. آن‌ها بد هستند به تمام معنا، هم عمل آن‌ها بد بوده و هم خود آن‌ها، اما بی‌عرضه‌تر از آن‌ها کسانی هستند که راه کمالات را نمی‌پیمایند و در خواب غفلت فرورفته‌اند. آن‌قدر بشر به اهل‌بیت عصمت و طهارت جسارت کرد، آن‌قدر اذیت وارد کرد که چند روز دیگر محرّم است. همه مردم شیعه را بلکه هر انسان دو پا را به عزا فرومی‌برد. لذا در دعای ندبه که امروز می‌خوانید، خوانده می‌شود: «فَعَلى‏ الْأَطایبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ»[17] بر پاکان از فرزندان پیغمبر و علی همه گریه کنند. «فَعَلَى الْأَطَايِبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ وَ إِيَّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتُذْرَفِ الدُّمُوعُ وَ لْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ يَضِجَّ الضَّاجُّونَ»[18] همه داد بزنند، همه گریه بکنند، همه اشک بریزند، همه ضجه بزنند. «أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ وَ أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ وَ أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ وَ أَيْنَ الشَّمُوسُ الطَّالِعَةُ أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ أَيْنَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ أَيْنَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ»[19] این خوبان کجا رفتند؟ این امامان کجا رفتند؟ تا آنجا که که علی بن موسی‌الرضا فرمود:  وَ قَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَة

و از همه عظیم‌تر، به خدا قسم آقایان حتی از مصیبت کربلا هم مصیبت بالاتر است که «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ»[20] کجاست آقای ما… او را که نکشتند، او را که مسموم نکردند که در بین ما  است، آنکه عزیز ما است، او که ما برای او داد می‌زنیم، فریاد می‌زنیم. «أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ». تا آن‌جا که می‌فرماید: «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ»[21] تا چه زمانی آقاجان یا بقیةالله، یا صاحب‌الزمان تا چه زمانی ما در مقا بل دشمنان شما خفّت بکشیم. اگرچه هرچه عزت داریم، به خاطر این است که اسم شما را می‌بریم و نام شما را به زبان جاری می‌کنیم. خدا می‌داند که لازم است که این جمله را بگویم. نام مقدس امام زمان عزت می‌آورد. در همین سفر احساس کردم آن‌چنان… من مقید بودم هرجا که یک چند نفر حرف من را گوش می‌دادند، آن‌ها را وادار می‌کردم حتی سر سفره که برای امام زمان دعا کنیم. یک عزتی حجة‌بن‌الحسن لطف کرده بود، یک عنایاتی می‌کرد که حساب نداشت. «مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ» است، من نمی‌توانم عرض کنم که جزء این‌ها هستم، ولی به غلط خود را در بین این‌ها انداختم. این چنین معروف شده‌ایم.

یک عده بودند که این‌ها طبعاً می‌خواستند در بین مردم عزیز باشند، اما چون با این نام مقدس مخالفت می‌کردند، آن‌چنان ذلیل شده بودند که حساب نداشت. «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ» فکر نکنید وقتی امام زمان می‌آیند، ایشان آن وقت اولیای خود را عزیز می‌کنند و دشمنان خود را ذلیل می‌کنند. همین الآن هم این کار را کرده اند. از آن روزی که پدر بزرگوار ایشان از دار دنیا رفته بود، دشمنان خانه حضرت را بازرسی کردند که وجود مقدس او را پیدا کنند، دلایلی دارم که از همان‌جا دوستان امام زمان عزیز بودند و دشمنان او ذلیل بودند «أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ». ولی متأسفانه دوستان او کم هستند. یکی از کسانی که در مکه بود، شب جمعه‌ای بود، می‌گفت: آقا را دیدم که کنار مسجدالحرام ایستادند. یعنی من این‌جا متوجه شدم ایشان آمده بود، آهسته به من می‌گفت: به آقا بگو که اسم من را هم بنویسند. من متوجه شدم که چیزی دیده است. گفت: دفتری درآوردند، پنج، شش نفر بیشتر از این جمعیت یک میلیونی، شاید یک میلیون جمعیت آن شب در مسجدالحرام -چون طبقه سوم، یعنی پشت‌بام هم طواف می‌کردند- جمعیت بود. دَه نفر… خدا رحمت کند مرحوم استاد ما حاج ملا آقاجان مسجدالحرام ایستاده بودند، حضرت به ایشان اشاره کردند که در این‌جا هفت، هشت، ده نفر بیشتر آدم حسابی نیست. امام می‌فرماید: چقدر زیاد است ضجه و چه‌قدر کم است حاجی. والّا امیدوار هستیم… من نمی‌خواستم این‌قدر صحبت کنم، نمی‌دانم چرا با شما که قرار می‌گیرم، نشاط پیدا می‌کنم. خدای تعالی محبت شما را در دل ما انداخته و هر وقت از شما دور می‌شویم، احساس غربت می‌کنیم. این هم از الطاف حضرت ولی‌عصر (ارواحنا فداء) است.

خدایا به آبروی آقا حجةبن‌الحسن این صفا و صمیمیت و محبت را روزبه‌روز در بین ما زیادتر بفرما. خدایا همه ما را دست به دست یکدیگر داده شده، دست ما را به دست حجةبن‌الحسن برسان. خدایا همه ما را در یک مقام و یک مرحله و یک کمال از اصحاب حجةبن‌الحسن (علیه السلام) قرار بده.

 

 

 



[1]. نساء، آیه 125.

[2]. ابراهیم، آیه 37.

[3]. توبه، آیه 41.

[4]. الكافي، ج ‏4، ص 577.

[5]. بقره، آیه 107.

[6]. همان.

[7]. آل‌عمران، آیه 37.

[8]. ابراهیم، آیه 37.

[9]. همان.

[10]. صافات، آیه 102.

[11]. همان.

[12]. صافات، آیه 107.

[13]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 212.

[14]. جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 38.

[15]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 109.

[16]. آل‌عمران، آیه 64.

[17]. زاد المعاد- مفتاح الجنان، ص 306.

[18]. همان.

[19]. همان.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏99، ص 107.

[21]. همان.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *