۲۱ رمضان ۱۴۲۶ قمری – شب احیاء

اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه والصلوة و السلام علي رسول‌اللّه و علي آله آل اللّه لاسيما علي بقيةاللّه روحي و الارواح لتراب مقدمه الفداء و العنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (رعد / ۴۳).

شب شهادت مولايمان اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام است به پيشگاه مقدس حضرت بقيةاللّه تسليت عرض ميكنيم. اميدواريم كه با ظهور وجود مقدّسش تمام مسائل دنيا از بين برود و عدل و داد در سراسر دنيا حاكم گردد.

درباره ي فضائل علي بن ابيطالب عليه الصلوة والسلام كه بايد در اصلاح اعتقاداتمان به آنها برسيم آنقدر مطلب هست كه شايد با اين مجالس نشود آن معارف را بيان كرد. آنقدر هست كه سلمان و ابي ذر كه در زمان رسول اكرم جزء برترين ها بوده اند بعد از آنكه پيغمبر را ديده بودند و آيات قرآن را شنيده بودند و حقايق را آنقدر درك كرده بودند كه پيغمبراكرم فرمود السلمان منّا، سلمان از ماست؛ در عين حال يك روز با يكديگر نشسته بودند. گفتند ما ميخواهيم معرفت علي را با نورانيّت بفهميم. دو نفري حركت كردند آمدند خدمت علي بن ابيطالب، جريان ملاقاتشان با آن حضرت مفصّل شرح داده شده و از حضرت سؤال كردند كه معرفت شما به نورانيّت چگونه است؟ حضرت در مرتبه ي اوّل كه هميشه دأب علي بن ابيطالب و همه ي آنهايي كه ميخواهند مطلب را به افراد زود برسانند، مختصر در اوّل كلام فرمود: معرفتي بالنورانية معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي بالنورانية، همانطوري كه با همام كه برخورد ميكنند به او هم ميفرمايند كه تقوا داشته باش و از صابرين باش. وقتي كه همام اصرار ميكند در شرح حالات متقين درجه ي ماقبل، بالا مطالبي فرمودند كه همام از بس در فشار واقع شد و سينه اش طاقت آن همه مطالب عميق را نداشت فصعق همام صعقة يك دادي زد كه جانش با همان صداي فريادش بيرون آمد.

ولي سلمان و ابي ذر شرح صدر دارند، در اثر رسيدن به كمالات آنقدر قوي هستند كه مسأله به اين مهمّي را در پرانتز عرض كنم كه مسأله ولايت بسيار اهميّت دارد و شما اگر ماهها پاي سخنانِ عارفين به مقام علي بن ابيطالب بنشينيد و حرفهاي صحيحي هم بزنند باز به كُنه معرفتشان نميرسيد. شما اگر مشرّف بشويد به نجف اشرف، از نظر مُلكي سر راه ورودي نجف به عنوان دو دربان يكي كميل بن زياد نخعي است و يكي هم ميثم تمّار است كه در هر دروازه اي از دروازه هاي نجف دو شخصيّت بسيار بزرگ درباني ميكنند كه يك مكاشفه اي شخصي داشت اين مسائل را ديد كه نميخواهم حالا شرح بدهم. كميل يك چنين شخصي است، ميخواهند به مسافرت كوتاهي بروند. آمده پشت علي بن ابيطالب روي اسب سوار شده، كمر علي بن ابيطالب را در بغل گرفته يك اظهار خصوصيّتي با حضرت ميكند. معلوم است كسي يك چنين جايي نشسته باشد علي را در بغل گرفته باشد هر چه بخواهد بايد اظهار خصوصيّت بكند و واقعاً هم جزء خصیصين علي عليه الصلوة و السلام بود كميل، لذا سؤال كرد ما الحقيقة؟ حقيقت ولايت چيه؟ حقيقت توحيد چيه؟ بيشتر به نظر ميرسد كه از حقيقت ولايت سؤال كرد. حضرت ميدانيد به او چه فرمود؟ فرمود: مالك و الحقيقة؟ تو را چه به حقيقت، تو كه تمام فكرت من به كميل عرض نميكنم به خودمان ميگويم تو كه تمام فكرت زندگي دنيايت است، تمام فكرت درآمدت است، تمام فكرت تفوّق بر ديگران است، تمام فكرت تكبر است، تمام فكرت صفات رذيله است كه اين صفت رذيله را چگونه توي مردم پياده كني، تو با حقيقت چه ارتباطي داري؟ عرض كرد اولست صاحب سرك؟ من مگر صاحب سرّ تو نيستم، من دشمن تو نيستم مسلم از دوستانت هم هستم – اينها حرفهاي من است ها! از دوستانت هم هستم كه اين دعاي كميل را به من تعليم داده اي كه در خانه ي خدا چگونه حرف بزنم. اين خيلي مقام است، اولست صاحب سرّك؟ قال: بلي، چرا تو صاحب سرّ من هستي، اين مغز ما، روح ما، تويش آنقدر اگر بنشينيم فكر كنيم، محاسبه كنيم، آلودگي دارد كه معني ولايت را نميتوانيم واردش كنيم. ما كلّي داريم با دوستانمان بحث ميكنيم كه ولايت يعني چي؟ باز هم ميبينيم كه معناي لفظ ولايت را هنوز درست نگرفته اند. تو را چه به حقيقت؟ اولست بصاحب سرّك؟ قال: بلي، يك چيزهايي به تو ترشح ميشود، كنار من راه ميروي از علوم من، از حقايقي كه در دل من هست كه فرمود: اندمجت علي مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشيه في الطوي البعيدة، من آن چنان در علم پيچيده شده ام كه اگر يك مقداري اينها را ظاهرش كنم شما پرت ميشويد، توي بياباني متحير مثل اينكه قرار گرفته ايد خواهيد شد. هاهنا لعلماً جمّعا، دست به سينه اش ميزد و ميفرمود اينجا علومي قرار گرفته، پيغمبراكرم ـ كه اينجا يك معناي خاصّي دارد كه فرمود: پيغمبراكرم ـ به من هزار باب علم را تعليم داد كه از هر بابي هزار باب باز شد. چون پيغمبر لسان اللّه است. هم ميشود گفت خدا يادش داد هم ميشود گفت پيغمبر يادش داده.

سلمان و ابي ذر آمدند خدمت علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام كه آقا معرفت شما را به نورانيّت كه حالا كلمه ي نورانيت اين شرط و قيد چه معنايي دارد مفصّل است. انشاءالله دوستان ما كه در مراحل تزكيه نفس هستند مراحل تزكيه را جدّي بگيرند يك روزي به نورانيت ميرسند و نور را درك ميكنند. نورانيّت يك مسأله اي است كه راهگشاي همه ي علومِ واقعي است و همه حقايق، شما در زيارت حضرت بقيةاللّه ارواحنافداه كه معروفِ به زيارت آل ياسين است در دعاي بعدش هر چيزي را كه از خدا ميخواهيد با نورش ميخواهيد. أن تملا قلبي نوري اليقين و صدري نوري الايمان و فكري نوري النيّات، هر چه ميخواهيد از خدا با نور ميخواهيد. چون با ظلمت ممكن است انسان يك چيزهايي، يك فكري، يك مسأله اي در نظرش بيايد امّا با نورانيّت حقيقت به دستش مي آيد. ملاّي رومي در مثنوي ميگويد يك عدّه فيل را نديده بودند فيل را آوردند توي يك طويله اي كردند كه خيلي تاريك بود، هيچي ديده نميشد، چراغ نبود، نوري نبود اينها وارد شدند. هر كدام با دست كشيدن يكي دستش به گوش فيل رسيد، يكي دستش به پاي فيل رسيد، يكي دستش به پشت فيل رسيد. اينها آمدند با هم اختلاف داشتند، اين اختلافاتي كه توي علماء، دانشمندان، شخصيّتهاي علمي غير واقعي، غير حقيقي هست، ان قلت قلت هايي كه زياد ملاحظه ميكنيد كه انشاءالله اكثريتتان ملاحظه نميكنيد، يك عدّه اي از آقايان اهل علم ملاحظه ميكنند اين ان قلت قلت از همين قبيل است. يكي آمد گفت كه فيل مثل بادبزن ميماند، دستش به گوش فيل رسيده بود، يكي گفت مثل ستوني ميماند، همه شان هم درست ميگفتند ها! يكي گفت مثل تخت ميماند، اختلافات عجيب، به اين دليل به اين دليل مثل تخت، با آن دليل مثل ستون است. اگر نور نباشد اینطوری میشود. اين مثال خيلي مثال جالبي است، ما خيلي ارادت اعتقادي و ديني به ملاّي رومي نداريم ولي خوب حرف خوب را بايد از هر كسي بيان كرد و ياد كرد و حتّي اسمش را هم برد. ماها اگر نور نداشته باشيم حقيقت را محال است درك بكنيم. اين آخرين مسأله اي است كه سلمان و ابي ذر به آن رسيدند، به آن رسيدند. فهميدند كه بدون نورانيّت، بدون چراغ، توي اين عالم ظلماني، توي اين عالم تاريك محال است كه انسان به حقيقت برسد.

تو به تاريكي علي را ديده اي                                 زين سبب غيري بر او بگزيده اي

شما يك كامپيوتر جلوتان باشد يك صندوقي است. اگر به شما بگويند صد هزار جلد كتاب اين توي هست باورتان نمي آيد، محال است. توي اين هم نيست، توي يك CD كوچك، توي باصطلاح يك صفحه ي بسيار كوچك اين همه كتاب، تفسير، چهل نوع تفسير، چهل نوع ترجمه قرآن، چقدر مسائل مختلف، به يك آدم تاريك، آدمي كه روشنايي علم در مغزش نيست به اين بگويي اصلاً باورش نمي آيد كه اين چطور ميشود، محال است يك همچين چيزي، محال است. اگر بگويند در اين وجود مقدّسي كه اسمش علي بن ابيطالب عليه الصلوةو السلام است خدا در قرآن اگر خدا در قرآن نگفته بود شايد ما هم ميگفتيم مبالغه است، من و شما هم ميگفتيم مبالغه است همانطوري كه شاعر وقتي كه ميگويد:

كتاب وصف تو را آب بحر كافي نيست    كه تَر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

ميگوييم اين مبالغه است، اين كلمات آيات قرآن را كه در چند آيه خدا فرموده ما باور نميكرديم. اگر دريا، دريا درياچه منظور نيست، درياي آزاد، اگر اين هفت برابر هم بشود بخواهند فضائل علي بن ابيطالب كه كلمةاللّه است بنويسند، لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي (كهف / ۱۰۹) آيه ي قرآن است! ماها جرأت نميكنيم مبالغه است، مبالغه تقريباً يك نوع دروغ است، خدا دروغ نميگويد. چطور ميشود يك آدمي كه مثل ماست أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ من يك بشري مثل شما هستم چطور ميشود اين قدر فضائل داشته باشد؟ اينقدر علم داشته باشد؟ آنقدر علم داشته باشد كه علم آصف بن برخيا به مقدارِ يك بالِ مگسي از اقيانوس بينهايت علم علي بن ابيطالب محسوب بشود؟ مگر ميشود؟ من خودم اگر قرآن نبود كه اين قرآن هم خودش نور است همان نورانيّتي است كه سلمان و ابي ذر گفته اند در معرفت علي بن ابيطالب، شايد ميگفتم مبالغه است نستجيرباللّه! اينها حرفهايي است كه سنّي بگويد، شيعه بگويد بالاخره كلمات اللّه چيه آقايان؟ كلمةاللّه چيه؟ خداي تعالي در قرآن حضرت عيسي را كلمه ي خودش ميداند وَ كَلِمَتُهُ (نساء / ۱۷۱) حضرت عيسي چقدر چيز بلد بود؟ خيلي، خيلي بزرگوار است، خيلي آقا بود امّا هزار و صد و هفتاد و يك سال بعد از تولّد حضرت ولي عصر انتظار دارد كه يك روز با حضرت بيايد در دنيا و پشت سر ايشان نماز بخواند، خيلي عجيب است! دو هزار سال، حالا آن قسمتش ميگوييم شايد آنقدر علمش نبوده كه منتظر باشد ولي از وقتي كه حضرت تولد پيدا كرده است و پيغمبراكرم بيان فرموده ايشان اين انتظار را دارد. حضرت عيسي ميدانيد كيست؟ خيلي بزرگوار است، كسي است كه وقتي كه متولّد شد با مادرش اوّل حرف زد كه از اين درخت خرما بخور، از اين آب به صورتت بزن، اگر كسي چيزي به تو گفت بگو: إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماًفَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (مريم / ۲۶) راهنماييش كرد. بچّه ي تازه متولد شده! و اگر كسي حرفي هم زد با من حرف ميزند. من هستم اينجا، بعد هم به مردم گفت: إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ به من خدا كتاب داده كه منظور انجيل بود، آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا – وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً (مريم / ۳۰) يك همچنين شخصي است، بزرگوار، اين در مقابل علي بن ابيطالب خودش را هيچ ميداند. ميگويد من از جانب پدر، روح راستين، به تعبير فارسي او را ميفرستم تا آنچه من نميتوانستم برايتان بگويم براي شما بگويد. اين در كتاب انجيل هست،

معرفت بايد با نورانيّت باشد. شما ميبينيد شعراء گاهي مبالغه كردند در معرفت علي بن ابيطالب، حتي عدّه ي زيادي كه من يك وقتي رفته بودم به تركيه و سوريه براي گرفتن آمارِ علويها يعني علي اللّهي ها، تنها در تركيه ۱۴ ميليون تقريباً حدود سي سال قبل علوي بود، علي اللّهي بود، يك عده اين جوري مبالغه كردند، يك عدّه هم در سوريه با يك راننده اي هي ميگفت يا علي، من احساس كردم علوي است. يك سكّه هم به من داد مثل اين سكه هايي كه ما اسم ائمّه را مينويسيم و به همديگر به عنوان عيدي ميدهيم. او هم نوشته بود لا اله الاّ علي، اين سكّه را به ما داد فهميديم كه علي اللّهي است. گفتم كه هر چه تو درباره ي علي بن ابيطالب بگويي كم گفتي فقط يك جمله را بگو خودت را از اين جهل نجات بده و آن جمله اينست كه خدا يك همچنين علیي خلق كرده. قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ، اين شاهدِ رسالت پيغمبر است. پيغمبر ببينيد چقدر عظمت دارد كه علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام ميگويد أنا عبدٌ به همين مضامين، چون رفيق عزيزمان جناب آقاي بخشي زاده من ديروز ديدم كه ايشان روايت را پيدا كرده، يك خورده اي عبارتش با اين جمله اي كه من حفظم است فرق ميكرد ولي همين معنا بود. من بنده اي از بندگان پيغمبرم. پيغمبراكرم اين چنين شاهدي دارد، و خود اينكه دو شاهد را كنار هم گذاشتن خيلي معنا دارد كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً؛ خدا شهيد است، خدا شاهد است و كسي كه در نزد او علم كتاب است. تمامِ اهل سنت در كتبشان نوشته اند. البته بعضي دشمنان علي بن ابيطالب يك جملاتي گفته اند كه خيلي مزخرف است و واقعاً با آيه قرآن تطبيق نميكند ولي همه ي اهل سنت این را در مورد علی علیه السلام گفته اند. شما ميخواهيد مدرك پيدا كنيد، كتاب احقاق الحق مرحوم آيت اللّه نجفي مرعشي در ذيل همين آيه كه از تفاسیر اهل سنت نقل ميشود نوشته منظور از وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ؛ علي بن ابيطالب است و منظور از اين شاهد دومي كه تو پيغمبري علي بن ابيطالب است.

شما اگر رفتيد پيش يك صنعتگري ديديد كه خودش نيست، شاگردش خيلي هنر دارد نشان ميدهد از خودش و ميگويد من يك شاگرد كوچكي از استادم هستم، شما استاد را نديده به او اعتقاد پيدا ميكنيد، نديده، ميگوييد خيلي فوق العاده است والاّ اين با اين همه هنر خوب چرا ميگويد من شاگرد فلاني ام؟ معلوم است او خيلي مهمّ است، خيلي هنرمند است كه دارد اين ادّعا، اظهار شاگردي ميكند. مردم وقتي كه آن معجزات علي بن ابيطالب را در زمان پيغمبر ميديدند و در عين حال علي بن ابيطالب دست به سينه در محضر پيغمبراكرم مي ايستاد علي بن ابيطالب ميفهميدند كه علي آنچه ميگويد حقّ است و پيغمبر چه مقام با عظمتي دارد. رسالتش ثابت ميشد،

اين دو نفر آمده اند خدمت علي بن ابيطالب و معرفت با نورانيّت ميخواهند. يعني آقا اوّل به ما چراغ بده بعد ما تو را با آن چراغ ببينيم. به ما كه نميگويي مالك و الحقيقه تو را چه به حقيقت، علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام استقبال كرد كه اين روايت را بد نيست دوستان مطالعه كنند، مطالب فوق العاده عجيبي دارد كه يك جمله اش اينست: معرفتي بالنورانيه معرفة اللّه عزوجل و معرفت اللّه عزوجل معرفتي بالنورانيه، نورانيّت چيه؟ كه شما در زيارت آل ياسين كه شايد بعضيهايتان ديگر تقريباً حفظش باشيد و جزء برنامه ي اعتقادي عدّه اي كه در صراط مستقيم، مرحله ي صراط مستقيم هستند علي بن ابيطالب به بعضي من خودم اين برنامه را دادم كه در آنجا ميگوييم آقا تو شاهد باش، تو بدان كه ما هر چيزي را كه ميخواهيم با نورانيت ميخواهيم. خدايا تو شاهد باش ما هر چي را كه ميخواهيم با نورانيّت ميخواهيم علي بن ابيطالب بدون چراغ توي جاي تاريك نميخواهيم وارد بشويم. زمان ما زماني است كه تمام حقايق توي تاريكي واقع شده. همين امروز من فكر ميكردم، يك جا نشسته بودم و فكر ميكردم چقدر واژه ها را عوض كردند. آقا شما هر جا كه ميرويد ميبينيد كه نوشته دانشكده معقول و منقول، ميدانيد يعني چي؟ يعني اين دانشكده دو علم را بحث ميكند. يكي علم عقلي يك هم علوم نقلي، نقلي منظور همين روايات است كه الخبر يحمتل صدق و الكذب تا آخر و علوم عقلي، عقل هم كه نميشود بگوييم بيخود است، منظور از علوم عقلي فلسفه است و منظور از علوم نقلي قرآن و روايات است. ببينيد و حال اينكه اصلاً در فلسفه عقل مطرح نيست. چطور عقل مطرح نيست؟ عقل را شما بگرديد توي قرآن و روايات، كتاب اصول كافي را برداريد ببينيد نوشته كتاب عقل و جهل، بحار را برداريد يكي از كتابهاي بحار، كتاب عقل و جهل است. عقل را هميشه در مقابل جهل انداخته اند و حضرت موسي بن جعفر و بلكه سراسر قرآن شايد در چهل جا خداي تعالي به اين مطلب اشاره كرده كه عقل حجّت است. ان للّه علي الناس حجتين، حجة الظاهره و حجة باطنه، امّا الحجة الظاهره فالانبياء و الرسل و أمّا الحجة الباطنه فالعقول، حجّت است. هيچ وقت شده فكر بزرگترين فيلسوف عالم را شما حجّت بدانيد؟ غير از معصومين عليهم السلام، افكار سقراط، افلاطون اينها را حجّت بدانيد؟ ميگوييد: بله، ميگوييم اگر حجّت است چرا اينها با هم اختلاف دارند؟ افلاطون با ارسطو اختلاف داشت در همين مسأله حركت جوهري و امثال اينها، چرا با هم اختلاف دارند؟ نميشود كه يك چيزي حجّت باشد و اختلاف، شما يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را اگر يك جا جمع كنيد كوچكترين اختلافي با هم ندارند امّا اين فلاسفه را، فلاسفه در يك زمان را همه را با هم جمع كنيد همه شان با هم اختلاف دارند. همه شان هم توي سر هم ميزنند، همه شان هم بحث ميكنند. از فلاسفه قديم با جديد كلّي با هم اختلاف دارند، اصلاً طبّ قديم را فلاسفه ي طبيعي زمان ما اصلاً قبول ندارند. فلاسفه ي مثلاً علم هيئت را، بخش هيئت را زمان ما اصلاً قبول ندارند. سابق ميگفتند زمين روي آب است و همه چيز  هم دور زمين ميچرخد. زمين هم دور خودش ميچرخد، الان يك كلمه از اين حرفها را قبول ندارند. اگر حجّت باشد كه بايد قبول كنند.

فكر را اسمش را عقل گذاشتند متأسفانه، ميگويند عقل اينجوري ميگويد. بابا فكر تو اين جوري ميگويد، اين كلمه عجيب است! توي لغت هم آمده است ها، يعني كم كم وقتي كه يك مطلبي را به غلط دشمن القا كرد، اين كم كم توي كُتب لغت هم مي آيد. ميبينيد كم كم طوري شد كه همه همين را ميگويند. الان شايد اين حرف براي شما خيلي تازگي داشته باشد كه بابا فكر غير از عقل است. امام عليه الصلوة و السلام ميفرمايد: الفكر دليل العقل، يعني انسان فكر بكند تا به عقل برسد. عقل چيه؟ عقل علم است. علم واقعي، علم حقيقي، علم صحيح، آن است. آن علمي كه در دو هزار سال به ما در عالم ارواح تعليم دادند، ائمه اطهار هم به ما تعليم دادند. آن علمي كه به حضرت آدم عليه السلام كه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا (بقره / ۳۱) خداي تعالي تعليم داد. آن علم است، قرآن چطور ميشود جزء منقولات باشد؟ روايات صحيح و متواتر ما ما نمي گوييم همه ي روايات اينها جزء منقول باشد؟ منقول يعني نقل شده، نقل يعني خبر است، يك كسي آمده يك چيزي گفته و خبر هم يحتمل صدق و الكذب اينقدر سستش كردند، از طرف دیگر آن يكي را معقولش كردند، خيلي عجيب است! من همين امروز فكر ميكردم ببين واژه ها را چطور تغيير دادند، فلسفه و حكمت را كه دو چيز است، فلسفه متكّي به افكار بشر است، حكمت متکی به وحي است اين دو تا را با هم قاطي كردند. يك فيلسوف را ميگويند حكيم الهي ولي يك عالم جليل ربّاني را نميگويند حكيم الهي، چرا؟ فلسفه نخوانده.

مرحوم آيت اللّه حائري يكي از اساتيد ما نقل ميكرد خيلي در فلسفه فرو رفته بو،د ميگفت من اشكال ميكردم پاي درس مرحوم حائري، ايشان به من با اسمم خطاب ميكرد فلاني درست است ما فلسفه نخوانديم ولي فكر كه داريم. يعني تو خيال ميكني حالا عقل داري؟ بابا فكر با عقل فرق ميكند. أَفَلَا تَعْقِلُونَ هايي كه توي قرآن خداي تعالي فرموده يعني تعقل چرا نميكنيد؟ عقلتان را بكار نمي اندازيد؟ عقل حجّت است، اگر شما به عقل رسيدي به همه چيز رسيدي. ميبينيم درباره ي معاويه شنيديد ديگر، زياد هم شنيديد منتها گفت لالايي را ميشنويد خوابتان نميبرد. اكثراً ما اينطوريم كه حرفها را ميشنويم ولي نمي نشينيم جمع و جورش كنيم ببينيم چه معنا دارد كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمود: العقل ما عبد به الرحمن، آيا با افكار بزرگترين دانشمندانِ ـ مادّي مخصوصاً ـ خدا بندگي ميشود؟ خوب يك عدّه از فلاسفه مادّيند، اينها اصلاً خدا را قبول ندارند تا چه برسد با افكار آنها به قول شما با عقل آنها خدا بندگي بشود. العقل ما عبد، دارد توضيحش ميدهد، دارد معنايش ميكند حضرت صادق صلوات اللّه عليه، العقل ما عبد به الرحمن، خدا به اين وسيله بندگي ميشود واكتسب به الجنان، بهشت به وسيله او كسب ميشود. اين روايت در همه جا، در همه ي كتب هست، در باب عقل و جهل هست و خود اينكه عقل را در مقابل جهل حضرت موسي بن جعفر، ائمه اطهار عليه الصلوة و السلام انداخته اند كه براي هر كدام هم جنودي قائل شدند كه جهل با عقل هميشه در نزاع است، عقل از لفظش استفاده ميشود كه عقل چيزي است كه انسان را عقال ميكند، پابند به انسان ميزند، انسان را محدود ميكند ولي فكر كه انسان را محدود نميكند. افكار آزاد، هر كس هر فكري ميخواهد داشته باشد، داشته باشد. ميخواهم عرض كنم كه اگر نورانيّت – من اين مطالب را شب شهادت حضرت امير صلوات اللّه عليه عرض ميكنم اين مطلب را توي پرانتز بگويم كه امشب افضل اعمالش مذاكره ي علم است. اين حرفها را هم ميزنم براي رشد انشاءالله افكار شما، رشد فكري شما تا انشاءالله به عقل واقعي كه عقل چراغ است، همان نورانيّتي است كه سلمان و ابي ذر از علي بن ابيطالب تقاضا كردند كه با آن چراغ معرفت علي بن ابيطالب را پيدا كنند. اينطوري است. العقل ما عبد الرحمن و اكتسب به الجنان، خوب طرف طبعاً اين مايه ي سؤال بود برايش كه فالذي في معاويه؟ ايني كه توي معاويه است چيه؟ حضرت فرمود: تلك النكراء و الشيطنة، – اگر تا اينجا ميفرمود ميگفتيم خوب همان عقل او منتها شيطنت و گول زدن و اينها بود  و ليست بعقل حضرت ميفرمايند اين عقل نيست، يعني معاويه عقل نداشت. خيلي ساده، اگر نورانيّت مي داشت فرق بين علي و عثمان ـ كه بخاطر عثمان و پيراهن عثمان همه ي كارهايش را داشت انجام ميداد ـ ميگذاشت. نورانيّت بايد داشته باشيد. خوب اين نورانيّت، كجا ميفروشند يك همچين چراغي تا ما برويم بخريم؟ همه ي حقايق را درك كنيم، كجا هست؟

خداي تعالي روح تو را نور قرار داده حتي در بعضي از روايات روح را با نور مساوي اسم بردند. گاهي پيغمبراكرم ميفرمايد: اول ما خلق اللّه نوري و در بعضي از روايات ميفرمايد: اول ما خلق اللّه روحي، روح شما هم اگر آن علمي كه پيغمبر داشت داشته باشد، روح شما هم نور است. اگر هماني باشد كه خداي تعالي در ابتداء خلق كرده و به او همه ي علوم را در فطرتش گذاشته و به آن ياد داده اگر همان باقي مانده باشد نور است لذا ما معتقديم كه بچّه وقتي متولّد ميشود روحش نور است. در روايات هست كه كلّ مولود يولد علي الفطره، هر مولودي وقتي كه متولد ميشود روي فطرت خودش متولد ميشود يعني فطرت اسلام، همان نورانيّت، همان چیزی كه خاندان عصمت به ما در ابتدا به ما ياد دادند، اينجوري متولد ميشود الاّ أنّ ابواه يهودانه او ينصرانه، من اضافه ميكنم كه الا أن ابواه، يا مدرسه، يا جامعه، يا رفيق ها، يا توجّه به ماديّات، يهودانه او ينصرانه، يا نصرانيش ميكنند يا يهوديش ميكنند يا بي دينش مي كنند يا منحرفش ميكنند، بعدها اينطوري ميشود. والاّ نوريد شما، همه تان نوريد. همه تان روح الهي هستيد، همه تان منتسب به پروردگاريد كه خداي تعالي مي فرمايد: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي (حجر / ۲۹) آمديد توي يك زباله داني به نام دنيا، هر طرف ميرويد آلوده ميشويد مخصوصاً در دوران كودكي، هر كاري ميكنيد مي بينيد يك آلودگي پيدا شد، با يكي حرف مي زنيد آلوده ميشويد، به فكر زن و بچّه هستيد آلوده ميشويد، آلودگي ها هم مختلف، محبّت دنيا، بي توكلي به پروردگار، حسادت ها، كلّ صفات رذيله مي بينيد در شما جمع شد، كثيف شدي، آلوده شدي خداي تعالي هم ميفرمايد اگر ميخواهي به اصطلاح باز نورانيّت قبلي به تو برگردد قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا (شمس / ۹) تزكيه نفس، يعني آلودگي هايت را پاك كن.

آقايان امشب به احتمال قوي شب قدر است، هر لحظه تان با چقدر از زمان مساوي است؟ خوب امشب بياييد آلودگي هايمان را پاك كنيم. می گوييد ما كه آمده ايم، بله آمده ايد درست است. اين موقع شب الان نيم ساعت بعد از نصف شب است تقريباً، اينجا نشستيد، خيلي هم سرحال. براي چي اينجا نشستيد؟ شما اگر ميخواستيد تنها به سينه زدن و به زنجير زدن و همين مسائل ظاهري اكتفا كنيد كه آنها هم خيلي عظمت دارد و خيلي ارزش دارد، فكر نكنيد من ميگويم آنها بيخود، نه، آنها هم خيلي بزرگ است ولي بالاتر از آن اينست كه به فكر رفع اين آلودگي ها امشب باشيد. وقتي كه توسّل ميكنيد، وقتي كه قرآن سر ميگيريد، يك دستتان به قرآن است يك دستتان هم به دامن حضرت بقيةاللّه باشد، آقا ان كنت من الاشقياء فامحني، آقاجان آن كنار اسم ما در اين دفتر محاسبات شما، اگر از اشقياء ما را نوشته اند. اشقياء يعني همين بدبختها، فارسي اشقياء بدبخت، بدبختها چه کسانی اند؟ آنهايي كه سر تا پا آلودگي اند. يا لااقل بيشتر آلودگي دارند يا اصلاً يك دانه آلودگي دارند، همين ها اشقياءاند، بدبختند ديگر. آدم هر كاري ميكند به جايي نميرسد. اين بدبخت نيست؟! هر چه زحمت ميكشد پول گيرش نمي آيد، مثلاً، حالا به همين مسائل دنيايي مان، هر چه رياضت ميكشد، درس ميخواند، چه عرض كنم سالها توي دانشگاه، سالها توي حوزه زندگي كرده به جايي نرسيده، نه دنيايي دارد نه آخرتي، اين بدبخت نيست؟ بدبخت است. خوب، ما بدبختيم، الان هم من به حضرت بقيةاللّه عرض مي كنم آقا همه مان بدبختيم. اگر آني به خودمان شما ما را وا بگذاريد ما براي هميشه بدبختيم. كنار اسم من نوشته باشد كه شقي، آدمي كه پرزحمت، زحمت ميكشد پولي هم گيرش نمي آيد. پرزحمت، طه ٭ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي (طه  ۱-۲) تشقي يعني خودت را به زحمت بيندازي، زحمت به معناي شقاوت است، شقاوت به معناي زحمت و بدبختي است. خوب، بدبختي آدم دارد، اين را شما محوش كنيد. اگر مدادپاک كن است ما ميدهيم. مداد پاك کني كه شما ميدهيد به دست حضرت ولي عصر ميدانيد چيه؟ انشاءالله ايمانتان، توبه تان است، اشك چشمتان است، اظهار ارادت به حضرت اميرالمومنين است امشب. اين را پاكش كنيد، چي بنويسند؟ واكتبني مع السعداء، نام ما را جزء سعداء، خوشبخت ها، يك دفعه، براي شما كاري ندارد.

من گاهي با خداي تعالي مناجات که ميكنم ميگويم خدايا اگر يك سر سوزن برايت زحمت بود اين حاجتي كه من ميخواهم، من نميگفتم، نه دوستت دارم راضي نيستم تو به زحمت بيفتي، امّا خودت فرموده اي كه إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (يس / ۸۲) هر چي باشد، من هر چه بخواهم اگر تو مصلحت بداني اراده ميكني كه بگويي باش هست. اين زحمتي ندارد، براي خدا اصلاً زحمت معنا ندارد. لذا حاجتتان را از خدا بخواهيد، حاجت ما هم چيزي نيست كه مصلحتمان نباشد. خود خدا فرموده است كه شب قدر بياييد در خانه ي آن كسي كه ملائكه و روح بر او نازل ميشوند، فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (دخان / ۴) در آن شب همه ي كارهاي حكمت آميز، نمي دانم محكم، هر چه كه تصوّر كنيد همه چيزهاي خوب آنجا با هم جدا ميشود، يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ، ليله ي مباركه است، پربركت، يقين بدانيد امشب روي اخلاص اگر از خدا بخواهيد كه خدايا آن نورانيّتي كه سلمان و ابي ذر ميخواستند به وسيله او علي بن ابيطالب را بشناسند خدايا آن نورانيّت را هم به ما بده. اين خيلي جالب است. خدايا آن نورانيتي كه من بتوانم حقايق را درك كنم، اگر رسيديم خدمت امام زمان بگوييم ما الحقيقه؟ حضرت بگويد برو، تو را چه به حقيقت؟ تو برو گوسفندانت را بچران، تو برو گاوها را بچران، تو برو مِلكت را جمع كن، تو برو زندگيت را سر و سامان بده، تو برو نظمي در زندگيت بوجود بياور، تو برو توبه بكن از گناهانت، تو برو استقامتي داشته باش و تا آخر مراحل، اگر يكي از اينها را ما نداشته باشيم ميگويند تو را چه به حقيقت؟ مالك و الحقيقه، انشاءالله امشب اين خواسته ها را بايد ما از خدا بخواهيم،

شب بسيار با عظمتي است، علي بن ابيطالب را هم ممكن بود با همان ضربت اوّل ابن ملجم حضرت شهيد بشود. نگاهش داشتند تا امشب، براي اينكه ما با علي، علي با ما، همه مان با هم به طرف حقيقت برويم. شما فكر نكنيد كه حالا ضربت خوردن علي بن ابيطالب، شهادت علي بن ابيطالب اين چيزي است كه حضرت خودش گفت: فزت ورب الكعبه، خيلي اينها مسأله به آن صورت نيست با علي بودن، الحق مع علي و علي مع الحق يدور حيث دار، شما ميخواهيد حق باشيد با علي باشيد، شما ميخواهيد حق باشيد، حقيقت را بدانيد، نورانيّت داشته باشيد نورانيّت اينست كه انسان تزكيه نفس كند. اين پاكي ها را براي خودش به وجود بياورد. آن كثافتهايي كه در مدّت عمرش در او بوجود آمده اينها را پاك كند زودتر، خدا ميداند فرصت نداريد، هي ما جوش ميزنيم، متأسفانه بعضي ها متوجّه نيستند. فرصتي نيست! جوان و پير هم مرگ سرش نميشود. من همين امشب سر شب فكر ميكردم خوب بعضي از رفقايي داشتيم كه اينها در اين سال گذشته از دار دنيا رفتند با خودم فكر ميكردم خوب حالا اگر من هم جزء آنها بودم چي ميشد؟ با همين تاريكيها ميخواهم بروم؟ دير ميشود آقايان، ما افرادي داشتيم جوانِ جوان بودند ناگهان فوت كردند، تصادف كردند آخر امراض مختلف، يك امراض نودرآورده اي كه واقعاً تعجب است، مرغها نميدانم آنفلوانزا ميگيرند آدمها ميميرند. حرف شد، سابقا كجا اين حرفها بود؟ بعضي از امراض را مي بيند واقعاً انسان تعجّب ميكند. حواستان جمع باشد، وقت نداريد. عجّلوا بالتوبه قبل الموت، امشب را احياء نگه داشتيد. شماها كه اينجا هستيد همه تان احياء نگه داشتيد. يعني چي احياء نگه داشتيد؟ يعني نخوابيديد. اين حرف غلط است! يقظه بايد بگويند، شب يقظه است. احياء يعني حيات و موت را پهلوي هم داريد، شما امشب نمرديد، مرده نيستيد، زنده نگه داشتيد، زنده ي خودتان را نگه داشته ايد، يعني حيات را ميخواهيد براي خودتان جذب كنيد. نبايد به فكر خواب و بيداري ظاهری باشید. حالا اگر همه ي مردم رفتند خوابيدند و خدا و ائمه نفرموده بودند بيدار باش، مستحب نبود، خوب انفاسكم فيه تسبيح، همان نفسهايتان در خواب هم تسبيح است. نومكم فيه عباده، خوابتان در اين ماه بندگي است، عبادت است خوب مشغول عبادت بوديد. ولي ميگويند احياء نگه بداريد يعني خودتان را زنده كنيد يك روحي در خودتان بدميد، يك روحي كه تزكيه شده باشد در خودتان بدميد. روحي كه تزكيه نشده باشد كه آدم را زنده نميكند. آن نوري كه سلمان و ابي ذر مي خواستند آن نور را داشته باشيد. ببينيد خيلي واژه هاي خوبي بكار رفته براي اين مسائل، شايد هم ائمه نفرموده باشند احياء نگه بداريد كه هست ولي توي روايات هست و علماء بزرگي داشتيم خدا رحمت كند مرحوم حاج شيخ عبّاس قمي من ديدم اين مرد همين باز تازه، چون گاهي بعضي چيزها به چشمم ميخورد خيلي عجيب است، درباره ي چيزهايي كه در دعاها اضافه كرده اند ايشان در بخشِ زيارتِ وارث نگاه كنيد، يك دو صفحه نوشته كه نبايد در دعاها چيزي اضافه كنيد خيلي هم تند وارد شده البته يك مقداري هم از قول مرحوم حاجي نوري است ـ استادش – يك مقداري هم از قول خودش ميگويد. شخصي آمد خدمت امام صادق حضرت به او فرمود بگو: يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك، اين داشت حفظ ميكرد گفت: يا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي علي دينك، حضرت فرمود كلمه ي ابصار را تو از كجا آوردي گذاشتي اينجا؟ هر چه من ميگويم بگو. يك شخصي ديگري آمده بود خدمت حضرت، گفت آقا يك دعايي اختراع كردم خيلي قشنگ، اجازه ميدهيد بخوانم؟ حضرت فرمود: مال خودت، نميخواهد. نه مال خودت، بخوانم؟ نه بياندازش دور، هر چه معصومين ميگويند آن را عمل كن.

در دعاي كميل سه دفعه يا ربّ دارد شما نه دفعه ميگوييد. در دعاي ندبه اللهم وال من والاه را يك دفعه نوشته شما سه دفعه بگوييد. مثل يا مقلب القلوب و الابصار است. مگر حالا يك حالي داشته باشي هي اين را تكرارش كني ميخواهي حال بيشتري پيدا كني، اون بحث ديگري است. حالا نميدانم به قصد بدعت نباشد، دعاها را نبايد جعل كرد، هر چه نوشته اند مطيع محض، بندهي محض، اگر ميخواهيد عقب نيفتيد از اين قافله اهلبيت عصمت و طهارت بايد پشت سرشان قدم به قدم برويد. بدون جلو افتادن و بدون عقب افتادن. اينجوري بايد باشيد. ميگويد زيارت وارث را يك قدري اضافه كردند، روايت از اينجا شروع شده و مطالبي ايشان بيان كرده، بخوانيد، بد نيست از اين مفاتيح كه دستتان است بخوانيد ببينيد چي نوشته، همينها را خوب بلد باشيد خيلي خوب است. بعضي از منبريها، علماء را ديدم نميخواهند بگويند آشيخ عباس قمي، ميگويند محدّث قمي كه خوب نقل از اون يك خورده اي شايد ننگ باشد برايشان، نه كلام حق، صحيح بايد انسان از هر كسي گوش بدهد. ايشان كه از بزرگان اهل معني بوده و مرد پر معنويّت. خدا رحمت كند مرحوم حاج ملاآقاجان ميگفت اين از بزرگان اهل معني بوده. انشاءالله اميدواريم كه كوشش بكنيم به آنچه دستور دادند عمل كنيم. پاك خودتان را نگه بداريد، اگر پاك بشويد آن نورانيّت خودبخود هست. آن وقت امامتان را ميشناسيد. امشب گريه نميکنيد براي اينكه يك شمشير به فرق حضرت خورده، بلكه به خاطر اينكه آخر كلمةاللّه را آن كسي كه اگر تمام درياها، هفت برابر مركّب بشود بخواهند وصف او را بنويسند نميتوانند بنويسند، اين بيايد توي مسجد كوفه خوابها را بيدار بكند، مشغول عبادت باشد. بعد ايشان را مردم از دست بدهند. يك وقتي يك كسي ميگفت در زندان يك نفر بود به همه ي زندانيها ميرسيد او خودش هم زنداني بود ها ولي به همه ي زنداني ها ميرسيد – از طرف دولت هم به او اجازه داده بودند كه هر چه ميتواند خدمت بكند. آقا اين آزاد شد، اين زندانيها روزي بدتر از آن روز برايشان نبود. نشستند گريه كردند، بببينيد گريه هايتان را توي اين راستا بيندازيد. ما توي دنيا باشيم علي نباشد؟ در دعاي ندبه ميگوييد: فعلي الاطائب من اهلبيت محمد و علي صلي اللّه عليهما و آلهما فليبك الباكون، بر پاكان از فرزندان از خاندان عصمت و طهارت، از خاندان پيغمبر و علي بن ابيطالب بايد انسان گريه بكند، ندبه بكند، ضجّه بزند، هيچ در دعاي ندبه چون از ناحيه امام است از مسائلِ تند و تيزي كه ماها غالباً ميگوييم تا شايد شما يك مقداري اشك بريزيد وجود ندارد. ولي گريه و ضجّه و ناله و ندبه بايد باشد أين الحسن أين الحسين، آخه توي ما مردم دنيا امام حسن نيست، امام حسين نيست، أين أبناء الحسين، فرزندان حسين چرا نيستند؟ تا ميرسد أين بقيةاللّه، آخر اينكه ديگر مال ماست. أين بقيةاللّه، خيلي مسأله مهم است. ببينيد اين معرفت شماست كه براي اين مسأله داريد گريه ميكنيد. واقعاً گريه دارد، اين گريه دارد، ضجّه بايد بزنند ضجّه كنندگان، ندبه بايد بكنند ندبه كنندگان، فليبك الباكون و اياهم فليندب النادبون و لمثلهم فلتذرف الدموع و ليصرخ الصارخون و يضج الضاجون أين الحسن أين الحسين.

 السلام عليك يا اميرالمؤمنين يا علي بن ابيطالب، ما اگر شما را به نورانيّت ميشناختيم فراق شما را به هيچ وجه نميتوانستيم تحمّل كنيم و يا اينكه بگوييم هيچ وقت شما ما را تنها نميگذاشتيد. حالا آماده بشويد براي عزاداري، حالي داريد خدا انشاءالله قلوبتان را منوّر كند به نورانيّت كه همه چيز را با آن نور بشناسيد و معرفت هر چيزي را پيدا كنيد.

امشب كنارِ بستر علي بن ابيطالب چراغها را ميخواهيد خاموش كنيد مانعي ندارد – كنارِ بستر علي بن ابيطالب فرزندانش نشسته اند، امام حسن يك طرف، امام حسين يك طرف، حضرت اباالفضل العباس. ديدند علي بن ابيطالب دستِ امام حسين را گذاشت توي دست اباالفضل العباس. آنطوري كه نقل ميكنند تا روز عاشورا حضرت اباالفضل هميشه به حضرت سيدالشهداء عرض ميكرد يا سيّدي و يا مولاي، امّا يك وقت ديدند صدا زد برادر برادرت را درياب. يا بقيةاللّه به بعضي فرموده بوديد كه چون روضه ي عمويم اباالفضل را مي خوانيد من مي آيم، برادر برادرت را درياب، سيّدالشهداء خودش را به بالين اباالفضل رساند ولي دستها را به كمر گذاشت صدا زد الان انكسر ظهري و انقطعت حيلتي.

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *