۱۳ محرم ۱۴۲۵ قمری – ۱۵ اسفند ۱۳۸۲ شمسی – استقامت، قاطعیت

 

  

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

بسم‌ اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه و علی آله آل اللّه لاسیما علی بقیةاللّه روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم

« وَأَن لَّوْ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقًا » (جن/۱۶)

 

رکن چهارم استقامت، قاطعیت

موضوع بحثِ ما در هفته‌های گذشته درباره‌ی استقامت و ارکان استقامت بود. سه رکن از ارکان استقامت را توضیح دادیم و یکی دیگر از ارکان استقامت، قاطعیت است. قاطعیت یعنی انسان در هر کاری باید با یک قاطعیتِ خاصّی عمل بکند. معنای قاطعیت این است که هر انسانی باید اوّل فکر کند و عقل خود را بکار بیندازد و بعد اگر فکر او به جایی که صحیح است منتهی شد، عقل او پذیرفت، آن را با کمال جدیت عمل کند.

 

معنای عقل در روایات

در مقدمه؛ یک مطلبی شاید در گذشته نگفته باشم و باید در مقدمه‌ی قاطعیت عرض کنم. غالباً در مسأله‌ی عقل و معنای عقل، فلاسفه و دانشمندان و مذاهب و مذهب مقدّس اسلام، بحث‌هایی دارند و همانطوری که قرار بود؛ من کوشش می‌کنم آنچه که مربوط به اسلام است و از قرآن و آیات و روایات استفاده می‌شود، خدمت عزیزانم عرض کنم. عقل، در روایات در مقابل جهل واقع شده‌است، یعنی کتاب بحارالانوار را که بردارید نگاه کنید و روایات معصومین علیهم‌الصلاة‌و‌السلام را دقّت کنید، یک کتاب از این صد و ده جلد کتاب به عنوان کتاب عقل و جهل آورده شده‌است، در کتاب کافی هم بابی هست به عنوان باب عقل و جهل. روایات این کتاب و این باب؛ همه جا عقل را در مقابل جهل قرار داده‌است و در بعضی از روایات دارد که خدای‌تعالی در اوّلین چیزی را که از روحانیین خلق کرد عقل بود، « لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ »، خدا وقتی عقل را خلق کرد به او فرمود پشت کن، پشت کرد که کنایه‌ی از اطاعت عقل است و بعد فرمود رو کن، به طرف پروردگار رو کرد. ولی وقتی که جهل را خلق کرد «وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ»، به او گفت پشت کن، پشت کرد، وقتی که فرمود «أَقْبِلْ»، اقبال نکرد، رو به طرف خدا نکرد، این مطلب را همین‌طور داشته باشید تا توضیح آن را عرض کنم. آنچه را که ما تحقیق کرده‌ایم، عقل: همان نور پاک پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله است که اوّلُ ما خَلَقَ الله است، حالا چرا به او عقل گفته‌اند؟ عقل، یعنی چیزی که انسان را در عقل قرار می‌دهد، یعنی در گرفتگی، در بند قرار می‌دهد، وقتی که خدا به نور مقدس رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله فرمود: « اَدبِر: اَدَبرَ»، تحت فرمان پروردگار اما آزاد نرفت، «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ»، وقتی که به او فرمود برگرد به طرف من، آن آیینه قلب خود را در مقابل علم پروردگار، صفات پروردگار قرار بده، قبول کرد و صد در صد پایبند پروردگار شد، پایبند اوامر او، پایبند صفات حمیده‌اش، و پایبند علم نامحدودش قرار گرفت، امّا جهل؛ که آنچه که از روایات پیداست منظور شیطان است، -نه ابلیس: منظورم نیست- شیطان را شما یک چیزی تصور کنید که وقتی خدا او را خلق کرد و به او فرمود‌ «اَدبِر»، پشت کن، پشت کرد امّا روی آیینه‌‌ی خود را، روی قلب خود را به طرف پروردگار نکرد، فرق عقل و جهل همین جاست، شما اگر یک آیینه‌ای را بردارید، اگر از پشت آیینه به آیینه نگاه کنید صورت شما، چشم و ابروی شما در آیینه دیده نمی‌شود، هیچ چیز دیده نمی‌شود، مثل این دیوار، امّا اگر شما آیینه را از رو نگاه کنید، یعنی آیینه‌ای در دست خود دارید پشت آن به شماست، شما این را به طرف خودتان برگردانید، همه زیبائی‌های شما در آن آیینه صد در صد مخصوصاً آیینه شفافی که درست نشان بدهد دیده می‌شود و چون آنچه که خدا می‌خواست از علم خود به مخلوق عنایت کند؛ پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله دارا شد و آنچه که از اعمال و افکار و صفات؛ خدای‌تعالی می‌خواست در خلیفه‌ی خود، جانشین‌خود که در روی زمین خلق کرده وجود پیدا کند؛ در روح مقدس رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله پیدا شد، با همین مثالی که عرض کردم شاید صدها روایت همین معنا را برای ما بیان کرده،

 

انعکاس نور عقل در ارواح بشر در عالم ارواح

سپس در زمانی که دو هزار سال قبل از عالَم ذر و قبل از خلقت رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله ارواح کل بشر خلق شد، تمام ارواح بشر «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا » (شمس/۷)، آن خدایی که همه‌ی افراد بشر را مساوی خلق کرده و همه را آیینه قرار داده، وجود مقدس رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله در مقابل آن‌ها قرار گرفت. اگر من تعبیری در کتاب درمحضراستاد دارم که ما دوهزار سال درس خواندیم، کلاس دیدیم، این منظور بقاء آن است، وگرنه همان لحظه‌ای که آیینه‌های قلوب ما در مقابل سیمای معنوی و روحی پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله قرار گرفت، همه‌ی علومی که لازم بود، به ما دادند، صفات حمیده‌ای که باید بدانیم، به ما دادند. عیناً مثل اینکه مثلاً فرض کنید شما یک آیینه بزرگی را قطعه‌قطعه کنید، در روی زمین بریزید، به‌طوری که یک چراغ اگر روشن می‌شود، در همه‌ی این آیینه‌ها منعکس بشود. به مجرد زدن کلید چراغ، می‌بینید تمام آیینه‌ها داخل آنها چراغ است، یک لحظه. در همان لحظه‌ی اوّل همه‌ی افراد بشر عاقل شدند. عاقل و اگر دو هزار سال شما را معطل کرده‌اند، برای این است که این عقل در شما بماند، برای بقاء آن است، ما اگر به شما عرض می‌کنیم در مرحله‌ی استقامت یک سال بیشتر، کمتر بمان، نه به‌خاطر این است که مرحله‌اش طول می‌کشد، نه! به‌خاطر این است که استقامت را تمرین کنید، در وجود شما بماند، خیلی از صفات هست که در انسان هست با استقامت منافات دارد، اینها را باید همه‌اش را از خود دور کنید. به هرحال اوّل خدا در همان عالَم ارواح به همه‌ی ما عقل داد؛ و همه‌ی ما شدیم عاقل، حیوانات را این کار را درباره‌ی آنها نکرد، حشرات را نکرد، معنی «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ»(احزاب/۷۲) یک تفسیرش همین است، «فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا» ، وقتی که این چراغ را شما این جا روشن کنید، فقط در آیینه‌ها چراغ را می‌بینید، وگرنه به جاهایی که کدر است مثل دیوار چراغ منعکس نمی‌شود، خود چراغ را با جمیع خصوصیات آن نمی‌بینید، خدا عرضه کرد این چراغ اوّل خلقت که روشن شد، که نور مقدس رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله باشد، نور مقدّس علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه‌ی زهرا و یازده فرزندشان علیهم‌السلام باشد، وقتی که روشن کرد همه جا روشن شد، همه‌ی موجودات به وجود آمد. ولی در میان این موجودات یک انسانی هست که «حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ». انسان او را حملش کرد، یعنی این چراغ را در خودش منعکس کرد، یعنی همه‌ی خصوصیات این چراغ، اگر چراغ زرد است زرد، اگر سفید است سفید، اگر قرمز و سبز است قرمز و سبز، در خودش منعکس کرد. این در اوّل خلقت بود و انجام شد. ولی انسان؛ خدای‌تعالی در عین حال دو کرامت به او کرده، یکی اختیار به او داده‌است. می‌توانی این آیینه را همین جور مقابل صورت پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله بگیری و پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله در این آیینه داشته باشی، می‌توانی هم روی آن را برگردانی و شیطان، یعنی آن جهل محض، آن بی‌عقلی محض در آن منعکس بشود، اختیار دست تو، ولی نکن، ولی سراسر یکصد و بیست‌ و چهار هزار پیغمبر و قرآن مجید همه می‌گویند این کار را نکن حیف است، انسان در آیینه‌ی قلب خود سیمای پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را داشته باشد یا چهره‌ی منحوس جهل را؟ حالا چکار کنم که بتوانم این را نگه‌اش دارم، این آیینه را از دست من نگیرند، آن را نگردانند. تفکر کن، بعضی از فلاسفه فکر را به جای عقل تصوّر کرده‌اند. این چراغی که داخل آیینه‌ی تو روشن است، اسم او عقل است. اگر آن چراغ داخل این آیینه روشن بود تو هم عاقل هستی، تو هم دارای چراغ هستی.

معنای عقل کل

اصلِ چراغ واقعی و حقیقی؛ نور مقدس رسول‌اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله است، لذا عقل کلّ است و او بنده‌ی واقعی خداست «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، شهادت می‌دهید هم در تشهد، هم در اذان، هم در اقامه که محمّد، پیغمبر خدا، عبد خداست، صلوات‌الله‌و‌سلامه علیه‌و‌آله، این عبد خداست، چرا عبد خداست؟ برای این که عقل کل است، چرا من و شما عبد خدا نیستیم؟ اگر آن آیینه در دل ما که هست آن چراغ را در خودش بگیرد، ما هم عبد می‌شویم، اینی که خدا در قرآن می‌فرماید: «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»(زمر/۵۳)، ای بندگان من که اسراف کردید، چه کار کردید که اسراف شده؟ یعنی آیینه را باید این طرف بگیرید این طرف گرفته‌اید، یعنی جهل را در آن منعکس کرده‌اید، یعنی نادانی و نافهمی و بی‌شعوری در آن منعکس کرده‌اید، این را بَرش گردانید، شما مأیوس نشوید، می‌شود بَرش گرداند، هر چه زحمت کشیده باشید که رویش را برگردانده باشید از طرف خدا و پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله البته بیشتر زحمت دارد، تا بتوانید بَرش گردانید، زحمت هم به‌خاطر این است که قدرش را بعد بدانید.

 

تفکر کنید، قاطعیت پیدا کنید

تفکر کنید، قاطعیت پیدا کنید. ببینید یک روایتی هست که امام علیه‌السلام می‌فرماید که «لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ» یعنی اوّل آدم فکر می‌کند، اوّل می‌اندیشد، تفکر می‌کند، بعد حرف می‌زند. یک حرف می‌خواهد بزند و از آن طرف می‌فرماید که زبانِ احمق قبل از قلبش است، قبل از تفکرش هست، اوّل انسان حرف می‌زند، بعد تفکر می‌کند. ای بابا این حرفی بود ما زدیم در این مجلس، همه را با خودمان بد کردیم، ببینید اوّل شما آیینه را باید در مقابل پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله، پیغمبر که عرض می‌کنم ذهنتان نرود روی صورت پیغمبر، قیافه پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله البته با یک دید از یوسف هم زیباتر بود، ولی با یک دید ظاهری وقتی که در میان جمع می‌نشست، یک غریبه‌ که می‌آمد می‌خواست تحقیق کند که کدام یک از اینها پیغمبرند؟ بنابراین صورت ظاهری پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را عرض نمی‌کنم. آن صورتی که روز اوّل خدا خلق کرد، آن صورت را عرض می‌کنم. اگر آیینه‌ی دلتان را در مقابل صورت معنوی‌ پیغمبر، صورت معنوی پیغمبر چیه؟ اطاعت محض، صفات حمیده‌ی محض، صفات الهی که در او منعکس شده و اجمالاً متخلّق به اخلاق اللّه هست آن را می‌گویم، شما هم اگر آیینه‌ی دلتان را در مقابل این صورت قرار دادید هر چه او علم دارد، هر چه او صفات حمیده دارد، هر چه او بندگی دارد یک کوچک آن هم در شما هم هست، درست است این چراغی که، این خورشیدی که در آیینه‌ی دست شما افتاده، خورشید واقعی حقیقی نیست امّا خورشید است، اما نور می‌دهد. شما همان را اگر بپیچانید به یک جهتی که خورشید آنجا نتابیده، می‌بینید آنجا را روشن کرد، پس بنابراین باید فکر کرد از طریق فکر که امام فرمود: «التَّفَکرُ دَلِيلُ الْعَقْلِ»، از طریق فکر باید رسید به عقل، یعنی از طریق گرداندن این آیینه به طرف پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله و صفات رسول‌اکرم و صفات امام زمانتان به عقل می‌رسید، در یک کتابی دیدم که اینی که عرض می‌کنم یک وقت فکر نکنید مطلب به همین سادگی است، به همین اندازه‌ای است که من عرض کردم خیلی مطلب ساده‌ای به نظر می‌رسد، درباره‌ی عقل آن قدر حرف هست، آن قدر بحث هست، یک کتابی از همین علمای تهران شما دیدم نوشته: “حجّت خطاکار”! عقل را معرفی می‌خواست بکند! حجّت خطاکار، یعنی ریش‌پهن و کوسه، یعنی سیاه و در عین حال سفید، این می‌شود معنای آن! حجّت اگر شد، خطاکار نیست آن هم حجّت خدا!

 

حجت باطنی و حجت ظاهری

در همین کتاب عقل و جهل حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام می‌فرماید که «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»، از برای خدا بر مردم دو تا حجّت است، ببینید عقل را کجا برده؟ «حُجَّةً بَاطِنَةً وَ حُجَّةً ظَاهِرَةً»، حجّت باطنه عقل است، حجّت ظاهری انبیاء و رسل هستند که معصوم هستند، چون معصوم هستند حجّت هستند، عقل هم چون معصوم است حجّت است، نمی‌شود شما آیینه‌ی دلتان را در مقابل سیمای پیغمبر نگه دارید و آیینه‌ی دلِ شما اعوجاج نداشته باشد و صورت رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را صد درصد صحیح نشان ندهد. پس آنچه پیغمبر دارد باید ما هم داشته باشیم، اگر مسلمان شدید، آیینه را گرفتیم در مقابل صورت پیغمبر یعنی گفتیم ” لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ” صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله

 

آینه دلمان را باید با تزکیه نفس صاف کنیم

ولی این آیینه‌ی ما یک خورده‌ای در آن کدورت دارد، دیده‌اید بعضی آیینه‌ها در رطوبت افتاده، زنگار گرفته‌است خوب نشان نمی‌دهد! خوب نشان نمی‌دهد، این باید چه‌کارش کنیم؟ این جیوه‌های بیخودِ بدونِ؛ یعنی در رطوبت ضایع شده‌ی پشت آیینه را بتراشیم؛ آن را شیشه کنیم اوّل و بعد یک جیوه‌ی سالمی پشت‌آن بیندازیم، اگر خواستید؛ آیینه‌ی خانه‌‌ی شما دیدید خیلی خراب شده‌است، شما را بد نشان می‌دهد بعضی‌ از آیینه‌ها هست که اینها اصلاً شیشه‌ی آن خراب است، یعنی انسان جلوی آن وا می‌ایستد صورت انسان را دراز نشان می‌دهد، باریک، گاهی کج نشان می‌دهد، این ذات شیشه خراب است شما صد تا جیوه هم پشت‌آن بیندازید درست نمی‌شود، بعضی مسلمانها متأسفانه این طورند ولو اینکه باید بیاندازندش در کوره، دو مرتبه شیشه‌اش کنند، دو مرتبه جیوه‌اش کنند، دو مرتبه کارهایش را انجام بدهند، امّا این به این زودی‌ها درست نمی‌شود، امّا اگر نه شیشه سالم بود، ذات سالم بود، خراب نشده بود خیلی آسان است، شما این را بتراش، تزکیه‌اش کن- تزکیه همان تراشیدن است- تزکیه‌اش کن، آن لکه‌هایش را بِبُر، بینداز، بتراش، هر چه می‌خواهید اسم آن را بگذارید و بعد یک جیوه خوبی پشت‌آن بیندازد، می‌بینید عجب آیینه‌ای شد! شما را دقیقاً بهتر از خودتان حتّی گاهی نشان می‌دهد، این دل ما این است، ظرف دل ما روز اوّل که خدا آن را خلق کرد یک شیشه‌ی صاف، یک آیینه‌ی صاف بسیار خوب، قد نما، آیینه‌ی بزرگ قد نما، همه را خلق کرد، پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله هم آمد جلوی‌آن ایستاد، می‌فهمید چه می‌گویم، نگویید فردا روز قیامت خدا آیینه درست کرده این حرفها، نه، من توضیح دادم، پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله جلوی اینها ایستاد، «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(شمس/۸)، هم به این آیینه‌ی دل ما فجورمان؛ یعنی چه کار بد است و چه کار خوب است، تقوای ما و عقل ما، بندگی ما و صفات حمیده‌ی ما، خلیفة‌اللّهی ما و تمام مرآت خدا بودن ما، این درست شد، همآنجا درست شد، خوب در عالَم ذر یک خورده‌ای آن را عقب و جلو کرده‌ایم، حالا عالَم ذر را نمی‌خواهم وارد بشوم، در دنیا آمده‌ایم که به خودمان بفهمانند، که تو آیینه را چطوری گرفته‌ای؟ همین، در دنیا این را آمدند به ما بگویند، «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلًا » (ملک/۲)، خدا مرگ و زندگی را خلق کرده، یعنی در این دنیا مرگ را خلق کرده و زندگی را خلق کرده برای اینکه به ما بفهماند که کدام یکی از ما آیینه‌ی ما صاف است؟ کدام یکی از ما آیینه‌مان تمیز است؟ کدام یکی‌مان آیینه‌مان در مقابل روح پیغمبر قرار گرفته؟ این را به ما بفهمانند، و همه‌ی ما هم فهمیدیم، مگر خیلی خواب باشیم و خیلی خواب ما طولانی شده باشد که منتهی به مرگ متفعن‌مان شده باشد وگرنه فهمیدیم. خُب تا اینجا این مطلب مربوط به قاطعیت نبود ولی مقدمه‌ی قاطعیت بود.

اگر شما آیینه‌ی قلبتان همه‌ی صفات حمیده رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله در او ظاهر شد؛ شما نمی‌توانید قاطعیت نداشته باشید! اصلاً نمی‌توانید! من امروز نماز بخوانم یا نخوانم؟ مگر می‌شود که انسان بنده‌ی خدا باشد، مثل پیغمبری باشد و نماز خود را نخواند؟ فلان کار حرام را من می‌توانم بکنم یا نه؟ اصلاً فکر کار حرام، فکر ترک واجب به مغز شما نمی‌آید، کار را تا تشخیص دادید خوب است، اصلاً قاطعیت نباید تحمیلی و تدریسی باشد! من نباید امروز به شما بگویم یکی از ارکان استقامت، قاطعیت است. آقا سر دو راهی نایست، خودت را معطل نکن، سر دو راهی کسی می‌ایستد که یا چشم او کور باشد، یا آیینه‌اش زنگار داشته باشد یا آیینه‌اش خراب باشد، یا آیینه‌اش پشت‌آن به پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله باشد، تا معطل بشود. آیینه دارد نشانت می‌دهد یک سیاهی روی پیشانی تو هست، فوراً بدون اراده دستت می‌رود بالا سیاهی را پاک می‌کنی، مشکلاتت را رفع می‌کنی، تطبیق می‌دهی خودت را با آنچه که باید باشی، قاطعیت این است، چرا انسان بالاخره یک جهلی در آن هست، یک جهلی پیدا شده، شیطان بر ما مسلط شده، اگر آن فطرت اوّلیه‌مان را از دست نمی‌دادیم و شیطان از ما فطرت ما را نمی‌گرفت، خلقتمان را نمی‌گرفت، آن روز اوّل هر چی بودیم همان بودیم، تا حالا همان بودیم. همانطوری که در بهشت خواهیم بود، همانطوری که در عالَم برزخ اولیای خدا هستند، همانطوری که در عالَم ذر، تا یک حدی- تا یک حدی البته- همین طور بودیم در دنیا هم همینطور بودیم، معطلی نداشتیم، نه می‌خواست درس استقامت به شما داده بشود، نه درس تزکیه‌ی نفس به شما داده بشود، نه ارکان استقامت گفته بشود، نه قاطعیت را برای شما بگویند، یک مرد مؤمن می‌داند که اگر برود فلان مجلس، مجلس مربوط به برادرش است و این هم برادر بزرگتر است، حتماً به گناه می‌افتد، در خانه می‌نشیند، آقا برادر تو است، تکان نمی‌خورد، آقا این شخص بدش می‌آید، به جهنم که بدش می‌آید، معصیت نکند. ببینید ما در همین دو سه شبی که از شب عاشورا، تا حالا چند شب گذشته؟ دو سه شب بیشتر نگذشته‌است، سه چهار شب و من عرض کردم آقایان، مجبور هم نکردم، هر کی می‌خواهد تعهد بدهد باشد، هر کی می‌خواهد تعهد بدهد، دستش را بگذارد در دستش، هر کی می‌خواهد با حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه باشد این کار را بکند، از همین دو سه شب آن قدر به من تلفن زدند که حوصله‌ام سر آمده، شاید تلفن هم اگر یک وقتی دیدید بسته است، روی این جهت است، که آقا ما با فلان مشکل برخورد کردیم نمی‌توانیم فلان گناه را نکنیم، عجیب است ها! این چرا؟ قاطعیت ندارد، حتّی قاطعیت با امام زمان ارواحنافداه هم نداریم، با خدا هم نداریم، حالا خدا را می‌گوییم نمی‌بینیم امام زمان ارواحنافداه را که می‌توانیم ببینیم. عجیب است! من، حالا بگویم ممکن است بعضی‌ها که این سؤال را کردند بگویند چرا شما ما را مطرح کردید؟ من مطرح کسی را نمی‌کنم اسم هم نمی‌برم، امّا واقعاً عجیب است، اجازه بدهید ما گناه‌مان را ادامه بدهیم، اجازه بدهید ما چند تا از این شروط را نداریم این را ما نداشته باشیم. قاطعیت نیست، مسلمانیم، قاطعیت نداریم، مسلمانیم استقامت نداریم، پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله آنچهره استقامتش در ما منعکس نشده

 

عدم استقامت و قاطعیت در اصحاب پیامبر

آن چهره‌ای که وقتی پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله با همه‌ی استقامت خود، می‌فرماید سوره‌ی هود مرا پیر کرد، «شَیِّبَتنی سورَةُ هودٍ»، در دو سوره به پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله خطاب شده که: «اسْتَقِمْ کمَا أُمِرْتَ»(هود/۱۱۲،شوری/۱۵)، طبق اوامر ما استقامت داشته باش، یکی در سوره‌ی شوری است یکی در سوره هود است، یک فرقی بین این دو تا جمله هست، یک پسوندی این دو تا جمله دارد، که در حقیقت چون مربوط به یک آیه است آن قسمت دوم آن پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را پیر کرده‌است، قسمت اوّل آن نه! چون در سوره‌ی شوری می‌فرماید: «اسْتَقِمْ کمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ» (شوری/۱۵)، مردم را ولشان کن، هواهای نفسانی آنها را ول کن، خودت استقامت کن، اینجا نمی‌گوید من پیر شدم، دارد، همان روز اوّل خدای تعالی به او عنایت کرد از صفات حمیده رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله، اما در سوره هود می‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ کمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَک»(هود/۱۱۲)، آنهایی هم که توبه کرده‌اند، آنهایی هم که پشت سر تو راه افتاده‌اند، آن‌ها هم استقامت کنند، اینجا مشکل می‌شود، مشکل درست می‌کنند، مشکل درست کردند، آن قدر مشکل درست کردند که پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله در لحظات آخر عمرش همان اصحاب نزدیک به خودش از نظر ظاهری را؛ بیرون کرد و فرمود سزاوار نیست که در اطراف بستر من نزاع کنید! آن‌قدر همدیگر را کتک زدند، نزدیک بود بیفتند روی بدن پیغمبراکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله و آنها را بیرون کرد، سَرِ چی؟ سَرِ عدم استقامت و قبول نکردن قاطعیت پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را برای خلافت، پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله قاطعیت داشت، اول آورده علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام را در غدیر خم معرفی کرده، حالا هم می‌گوید: «اِیتُونی بِدَواتِ وَ بَیاض»، برای من قلم و کاغذی بیاورید، «لِاَکتُب لَکم»، تا اینکه من برای شما چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید، آن اطراف، اطراف بستر پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله بود، زنها هم پشت پرده بودند، اینی که عرض می‌کنم کتب اهل‌سنت همه نوشته‌اند، پشت پرده بودند، مردها حرف ‌زدنند، یک کسی یک کلمه‌ای گفت که چون در صحیح بخاری اسم او برده شده، ما دیگر دلیلی ندارد که اسم او را نبریم، «قال عُمر اِنَ رَجُل لَیهجُر قَد غَلبَ اَلیه الوَجع حسبُنا کتاب اللّه»، مرض بر او فشار آورده، درد بر او فشار آورده، هذیان می‌گوید، کتاب خدا برای ما کافی است، طبعاً این حرف در مقابل دوستان دعوا می‌شود، پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله است،‌ «وَمَا ینْطِقُ عَنْ الْهَوَى * إِنْ هُوگرنه وَحْی یوحَى»(نجم/۳–۴)، یک عدّه هم فهمیدند این چه می‌گوید، آخر گاهی انسان یک وقتی سر او در کار سیاست نیست، نمی‌فهمد که فلان سیاستمدار که این حرف را زده، درست است علیه خودش هم هست، علیه نظام است ولی یک مصلحتی منظور او هست، یک چیزی منظور او هست، یک عده نمی‌دانند، بنا هم نبود اطراف سخنان پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله این نحوه سیاست‌های اسمی کار بکند! برخاستند، دعوا کردند.. ابن عباس می‌گوید، آن روز چه روز سختی بود. میان ایشان دعوا شد، پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله هم همه را بیرون کرد، بعد قاطعیت پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله را می‌خواستند از دست پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله بگیرند،«وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ» هم اینجا جای آن نبود، چون مسأله‌ی خلافت ضایع می‌شد، من امروز نمی‌توانستم روی منبر با این صراحت بگویم که این شخص یک چنین حرفی زد، تمام کتابها می‌خواستند این مطلب را نگذارند در کتابهایشان باشد ولی نمی‌شد! چون یک عدّه در مجلس بودند، همه رفتند بیرون دعواها را گفتند، تمام اصحاب پیغمبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله این مطلب را شنیدند، نشد!

 

در کارهایتان قاطعیت داشته باشید

در کارهای خود قاطعیت داشته باشید، به همین معنایی که عرض کردم، ان‌شاءالله اگر قاطعیت داشته باشید، یعنی اوّل فکر کنید، اگر احتیاج به مشورت دارد، مشورت کنید وقتی که تصمیم گرفتید «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ»(آل عمران/۱۵۹)، بر خدا توکل کن؛ چون باید خدا پشتیبان تو باشد و بعد مشغول کار خود باش. به هر قیمتی هم خواستند کار تو را از دست تو بگیرند، نده! ترک نکن! به هر‌طوری باشد؛ معنای قاطعیت این است. حالا که این ارکان استقامت را خوب فهمیدید؛ یعنی اگر همین چهار رکن را خوب عمل بکنید شما دارای استقامت هستید، این آیات شامل حال شما می‌شود، «وَأَن لَّوْ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقًا»، خدا به کمک می‌آید،«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»، آنهایی که می‌گویند پروردگار ما خداست و تحت تربیت پروردگار قرار می‌گیرند، بعد استقامت می‌کنند؛ «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمْ الْمَلَائِکةُ»، ملائکه بر آن‌ها نازل می‌شوند، حالا ملائکه را ببینی و نبینی مهم نیست، خیلی‌ها هم می‌بینند، ولی اگر تو ندیدی، کمک آنها مهم است. یک تاجر مهمی می‌خواهد تو را از ورشکستگی نجات بدهد، یک میلیارد تومان دَرب خانه‌ی تو می‌فرستد، تو او را دیدی و ندیدی فرقی نمی‌کند، اصل کاری این است! کمک‌های ملائکه می‌آید، به خدا قسم اگر درست تا استقامت آمده باشید، همه‌ی شما کمک‌های ملائکه را دیده‌اید، همه‌ی شما دیده‌اید، «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمْ الْمَلَائِکةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا»(فصلت/۳۰)، منتها ما یک مقداری مشکل است به اولیاء خدا، به مقام اولیاء خدا برسیم، یعنی استقامت. بعد فکر نکنید که صراط مستقیم بعد از استقامت است، نه؛ صراط مستقیم از قبل از توبه است، جهاد با نفس قبل از توبه است، منتها اینهایی که ما این‌طوری که ما ترتیب داده‌ایم یا روایت ترتیب داده، این به‌خاطر تمرین آن است وگرنه اصل اگر شما در صراط مستقیم نباشید، به چه استقامت کنید؟ این ترتیب مال کسی که تصمیم دارد تا آخر برود، نیست. لذا خدای‌تعالی از همان اوّل می‌فرماید که: «وَأَن لَّوْ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقًا»، نمی‌گوید صراط مستقیم و جهاد با نفس و چه و چه و چه، همان اوّل می‌گوید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمْ الْمَلَائِکةُ»، و ملائکه به او می‌گویند: «أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا»، درباره‌ی اولیای خدا هم «أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ»‌ (یونس/۶۲)، پس من الان که استقامت را تمام کردم دیگر خوب شدم از اولیای خدا هستم؟ اگر خوب پیش رفته باشی بله، منتها یک درس‌های دیگری هم هست، شروع کرده‌ای به راه اولیای خدا، اگر تو قاطعیت داشته باشی تا روز آخر و راه را خوب بپیمایی و تعهد داشته باشی، بله از همین الان اسم تو را اولیاء‌خدا می‌گذارند، یک سربازی که روز اوّل می‌رود، لباس سربازی می‌پوشد از همان روز اوّل سرباز است، حالا بعد افسر بشود، درجه‌دار بشود، روز اوّلش همان راه را دارد می‌رود، تا آخر هم سرباز است، تو تا گفتی «رَبُّنَا اللَّهُ»، رَبُّنَا اللَّهِ تنها نمی‌شود، «ثُمَّ اسْتَقَامُوا»، از اولیای خدا هستی، منتها یک خورده کار بکن که دیگر عوض نشوی، که هی زیر و رو نشوی، شیطان می‌آید با تو کار می‌کند فشار می‌آورد و دستوراتی هم که در این مرحله هست، البته باید هر کسی، این را بدانید هر کسی مطابق وضع او، من خیلی افراد را دیده‌ام خیلی با استقامت هستند، همه‌ی این چهار ارکان استقامت را دارند، خیلی‌ها را هم دیده‌ام که اصلاً استقامت ندارند، در هیچ چیز؛ حتّی در چیزهای جزئی خودشان استقامت ندارند. لذا افراد چون فرق می‌کنند برنامه‌های عبادی آنها طبعاً باید فرق کند، مطالبی که به آن‌ها گفته می‌شود طبعاً باید فرق کند و لذا ان‌شاءالله از این به بعد، یعنی بعد از مرحله‌ی استقامت که ظاهراً این هفته تمام شد و من بیشتر از این نمی‌خواهم صحبت کنم، بعد از این مرحله یک سؤال و جوابی از همه داریم نه اینکه خیلی سخت باشد، امتحاناتِ خدایی خیلی آسان است، سخت نگیرید، هفته‌ی دیگر ان‌شاءالله یک چند تا سؤال هست در ارتباط با یقظه و توبه و استاد و استقامت، این سؤالات را خدمت شما داده می‌شود، هفته‌ی بعد جواب آن را می‌آورید و «کفَى بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیبًا»(اسراء/۱۴)، خودتان بنشینید در یک اتاق تنها و به‌اصطلاح ما کلاه خود را قاضی کنید، ببینید چه هستید؟ همان را بنویسید تا من بدانم شما چه هستید، همین، هیچ کار دیگری هم به شما نداریم، همانطوری که در امتحان عقاید خود انجام دادید و بحمداللّه همه‌ی شما خوب بودید و من یکی از افتخاراتم است، خدا را شکر کردم، شبها شاید سر به سجده گذاشتم خدایا شکرت که یک اینچنین دوستانی به ما عنایت کردی که اعتقادات آنها صحیح، اعمال آنها ان‌شاءالله صحیح، کارهای آنها خوب و ان‌شاءالله شاید از یکی دو هفته دیگر هم جزوات قرآن شما عوض می‌شود ان‌شاءالله یک قدم شما را جلوتر می‌بریم که بتوانید بیشتر از قرآن استفاده کنید و ایام محرّم را دارید می‌گذرانید، شما شنیده‌اید که همین امسال روز عاشورا در کربلا و کاظمین و کویته پاکستان شیعیان را به خاک و خون کشیدند، اینها، اینهایی که این کارها را می‌کنند، انسانند، انسان بودند، هیچ درنده‌ای این کار را نمی‌کند! هیچ حیوانی این کار را نمی‌کند! یک وقت هست انسان طرف مقابلش شمشیر دستش است، هفت‌تیر دستش هست، بمب دستش هست می‌خواهد به طرف انسان بیاید انسان به طرفش می‌رود او را می‌کشد، برای شما این جریانات امروز یعنی در این سال مشخص شد که اهل‌بیت حسین‌بن‌علی علیه‌السلام را، می‌گوید: «ان لم ترحمونی فرحموا هذا الرضیع»، من شمیشر دستم هست، تو هم عمرسعد شمشیر دستت هست خوب با هم جنگ می‌کنیم، امّا این طفل شیرخوار این چه کرده؟ ” یا شیعة آل ابی‌سفیان “، ای پیروان آل ابی‌سفیان، اگر شما دین ندارید، «فکونوا احراراً فی دنیاکم»، آدم باشید، انسان باشید، این آیینه‌ی قلب خود را که آن طرف آن هم زنگار کرده این سمت آن هم پشت‌آن به پیغمبر است و روی آن به شیطان، شیطان به او می‌گوید این کار را بکن، چشم، می‌کند! یا ریختن در خیمه‌هایی که یک مشت زن ترسیده شده، بچّه‌های خردسال در این خیمه هستند با اسب و با حمله، سی هزار لشکر دارند وارد خیمه می‌شوند، همه‌ی آنها هم می‌خواهند غنیمت جمع کنند، یعنی هر که زودتر رفت بهتر و چیز بیشتری گیرش می‌آید، تا حتّی خوب فرصت نبود که بنشینند پهلوی یک بچّه‌ای که مثلاً یک گوشواره در گوش او هست، این خوب به آرامی در بیاورند! این طبیعی هست این حرفهایی که می‌زنند، یا مثلاً خیمه‌ها را که آتش زدند، طبیعی است که دامن یک بچّه‌ای آتش می‌گیرد، طبیعی است که هر کس در آن خیمه باشد می‌سوزد، اینها را اصلاً توجّه نکردند، حالا چون ایام محرم است من وگرنه این طور روضه، -من را می‌شناسید – نمی‌خوانم، در یکی از مقاتل نوشته خود این شخص نقل می‌کند، می‌گوید وارد یک خیمه‌ای شدم یک بچّه پنج شش ساله دختربچّه بود، این دستش را به عمود خیمه گرفته بود و می‌لرزید و به من سلام کرد، می‌گوید یکی از ما سه نفر رویش نمی‌شود بگویم خودم، وگرنه در مقتل نوشته‌اند خود این ملعون این کار را کرد، می‌گوید خم شدم با شمشیر به آن طفل زدم و آن را روی زمین.. ” لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلی العظیم “.

یکی از دوستانمان یک چند روز قبل -اتفاقاً یعنی یک مقداری تأمّل کردم شاید درست نباشد- یکی از دوستانمان اهل کاشان به نام حاجی عمرانی ایشان نوشته بودند که فوت کرده، چند روز قبل آمده قم پیش من بود، خیلی هم سرحال بود، حالا دیگر مرگ این حرفها را… همینطور که نشسته‌اید، همه هر کجا، هر کس صدای من را می‌شنود یک حمد و سه قل هو اللّه برای روح این مرحوم بخواند و ان‌شاءالله که از دنیا نرفته چون یک نوشته‌ای تنها بیشتر نبود و اگر هم از دنیا نرفته باشد برای کمالات او ان‌شاءالله مفید باشد.

خدا او را رحمت کند این مرد بسیار خوبی بود، فرزندان بسیار خوبی داشت، اهل تزکیه نفس…

نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه، یا اللّه یا اللّه اللهم صل علی محمّد و آل محمد، اللّهم عجل لولیک الفرج، اللّهم عجل لمولانا الفرج، خدایا فرج آن حضرت را برسان، همه‌ی ما را از یاران خوب آن حضرت قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما، خدایا دین و دنیا و آخرتمان در پناه امام زمان ارواحنافداه حفظ بفرما، پروردگارا به آبروی حجّةابن‌الحسن ارواحنافداه قسمت می‌دهیم گرفتاری‌های شیعه را برطرف بفرما، امراض روحی‌مان شفا عنایت بفرما، خدایا به آبروی ولی‌عصر ارواحنافداه مریض‌های اسلام شفا عنایت بفرما، مریض منظور، مریضه منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، خدایا به آبروی ولی‌عصر ارواحنافداه شهدای ما، امام راحلمان غریق رحمت بفرما، عاقبتمان

وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

 

جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید

 

برای مشاهده فیلم این جلسه کلیک فرمایید

 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *