محرم ۱۴۱۴- تذكرات اخلاقی و تربیتی اخلاق ۵۳
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف المرسلین سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد آله الطیبین الطاهرین لا سیما مولانا حجت ابن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
تذکراتی قبل از جلسه باید داده بشود.
اول: اینکه در این جلسه کسانی که در مراحل نیستند و به آنها دستوراتی داده نشده نباید بیایند. ضمنا بدانید اینکه میگویم نباید بیایند چون این فرشها ملک شخص خود من است، من راضی نیستم که با این شرایطی که میگویم کسی پایش را روی این فرشها بگذارد.
حالا بگویند که مثلا کسی نمیفهمد، حالا چه فرقی میکند، اینها نیست؛ حرام است، هر لحظهای هم که بنشینید حرام است. فقط کسانی در این جلسه بیایند که مراحل تزکیهی نفس را جدی مشغول کار باشند.
دوم: کسی که دو هفته پشت سر هم نیاید دیگر نیاید، راضی نیستم بیاید. چون ما خانمها را نمیتوانیم کنترل کنیم. آقایان را من خودم کنترل میکنم. حتی حاضر غایب میکنم. اما دوهفته، روی هر علتی نتوانست بیاید دیگر آمدنش حرام است. نمیخواهم بگویم آمدن و وارد شدن اینجا حرام شرعی است، ولی این اندازه هست، من راضی نباشم شرعا آمدنشان حرام میشود. و خانمهایی که میخواهند روزها در روزهای شنبه و یکشنبه و سه شنبه ملاقاتی داشته باشند، چهل روز یک دفعه باشد، حق دیگران را ضایع نکنند و وقت نگیرند. چون آقایان را ما کنترل کردیم ولی خانمها را نمیتوانیم کنترل کنیم. کسی نیست که درست کنترل کند. وقت را زیاد ضایع نکنند. چهل روز یکدفعه حق دارند که وقت بگیرند و تشریف بیاورند. خود من بلکه اصرار دارم که ببینم. بعضیها هستند که فقط اکتفاء کردهاند از همهی مسائل به این آمدن جلسهی روز دوشنبه که هیچ هم به دردشان نمیخورد. نه. بیایند. هر چهل روز یکدفعه نوبتشان میشود. اگر خودشان تنظیم بکنند و بیایند تا بررسی وضع روحیشان بشود، اما زیادتر نه و کمتر هم نه.
سوم: تذکر دیگر اینکه کوشش بکنید که شما صَد عن سبیلالله نشوید، یعنی راه خدا را به هر نحوی که ممکن است، به هر نحوی که احتمال میدهید به روی دیگران نبندید. معنای این جمله این است: یک اخلاقی از خودتان نشان ندهید که آنهایی که اهل تزکیهی نفس نیستند، بگویند اگر راه خدا این است ما نمیرویم. اینجا شما مانع راه خدا شدید. اگر راه خدا این است که بنشینند پشت سر یکدیگر حرف بزنند ما نمیکنیم. غیبت اگر کردید، صد عن سبیلالله هستید. یعنی شما تکلیفتان با دیگران فرق میکند. یک تکلیف این است که غیبت نکنید همانطوری که همهی مردم نباید غیبت بکنند.
چهارم: یک تکلیف دیگر این است که اگر شما که بعنوان یک خانم دارای کمالات معرفی شدهاید و شاگرد مکتب امام صادق علیه الصلاة و السلام معرفی شدهاید و اهل تزکیهی نفس معرفی شدهاید، تکلیفتان این است که طوری با مردم برخورد بکنید که مردم نگویند راه خدا راه درستی نیست. نگویند تزکیهی نفس چه معنا دارد. کاری نکنید که مردم متنفر از خدا و دین و حقایق بشوند. حالا یک عده مردم هستند که اینها حیوان سیرتاند. شما اگر پای فیلم ویدئویی آنها ننشینید میگویند دین را ما قبول نداریم. آنها این کلامی که از دهانشان بیرون میآید که شما را میخواهند وادار به گناه بکنند، از واقواق سگ بدتر است. این تعبیر قرآن و روایات است. یعنی آن شوهری که به شما بگوید چرا نمیآیی گناه بکنی و من دینی را که این گناهان را گناه بداند قبول ندارم، او را بهتر است اسمش را کلب بگذارند و حیوان نجس بد و حتی انسان به او نگویند. به جهت اینکه شخصی که با خدا درگیر میشود از حیوانات بدتر است. آنها را نمیگویم. اما یک وقت هست ممکن است واقعا شما یک کار خلاف بکنید. دو تا نهی آمده. یکی اینکه این خلاف را نکنید؛ مثل غیبت کردن، مثل دروغ گفتن، مثل بیوفائی کردن، مثل تخلف از عهد، مثل پرحرفی و حرف لغو گفتن، مثل اینکه زن بنشیند پیش خواهر ولو هم مسلکش، بدیهای شوهرش را بگوید. چون خدا تو را لباس او قرار داده. لباس باید حافظ بدیهای او و زشتیهای او باشد. این گناه است که یک زن بنشیند بخواهد درد دل بکند. چه درد دلی؟ شوهرش را مذمت بکند. حالا گاهی استثناء هست. پیش اساتیدتان، استادهایتان، بخواهید راه علاجی پیدا بکنید؛ آن مورد استثناء است. اما بیجهت، این جزء محرمات است. اینطور کارها را شماها اگر انجام دادید دو برابر عذاب میکشید. دو برابر خدا شما را عذاب میکند. یکی عذاب غیبت کردن که بدتر از زنا کردن است. و دوم که باز گناه عظیمتر از گناه غیبت کردن است، این است که شما با عملتان مردم را از خدا و راه خدا باز داشتید. پس کوشش بکنید که اخلاقتان، رفتارتان، اعمالتان، حتی عقائدتان، تمام اینها تحت یک برنامهی صحیحی باشد و در صراط مستقیم حرکت کنید و گناه نکنید. اخلاق بد از خودتان نشان ندهید. چقدر من خوشحال میشوم وقتی که شوهری میآید به من میگوید که از وقتی همسر من به مجالس شما آمده، ما زندگیمان روبراه شده. از شما متشکریم. و یا اینکه حتی خودش میآید و میخواهد در مراحل کمالات مثل خانمش قرار بگیرد. ولی سرافکندگی برای من آن وقتی است که بیاید بگوید که از وقتی که همسر من، خانم من آمده در جلسات شما، دیگر زندگی را ول کرده. هیچوقت در خانه نیست. همیشه با جلسات سر و کار دارد. من فقط چیزی که از شماها میخواهم آمدن توی این جلسه است و اگر شبهای جمعه و روزهای جمعه هم توانستید، بنحو مستحب بیائید. چون عقائدی را بیان میکنیم برای تکمیل عقائدتان خوب است. و الاّ جلسات دیگر را من تأیید نمیکنم مگر برای کسانی که این موانع را ندارند. از وقتی که زن من آمده در مجالس شما، اخلاقش خراب شده. از وقتی که آمده در آن مجلس، دیگر حالت اجتماعی ندارد. با بچهها گرم نیست. اخلاق ندارد، تند صحبت میکند. اینها مایهی سرافکندگی ماست و واقعا من شرمنده میشوم. باید کاری بکنید که حتی شوهر معصیتکار تارک الصلاةتان را که الحمدلله ندارید، ولی اگر داشتید، وارد بندگی خدا بکنید. اینها مطالبی است که من از شماها میخواهم. و انشاء الله عمل خواهید کرد و این تذکرات را متوجه باشید.
تا میتوانید اسرار زندگیتان را اصرار نداشته باشید که به مردم بگوئید. شرح صدر داشته باشید. نگذارید که همسایهها، فامیل، دوستانتان، ناراحتیهایی که در خانه با شوهرتان دارید، اینها را بفهمند. به جهت اینکه اقل ضرری که برای شماها دارد این است که شما شرح صدر ندارید. نمیتوانید ناراحتیها را در خودتان هضم کنید. نمیتوانید زبانتان را ببندید و دلتان را محکم نگهدارید و اسرار زندگیتان را در خودتان حفظ کنید. انتم لباس لهن. بلکه باید شوهرتان را زینت بدهید. هن لباس لکم. زن برای شوهر لباس است. لباس مایهی زینت است. هر لباسی که بهتر انسان را زینت بدهد آن لباس فاخرتر، پر قیمتتر، ارزشمندتر است. شما اگر میخواهید یک خانم پرارزشی باشید، یک خانم قیمتی باشید، محبوب خدا و فاطمهی زهرا سلام الله علیها باشید، بیشتر باید شوهرتان را زینت بدهید. علاوهی بر اینکه عیوبش را به کسی نمیگویید، اظهار نمیکنید؛ علاوه بر این فضائلی را هم به او نسبت میدهید. بلکه طوری شما پرارزش هستید که او را ارزش خواهید داد. اینطور انشاء الله باشید.
اینها تذکراتی است که ضرورت دارد به شما بگویم و البته باز همهی اینها استثناء دارد. بعضی شوهرها هستند که خوبی و بدی سرشان نمیشود. بعضی هستند که از عبادت و بندگی خدا بدشون میآید. اینها را که من فکر میکنم اگر واقعا خدای نکرده زبان به ناسزا گفتن به دین و اسلام و نماز و اینها باز کنند و شما رعایت کامل را کرده باشید، به هر نحوی که برایتان ممکنه از این مرد حیوان سیرت باید دوری کنید و اگر به زبان و دل گفت که در رساله نوشتیم، بخدای تعالی، به پیغمبر اکرم، به ائمة اطهار علیهم الصلاة و السلام اگر جسارت کرد، بدون طلاق شما نامحرمید. از همان لحظه نامحرم میشید با این مرد. اگر یکی از آیات قرآن را منکر شد. گفت من مثلا حجاب را قبول ندارم. اگر گفت من مثلا قمار را قبول ندارم که حرام باشه. اگر مثلا گفت من قبول ندارم که شراب حرام باشه، اگر گفت من نماز را قبول ندارم، امثال اینها؛ اگر اینها را قبول نداشت که از ضروریات دینه، اینهم باز کافر میشه، نجسه، و بدون طلاق زن بر شوهرش حرام و تا وقتی که اینطوری هست، هیچ زن مسلمانی نمیتوانه با او ازدواج کند. اینها حیواناتی هستند. اینها را من استثناء میکنم. اما نه. شما افراط کردید. شما در عبادت زیادهروی کردید. شما در معاشرتتان کوتاهی کردید و خودتان و وجدانتان شاهد بر این جهت بود. ما در دستوراتی که به شماها میدیم آنقدر مختصره که شاید در مدت نیم ساعت تمام برنامههایی که ما میدیم تمام میشه، نهایت الی یکساعت. این یک ساعت را در شبانهروز انسان میتوانه طوری تنظیم کند که مزاحمتی با معاشرت با شوهر و فرزندانش نداشته باشه. مزاحمت نداشته باشه. و گاهی بعضی از خانمها نشستهاند با این و آن حرف زدن. برنامههایشون را انجام دادند، برنامهها را گذاشتند برای آخر شب، موقع خواب. چراغ را روشن کردن و کتاب و قرآن خواندن. و او بیچاره هم که از راه آمده خسته و میخواد استراحت کند و توی این مراحل هم مخصوصا نیست. خوب اینجا به تنگ میآید و اینطور اگر کردید، شما تقصیر دارید. همین برنامهها را. کوشش بکنید که مزاحمتی با زندگیتان، بندگی خدا نداشته باشه. کوشش بکنید که اعمال عبادیتان با بندگی خدا منافات نداشته باشه.
– مسئلة دیگری که ممکن است برای بعضی از شماها ضرورت داشته باشه این است که تا میتوانید، تا میتوانید خودتان را عادت به خلوت و تنهایی بدهید. نه این که دوری از مردم بکنید و خودتان را منزوی کنید و رهبان باشید این در اسلام حرامه. اما اگر یک روز یا یک شب مثلا یک جایی تنها بودید. گاهی میشه بعضی افراد یک طوری، یک حالی دارند یک ساعت اگر تنها باشند ناراحت میشن. بعضیها هم هستند که اگر یک ساعت با کسی بنشینند ناراحت میشن. یک شرح صدری پیدا بکنید که وقتی که تنها هستید با خدا باشید و وقتی هم که با مردم معاشرت میکنید باز هم با خدا باشید. و خدا هم همه جا هست. اگر شد کوشش بکنید که تنها با خدا باشید. خوشا به حال اونهایی که فراغت بال دارند. فراغتی دارند یک گوشهای میتانند بنشینند و با خدا راز و نیاز کنند. راز و نیاز با پروردگار خیلی لذت بخشه. اگر نمیتانید دعا بخونید. از زبان ائمه اطهار علیه الصلاة و السلام راز و نیاز کنید یا ممکنه معناش را متوجه نباشید به زبان خودتان، عادت بدید خودتان را که با زبان خودتان خیلی معمولی خدا مأنوس با شماست. خدا خالق شماست. خدا شما را دوست داره. خدای تعالی مهربانه نسبت به شما.
من یکی از اولیاء خدا را دیدم. باهاش معاشر بودم شب و روز با او بودم. گاهی که من میرفتم از اطاق بیرون برای کارهای ضروری خودم و خیلی سریع هم برمیگشتم در همان لحظه وقتی برمی گشتم از قیافه و از طرز نشستن پیدا بود که یک چند لحظهای که من نبودم با خدا خلوت کرده. چشمهاش اشک آلود بود. گاهی یک نگاهی در سیماش پیدا بود گاهی میدیدم هنوز که دو زانو رو به قبله که نشسته خودش را به حال عادی برنگردانده است.
از این علائم من احساس میکردم که از آن لحظهای که من از اطاق خارج شدم تا اون لحظه که وارد شدم یکسره با خدا حرف میزده. خوشا آنانکه دائم در نمازند.
خوشا آنانکه الله یارشان بی بهشت جاودان بازارشون بی.
خدای تعالی هم در قرآن میفرماید الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ دائم در نمازند. حالا نه این که همش یک سره نماز میخونند. نه نماز یعنی ارتباط با خدا. با خدا در ارتباطند.
خوشا به حال اونهایی که یک شبهای خلوتی دارند مزاحمتی با کسی نداره، گاهی میشه انسان دلش داره برای یک لحظه مناجات با خدا پر میزنه. دلش برای نماز اصرار داره بخوانه اما اونقدر از نظر اخلاق تربیت شده که یک عده اطرافش خوابیدهاند اگر بیدار بشود یکی دو نفر ممکنه بیدار بشن اون وقت همان سبب ناراحتیهای اونها بشود. باور کنید گاهی شده که بعضی از اولیاء خدا شب تا صبح روی متکا سرشون هست و با خدا توی دل حرف میزنند و لحظهای نمیخوابند ولی برای این که افرادی که نزدیک اونها هستند اینها از خواب بیدار نشن مزاحمتی پیدا نشه از توی رختخوابشون بیرون نمییان. خیلی باید ملاحظه کنید. حتی بر شما واجب نیست که همسرتان را، شوهرتان را برای نماز صبح بیدار کنید. شخص خواب، شخصی که خوابه تکلیف نداره. یعنی اگر کسی از اول اذان صبح خوابیده باشه تا اول آفتاب نه خدا بهش گفته پاشو نماز بخوان نه پیغمبر نه هیچ کس، بعد غذای نمازش را هم میخوانه و هیچ گناهی هم برش متوجه نیست. مگر این که عمدا بخوابه. مگر عمدا نمازش را قضا کند. لذا فرمودهاند من ترک الصلاة عامدا. کسی که عمدا نماز را ترک بکند کافره. عمدا اما اگر نه یادش نبود یا این که خواب بود،یا این که بیهوش بود. این نمازش را ترک کرد. یعنی ترک شد. اینجا کافر نیست. بلکه اگر غصه خورد برای این که چرا من نمازم را در اول وقت نخواندم خدای تعالی به ملائکه مباهات می کند چقدر من بندة خوبی دارم که این با این که خوابش برده، با این که تکلیف نداشته در عین حال غصه میخوره که چرا من دستور خدا را در وقت خودش عمل نکردم.
کوشش بکنید که بالاخره طوری حرکت بکنید، طوری زندگیتان را ترتیب بدید که صد در صد مرضی خاندان و طهارته. یک وقت اگر خواستید مثلا فرض کنید با شوهرتان تند صحبت کنید حساب کنید اگر فاطمة زهرا بود همین طور با شوهرش صحبت میکرد. نگید این آدم بدی است. علی بن ابیطالب آدم خوبی بود. اتفاقا اگر انسان توانست با آدم بد خوشرفتاری بکند و انسانیت خودش را حفظ بکند اون ارزشش بیشتره. اگر یک نفر رفت در باغ وحش و ادای حیوانات را در نیاورد این انسانه. اما اگر نه این هم اونجا که رفت مثل حیوانات شد. خوب انسان نیست. منتهی فرق این انسان با اونها، این حیوان با اونها اینه که این دو پا راه میره، اونها چهار پا راه میرن. خیال نکنید تنها حضرت زهرابود. حضرت زینب سلام الله علیها. با این که بنا به یک فکر و یک استدلال علمی حضرت زینب تقریبا معصومه است. طالی به فاطمة زهرا سلام الله علیهاست. اما شوهری داره به نام عبد الله ابن جعفر. شوهرش مرد خوبی است اما به کمالات حضرت زینب نیست. در عین حال یک مورد نداره که حضرت زینب با شوهرش نزاع کرده باشه. اخلاق بدی از خودش نشون داده باشه. از این بالاتر آسیه زن فرعون. دیگر فرعون است و شاید از صدام بدتر. اما یک مورد نداره که حضرت آسیه مثلا در مسائل زندگی و خانه داری با فرعون دعوا کرده باشه. حتی وقتی که اون جعبه را آورند، آمد کنار رود نیل فرعون و زنش نشسته بودند داشتند به این دریا و آب و منظره نگاه میکردند زمانی است که فرعون دستور داده، همة اطفال پسر را بکشند که مبادا موسی متولد بش و اگر متولد شد بمانه. یضبحون ابنائهم و سعیون نسائهم و فی ذالکم بلاء فی رب عظیم. در عین حال یک جعبه داره روی آب مییاد. یک جعبهای درست کرد. بچة شیر خوارش را گذاشت توی او درش را بست طوری هم مهر و مومش کرد که آب داخل جعبه نشه انداختش توی رود نیل. فرعون دستور داد اون جعبه را بگیرند. اول به خیال این که شاید توش یک چیز قیمتی باشه. بعد که آوردند در جعبه را باز کردند دیدند یک شازده پسری خیلی زیبا قنداق کرده اون بچه توی این جعبه هست. طبعا اینجا جای نزاعه. حضرت آسیه نباید بگذاره که این بچه را فرعون بکشه و فرعون هم که بنا داره همة بچهها را بکشه. ولی با استدلال، با اخلاق این مسئله را حل کردند. حضرت آسیه گفت که ما که بچه نداریم این بچه هم بعیده که جزء اون بچهها باشه. شما مأمور دارید روی سر هر زن حاملهای یک مأمور گذاشتی. کجا کسی از بنی اسرائیل میتوانه دارای فرزند بشود و مأمورین تو اطلاع پیدا نکنند. و بعد هم اگر متولد شدند فورا میکشند. جرأت نمیکنند مأمورین تخلف کنند. فرعون گفت شاید یکی از مأمورین رشوهای گرفته باشه و از این بچه صرف نظر کرده باشه. حضرت آسیه گفت که نه اینها جرأت این جهت را نمیکنند. چون فرعون خیلی تند بود.
اون عده از سائرانی را که ایمان آوردند به حضرت موسی همة اینها را اینطوری کشت که یک دست راستشون را قطع میکرد و یک پای چپشون را هم قطع میکرد این جور به دار میزدشون. خون از بدن اینها میریخت.و یک همیچین مرد جلادی بود. راست میگفت آسیه که مأمورین جرأت نمیکنند که تخلف کنند. حالا این فرزند چطور متولد شد این خودش یک مسئلة مهمی داره. چون مادر حضرت موسی آثار حمل اصلا درش نبود. چون زنها را اولا شوهرش باهاش نبود. شوهر ایشان عمران در اطاق فرعون مستخدم بود. خدمتگزار بود. و شبانه روزی هم بود. یک شب فرعون نبود و مادر حضرت موسی آمد فرعون تخت بزرگی داشت و در همانجا نطفة حضرت موسی بسته شد بدون این که هیچ کس مطلع بشود. بعد هم زنهایی که متخصص مسائل زنانه بودند و متخصص امراض زنها بودند اینها را قرار میداد که به مجردی که زنی حامله شد این را تحت کنترل بگیرید و هر چه توجه کردند هیچ آثار حمل، تا حتی روز آخری که حضرت موسی متولد شد در مادر موسی نبود. یعنی طبق معمول همانطوری که زنهای غیر حامله عادت میشن او هم عادت میشد و همة این مسائل معمولی بود و لذا احتمال این که این زن حامله باشه نبود. لذا آزاد گذاشته بودنش. این هم یک لحظه وضع حمل داشت. رفت در اطاقی و وضع حمل کرد و چون خودش میدونست که دارای فرزنده. حضرت موسی با او حرف میزد و خدای تعالی فورا باهاش ارتباط برقرار کرد و اوحینا الی ام موسی ما به مادر موسی وحی کردیم که شیرش بده. هیچ اعتنا به هیچی نکن. اگر یک وقت ترسیدی عن ارضه و اذا خفت علیه فالقیح فالیم. اگر بر او ترسیدی که بیان ازت بگیرنش بیاندازش توی دریا و لا تخافی. هیچ غصهات نباشه. هیچ نترس انا رادوه علیک. ما این بچه را زنده و سالم بهت برمی گردونیم. و جائلوهم من المرسلین. ما او را از پیغمبران میخواهیم قرارش بدیم. خدا میخواد قدرت نمایی کند. به خدا قسم خانمها کوشش بکنید که با خدا ارتباطتان برقرار باشه همة کارهاتان حل میشه.
حضرت موسی به این نحوه به دست فرعون رسید. خوب بچه است اون وقتها شیر خشک و این حرفها هم که نبود باید حتما یک دایه پیدا کنند. تمام این خانمها را که بچه هاشون را جلوی چشمشون کشته بودند شیر داشتند. وقتی که حضرت آسیه با استدلال فرعون را، با استدلال نه با دعوا نه با عصانیت، نه با قهر کردن، نه با خونه را ترک کردن و رفتن توی حرم که یک چیزی را اینجا این وسط به شما بگم بعضی از خانمهای خشکه مقدس این طورند که وقتی با شوهرشون دعواشون میشه حالا به هر دلیل یا به هر تقصیری که شوهر داشته باشه خونه را ترک میکنند. که از اون لحظهای که پاشون را میگذارند بیرون مخصوصا در این بعد هر سنگ ریزهای اگر زبان داشته باشه که داره و مشغول تسبیح خداست برمیگرده به این خانم لعنت می کند تا وقتی که وارد حرم میشه و حضرت رضا او را لعنت می کند. یک خانمی آمده پیش من میگه که من با شوهرم قهر کردم رفتم حرم، گفتم میخواست بری یک جای دیگر، سینما میرفتی گفت چرا؟ گفتم برای این که حضرت رضا اینطوری تو را نبینه. لعنتش میکنند تمام ملائکهای که حافین به قبر حضرت رضا هستند لعنتش میکنند تا برگرده به خونه. این قدر ضعیف نباشید. خودتان را محکم نگه بدارید در مقابل مشکلات. و با زبان خوش، با استلال. اگر شوهری هست که هیچ سرش نمیشه. خوب ولش کنید. این یک جا انسان اینجور حیوانی است که نه خدا و نه دین سرش میشه این را یک جا انسان ول می کند چرا؟ اینطوری می کند. هی میگفت، خود این خانم میگفت که چشمم به در حرم بود که ببینم این کی مییاد به دنبال من. تو این جوریی هستی چرا اومدی. چرا این قدر ضعف از خودت نشون میدی هم پیش خدا خودت را ضعیف معرفی میکنی هم پیش همه کس. توی خونه ات بنشین استقلال داشته باشه.دلیل داشته باش اگر حرف حقی را میخوای بزنی که با زبان خوش انسان میتواند کوهی را به مویی بکشه. اگر چیزی تأثیر داشته باشه زبان گرم و نرم و ملایمه. بالاخره حضرت آسیه وقتی قانع کرد فرعون را. فرعون گفت خوب حالا شیرش را چکار میکنی. تو که شیر نداری، تو که از من فرزند دار نشدی. چون حضرت آسیه از فرعون فرزند دار نشد. گفت که خوب این همه زنها هستند اینها شیر دارند. از اینها دعوت میکنیم بیان خوب بهترین کس کیه؟ دختر عمران که خواهر موسی باشه اونجا بود. چون خدمتگزار دربار فرعون پدر و خانواده بودند. فقط مادر را نمیگذاشتند بیاد اینجاها برای این که مبادا حامله بشود. گفت هل عدلکم علی اهل بیت یکفنونه. رفتند عدهای از زنهای شیر ده را آوردند. حضرت موسی اصلا پستان هیچ کدام را نگرفت. خواهر موسی گفت که من دلالتتان بکنم، راهنماییتان بکنم به یک خانوادهای که کاملا از او پذیرایی بکنند. حتی در حدیث داره که خواهر موسی نمیدونست که این برادرشه. رفت مادرش را خبر کرد. خدا وعده کرده. خدای تعالی مهربانه، خدا را دوست داشته باشید. چون در همان آیه فرموده بود به مادر موسی که انارادوه علیک. ما بچه را به تو برش میگردونیم. مادر موسی آمد نگاه کرد دید بچهاش توی دامن فرعون تقاضا داره که ماهیانه هم بهت میدم شیر بده.
محبتی هم خدای تعالی داده که نمیتوانه این بچه را زمین بگذاره. مادر موسی قبول کرد. تا گذاشت زیر پستانش این بچه شیر خورد، شیر هم جاری شد از دو طرف دهنش داره شیر میریزه خوشحال. انا رادوه علیک. تا حضرت موسی به سنی رسید که دیگر باید رسالتش را انجام بده حضرت آسیه گفت خدایا دیگر حالا از اینجا فرعون به من رحم نمی کند. خوب خدای این رب لی خدایا بنا کن، داره با خدا اینجور حرف میزنه یک ساختمان خوبی برای من بساز توی بهشت که من میخوام بیام. به به. یک زن خوب چقدر میتوانه، خوب باشه. انشاء الله همة شماها اینطور هستید. ولی یک مقدار اخلاق پیدا کنید در خانه و زندگی. نگید یک خرده بی اعتنایی کنم شاید بهتر بشود. یک خردهای بهش دعوا کنم شاید اخلاقش برگرده. هیچ کس با دعوا اگر چه او تنبه هم بشود ولی محبت شما از دلش کم میشه. خودتان را نشان بدید که یک انسان هستید یک درنده نیستید. خودتان را نشان بدید که یک، یکی از زنهای شریف و خوب عالم هستید. حضرت حوا هست و حضرت مریم هست و حضرت خدیجة کبری هست این چهار زن و یکی هم آسیه زن فرعونه. که مییان در خدمت حضرت زهرا هستند. اگر میخوایید خدمتگزار فاطمة زهرا باشید. باید مثل اینها عمل کنید. من نمیخوام وقتتان را، وقت گذشت، وقتتان را به شرح حالات اینها اختصاص بدم ولی بدانید که هر چه هست زیر سایة اخلاق و تهذیب نفس و تزکیة نفسه. به هر حال اینها تذکراتی بود امروز دادم. و کوشش بکنید که اگر خواستید هم مجالس عزاداری برید یا با شوهرتان برید یا با اجازة او بروید و هیچ گونه فشاری به او نیاد و حق او ضایع نشه. زینب کبری سلام الله علیها اگر میخواست یک زن معمولی مثل زنهای کوچه و بازار نستجیب بالله باشه و تزکیة نفس نکرده باشه نمیتوانست این همه مصائب را تحمل کند. ام المصائب اسمش را گذاشتهاند. اونقدری که زینب سلام الله علیها تحمل مصائب کرد شاید خود حضرت سید الشهدا این قدر مصیبت نداشت. تمام مصیبتهای حسین ابن علی را داشت به اضافة مصیبت خود سید الشهدا و مصائب اسارت و فشارهایی که از طرف دشمنان به اون حضرت میرسید. شما حساب کنید یک شهری که تمام مردمش آرزو میکشیدند تمام خانمهای اون شهر آرزو میکشیدند که یک لحظه زینب را ببینند. زینب کبری اون ملکة عالم اسلام وقتی توی مجلسی ظاهر میشد میرفتند زنها به یکدیگر میگفتند ما دختر امیر المؤمنین را دیدیم ایشان به ما یک تبسمی کرد، سلام ما را جواب گفت. وقتی که امیرالمومنین در این شهر خلیفة مسلمینه. خانم زینب تو مجلس ما آمد یک روز هم واردش کنند مردم نگاه به اونها بکنند. تصمیم داشتند حجاب کاملی، ولو زینب سلام الله علیها و همة اهل عصمت حجابشون را حفظ کردند در عین حال هر طوری بود. اما اونها بی اعتنای به وسایل و چادر و حجابهای اونها بودند و واردشون کردند توی هر محملی یک بچه پهلوی یک خانم نشسته. برای این که بچهها را نمیشد تنهایی روی شترها و کجاوهها بگذارند. ممکن بود بچه است تشنه است، گرسنه است، غش کند بیافته. پهلوی هر زنی یک بچة کوچک گذاشتند در کنار زینب کبری هم فاطمة صغیره دختر کوچک ابی عبد الله الحسین را گذاشتهاند. مردم کوفه مردمان مهربانی بودند نسبت به مردم شام. مردم شام مشغول رقصیدن و جشن گرفتن و خوشحالی بودند. اما مردم کوفه وقتی که سرهای مقدسة خاندان عصمت را دیدند با این که نمیشناختند گریه میکردند. زنها میرفتند توی خانه نان و خرمایی تهیه میکردند. ما بودیم به این بچهها، شوهر ما برادر ما پسر ما رفته است شاید کربلا شاید به سلامت برگردد. به رسم تصدق میآوردند به این بچهها میدادند.
زینب کبری میگرفت از دست اونها رد میکرد میگفت اینها صدقه برشون حرامه. شما ببینید چقدر زینب تحمل دارد چقدر صبر دارد. یک خانمی از زینب سؤال کرد مگر شما کی هستید؟ تنها به اهل بیت پیغمبر صدقه حرامه. از کجا میآیید. وقتی که علی بن ابیطالب در کوفه بود من خدمتگزار یک خانمی بودم دختر امیرالمؤمنین زینب کبری او را میشناسی؟ زینب سلام الله علیها ساکت ماند. بگوید اون منم، این زن ممکن است از دست برود بگوید که نمیشناسم که دروغ گفته. لذا ساکت ماند. آمد در همان محلی که علی بن ابیطالب پدرش اخوت میکرد. دید ابن زیاد نشسته، سرش را پایین انداخت زینب سلام الله علیها. وارد شد ابن زیاد گفت: من هذه المتکبره. یعنی این زنی که به من سلام نکرد که بود؟ تا اینجا زینب را نمیشناخت. گفتند هذه زینب. این زینب دختر امیرالمؤمنینه وقتی که شناخت زینب را اون قدر جسارت کرد. اون قدر سرزنش کرد. گفت دیدی خدا با شما چه کرد. دیدی خدا شما را مفتضح کرد. دیدی خدا دروغهای شما را ظاهر کرد. زینب ایستاد با کمال شهامت و قدرت و استقامت که امیدواریم همة شما راه این خاتون دو عالم را پیش بگیرید. فرمود ما رأیت من الله الا جمیلا. من از خدا یک جز خوبی ندیدم، من از خدا گلهای ندارم. خدا به ما مهربانی کرده، محبت کرده. اما تو و اون یزید ابن معاویه و اونها بودید که ظلم کردید و ما را اذیت و آزار نمودید. امیدوارم که همتان در همان راه حرکت کنید و پیرو راه زینب کبری سلام الله علیها باشید.