۸ محرم ۱۴۲۵ قمری
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل لله لاسیما علی بقیة الله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و لعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.
شب تاسوعا است به پیشگاهمقدس حضرتبقیةالله أرواحنافداه تسلیت عرض میکنیم. امیدواریم همۀ ما در قیامت ناممان در زمرۀ عزاداران أبیعبداللهالحسین نوشته شود. و اشکهای چشم شما روز قیامت شفیع شما باشد. برای ورود به بهشت و بودن در کنار خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام.
آمادگی برای شب تاسوعا
من امشب برای سخن گفتن زیاد آمادگی نداشتم ولی یک مطالبی هست که مربوط به فرداشب است. آمدم تذکر بدهم که فرداشب آمادگیهایی که عرض میکنم داشته باشید. هر کس نمیتواند آمادگی پیدا کند مجلس میتواند، نیاید و از نظر ما لازم نیست که حتماً داخل این مجلس شرکت کند اگر آن تعهداتی که من میخواهم فرداشب از دوستان بگیرم اینها را آمادگی داشته باشند. همانطوری که سالهای قبل هم تعهداتی از دوستان به نفع خودشان و به نفع یاری حضرتبقیةالله أروحنافداء میگرفتیم.
اختصاص روز تاسوعا به حضرتابالفضل علیهالسلام
شب و روز تاسوعا مقدمۀ روز عاشورا است. در تاسوعا اتفاقی مصیبتبار به آنصورت نیفتاده است ولی اینکه میبینید عزاداری میکنند و اهمیّت میدهند و به خصوص به نام حضرتابوالفضلالعباس أروحنافداء قدمهایی برمیدارند و عزاداری میکنند علت عمدهاش این است که روز تاسوعا یک اختصاصی به حضرتالوالفضل بخاطر اعمالی که آن حضرت انجام داده است، پیدا کرده است. روز تاسوعا اول چیزی که در روایات دارد که امام فرموده: که روزی است که حسین علیهالسلام و اهل بیتاش علیهمالسلام محاصره شدند.
باید همهمان بترسیم که کودکانمان را مبادا قسیالقلب تربیت کنیم
در میان مردم بعضی از افراد ذاتاً خبیث هستند نه ذاتشان از روز ازل خبیث باشد ولی از کودکی طوری در زندگی تربیت شدهاند که کمکم یک حالت خباثتی پیدا کردهاند که غیر قابل عوض شدن است و از این جهت باید همهمان بترسیم که کودکانمان را مبادا قسیالقلب تربیت کنیم. درست است که به بچه شجاعت باید تعلیم داد، اما قسیالقلب نباید باشد. به حیوانات اگر میبینید یک بچهای اذیتی وارد میکند، یک مشت مورچه هست اینها را پامال میکند یا حیوانات و حشرات را اذیت میکند، این بچه را تربیت کنید و به او بفهمانید که این مورچه، این حشره و این حیوان مثل تو جان دارد و اذیت او مثل این است که کسی تو را اذیت کند. من یک کسی از بزرگان را دیدم که بال مگسی را فرزند خردسالش کنده بود. این با اصرار میگفت که من میخواهم یک دست تو را بکنم. یک طوری هم جدی میگفت که بچه وحشت کرد بعد به او حالی کرد که فرقی نمیکند. تو بال او را کندی و من دست تو را میخواهم، بکنم. بچه خردسال بود، باور کرده بود و به او فهماند که این بال کندن درد دارد و او را از کار میاندازد همانطوری که تو اگر دستت قطع شود از کار میافتی و درد میکشی. یک چنین تربیتهایی فرزندان خود را بدهید در عین اینکه شجاعت هم باید داشته باشد و از چیزی نترسد، ترس در وجودش پیدا نشود همانطوری که روز جمعه دربارۀ استقامت عرض کردم، قساوت پیدا نکند. شمر از افرادی بود که از خردسالی این تعلیمات را به او نداده بودند. قساوت پیدا کرده بود. یک وقتی در محلهای که من در سن شش تا هفت سالگی و بعد هم تا برزگ شدیم، بودیم یک بچهای بود که بسیار قسی بود. این بچهسگها را ریسمان به گردنشان میانداخت و میکشید که من خیلی از او متنفر بودم و تا میتوانستم با او حرف نمیزدم. شاید حدوداً بیست سال گذشت. یک وقتی ما را ساواک زمان شاه خواستند، دیدم یک نفر آمد و گفت: فلانی من را میشناسی؟ گفتم: نه! چون هم از نظر سن و هم از نظر قیافه عوض شده بود. گفت: من همسایه شما بودم و داخل کوچه با هم بازی میکردیم. من فلانی هستم. خدا میداند من گفتم عجب جانوری. از آنوقت تا به حال و معروف بود که مشهد در ادارۀ ساواک از همه قسیتر است و بعد از انقلاب اعدامش کردند؛ چون خیلی اذیت کرده بود.
اینکه میبینید به شما عرض میکنیم؛ به فرزندانتان بفهمانید که دلشان قساوت پیدا نکند، این برای این است که همین قساوت امروز بال مگسی را کنده، فردا یک حیوان بزرگتری را اذیت میکند. کمکم میبیند مسئله زیاد اهمیّت ندارد، انسانها را و بعد از آن افراد متدین را و از همه بالاتر اگر امام هم به دستش بیفتد او را میکشد. خیلی در تربیت حواستان جمع باشد.
قساوت شمر لعنتهاللهعلیه
شمر آنطور که از روایات و تاریخ استفاده میشود و اعمالش در روز عاشورا و روز تاسوعا دیده میشود از همین قبیل افراد بوده است. نمیشود انسان در خردسالی قسیالقلب نباشد و بعدها این همه جنایت و این همه کارهای زشت بکند. خیلی مواظب تربیت کودکانتان، بچههای حتی بزرگسال، خوشتان نیاید که حالا بچهتان یک هفتتیر اسباببازی در دستش گرفته و همه را میترساند. اینها قساوت میآورد. در مورد اسباببازی بچههایتان باید فکر کنید، باید درعین اینکه برای خدا از هیچچیز نباید بترسد و زیر سایۀ پروردگار و با ترس از خدا درعینحال قلبش نرم باشد.
اهلبیت دل رحم بودند و فرزندانشانم را دل رحم تربیت می کردند
ائمه را ببینید که چگونه عمل میکردند و فرزندانشان را چگونه تربیت میکردند. علیبنابیطالب علیهالصلاةوالسلام چشماش که به یک بچۀ یتیم بیسرپرست میافتد، آنچنان اشک میریزد و بدنش میلرزد که اصلاً انسان فکر نمیکند که این مرد در دلش آن شجاعت باشد که در یک جنگ نهروان 4000 هزار از مسلمانها را بکشد و خوشحال هم باشد ولی از آنطرف زن و بچهای که در زمان حکومت علیبنابیطالب علیهالسلام که حضرت خانهشان میرود و بچههای او را سرپرستی میکند و دست نوازشش را به سرشان میکشد و بعد کنار تنور میرود و برای آنها نان میپزد، اینها فکر نکنید از شیعیان بودند. این زن از زنهای خوارج بود که به دست علیبنابیطالب شوهرش کشته شده بود و داخل کوچه و بلکه در خانه جسارت به علیبنابیطالب میکرد که او سبب شد بچههای من یتیم شد ولی به اینها مهربانی میکند. مثل یک مادر با اینها برخورد میکند.
ابوالفضلالعباس علیه السلام در عین شجاعت، مهربان است
علیبنابیطالب علیهالصلاةوالسلام ابوالفضل را تربیت کرده است. بعضیها خیال میکنند حضرتابوالفضل از همان روز اول به او شمشیر زدن و قساوت قلب و اینها را تعلیم داده است. ابوالفضلالعباس آنقدر در عین شجاعت، مهربان است که وقتی میآید دامن خیمۀ بچهها که در آن خیمه مشغول سروصدا بودند، بالا میزند و میبیند که اینها شکمها را لخت کردهاند و روی زمین مرطوب گذاشتهاند و از رطوبت زمینی که قبلاً مشکهای آب را آنجا میگذاشتند، استفاده میکنند. این مرد شجاعی که اگر صدها هزار نفر از کفار و منافقین را میکشد اخم به ابرو نمیآورد، خدمت برادر بیاید و بگوید: «لقد ضاقَ صدری» سینهام تنگ شده است. دنیا بر من تنگ شده است. من را اجازه بده که به میدان بروم. این ابوالفضل است او هم شمر است.
جریان اماننامه در روز تاسوعا
شمر روز تاسوعا وارد کربلا شد؛ چون عمربنسعد نه اینکه خود عمربنسعد قساوت نداشت و کار را معطل کرده بود. در بین یک سرانی از لشکر واقع شده بود که تقریباً جوّ حاکم بر لشکر عمربنسعد یک طوری بود که نمیخواستند حسینبنعلی به این وضع کشته بشود لذا این دست و آن دست میکرد. چند روز در کربلا آمده است آنطرف اصحاب عمربنسعد هستند و اینطرف اصحاب سیدالشهداء هستند. در میان سران لشکر مانند حربنیزید ریاحی هست، بعضی از افراد هستند که خیلی قساوت شمر را ندارند. ابنزیاد دیرش میشد و میخواست زودتر کار را خاتمه بدهد و همهاش نامه برای عمربنسعد مینوشت و او هم جوابهای مختلفی میداد و بالاخره آنجا معطل کرده بود. شمر گفت که به من اجازه دهید که بروم کار را تمام کنم. فقط یک تقاضا دارم، چند تا از اقوام ما آنجا داخل اصحاب حسین هستند. اینها را اماننامهای بنویسید. ابوالفضل هست و چهارتا از برادرانش که جنابآقای فانی دیشب اسامی آنها را گفتند و اینها فرزندان أمالبنیناند. أمالبنین در چند پشت قبل با شمر به یک سلسله از نسب میرسیدند، اینها را امان بدهید. این هم نه بخاطر محبتی بود که به اینها داشت؛ چون میدانست که اگر ابوالفضل باشد کار مشکل است، اگر برادرهای شجاعش در لشکر ابیعبداللهالحسین باشند کار جنگ مشکل میشود. پس این ابطال و شجاعان جنگ را از داخل آنها بیرون بکشد و بعد کار سیدالشهداء را آسانتر انجام بدهد. لذا فردا عصری که تاسوعا بود شمر وارد کربلا شد. پشت خیمههای ابیعبداللهالحسین آمد. یک تصوری دلم میخواهد از وضع اینها داشته باشید. حضرت سیدالشهداء نشسته بودند و با اصحابشان صحبت میکردند. حضرتابوالفضل هم نشسته بود، جمعیتی بود. هنوز شب عاشورا نشده بود که یک عدۀ زیادی رفته باشند. حضرت دائماً آنها را موعظه میکرد و از آخرت، از معرفت امام، از توحید و امثال اینها برای آنها صحبت میکرد. یکدفعه صدایی از پشت خیمهها بلند شد که «أین بنی أختنا» این بچههای خواهر ما کجا هستند؟ حضرتابوالفضل نمیدانم هیچ فکر کردید یک آدم بسیار بدی، ما در زمان شاه گاهی یک چنین جریاناتی داشتیم. یک افراد بسیار بد و خبیث داخل مجلس میآمدند و خودشان را به انسان منتسب میکردند. آقا ما با شما رفیق هستیم و انسان واقعاً خجالت میکشد.
حضرتابوالفضل صدای شمر را شناخت. او دارد نسبت میدهد که اینها بچههای خواهر ما هستند. در مقابل حضرتسیدالشهداء سرش را پایین انداخت. دفعۀ دوم، دفعۀ سوم حضرتسیدالشهداء علیهالسلام به ابوالفضل علیهالسلام فرمودند: که جوابش را بده «ولو کان فاسقاً» درست که فاسق است ولی جوابش را بده. حضرتابوالفضل بلند شد و بیرون آمد. اگر اجازه داشت همان جا سر نحس شمر را قطع میکرد. شمر میگفت: من اماننامهای از طرف ابنزیاد آوردهام. تو و برادرانت میتوانید سالم از این معرکه بیرون بروید. حضرتابوالفضل میدانید چه گفت؟ فرمود: خدا تو را لعنت کند و آن اماننامۀ تو و آن کسیکه اماننامه را نوشته است. تو میخواهی من را از برادرم ابیعبداللهالحسین جدا کنی؟
کار دوم حضرتابالفضل علیهالسلام در روزتاسوعا
کار دیگری که فردا انجام شد. شمر به داخل لشکر برگشت و دستور داد همین الان باید کار حسینبنعلی را یکسره کنیم. شمر آمده و فرمان از ابنزیاد آورده است. آنها هم گفتند که مانعی ندارد و به اصطلاح همان برنامههایی که برای حمله انجام میدهند، لشکر عمربنسعد انجام داد. حضرتسیدالشهداء علیهالصلاةوالسلام یکطرف خیمهها نشسته بودند. حضرتزینب متوجه حملۀ اینها شدند و آمدند پیش برادر مطلب را گفتند. حضرت آمدند و حضرتابوالفضل را خواستند. حضرتابوالفضل علیهالسلام گفت: برادر جانم به قربانت. امام فرمود: برو ببین اینها چه میگویند. حضرتابوالفضل آمد در مقابل لشکر ایستاد و سوال کرد. آنها گفتند که ما الان دستور داریم که کار ابیعبداللهالحسین را یکسره کنیم. حضرت آمد و از خودش یک کلمه حرف نزد. عجیب است در تاریخ داریم که یک کلمه حضرتابوالفضل چیزی نگفت. خدمت سیدالشهداء آمد و جریان را گفت. حضرت فرمودند: حالا نزدیک غروب است از اینها بخواه که یک شب دیگر را صبر کنند و فردا صبح ما آمادهایم. میخواستند اجازه و مهلت ندهند بالاخره لشکر آنها هم آمادگی نداشتند که نزدیک غروب جنگ کنند و این برنامهها را بریزند ولذا هر طوری بود اجازه دادند.
برای شب تاسوعا و عاشورا خودتان را آماده کنید
حضرتسیدالشهداء علیهالسلام فرداشب که شب عاشورا است و بعد از دوستانم تقاضا دارم؛ چون احتمالاً تهران و مشهد و سایر شهرها حرفها و صدای ما را میشنوند. تقاضا دارم هر کدامتان میآیید، فردا خودتان را آماده بکنید، خودتان را بسازید، استغفار کنید و فرض خواهید کرد که در خیمههای ابیعبداللهالحسین نشستهاید و حضرتولیعصر أرواحنافداه با شما صحبت میکند و از شما تعهدات را میگیرد.
چرا حضرتسیدالشهدا علیه السلام شب عاشورا را مهلت گرفت
امیداوارم که این مطلب را جدی بگیریم و جدی باشیم. حضرتسیدالشهداء علیهالصلاةوالسلام شب عاشورا یک شبی است که مهلت از دشمن خواسته است نه بخاطر اینکه در این زندان علاقهای داشته باشند آنطور که بعضیها فکر میکنند که یک شب بیشتر زنده باشد، نه. بخاطر اینکه اول «لِيَميزَ اللَّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّب»(انفال/37) دوم اینکه بتواند یک عدهای را به همراه خود از این زندان دنیا نجات بدهد مثل یک زندانی که به او میگویند تو آزادی. او میگوید: نه، یک مهلتی به من بدهید تا یک عدهای را از این زندان نجات بدهم، با آنها حرف بزنم. امیدوارم جزء آن دستهای باشیم که همراه بقیةالله أرواحنافداه از دنیای جهنمی غیبت که «ضاقت الأرض، منعت الأسماء، إنقطعت الرجاء»(قصصالانبیاء/365).
درس انسانیت حضرت ابالفضلالعباس علیهالسلام
با حضرتبقیةالله به بهشتی که از همین دنیا باید شروع بشود وارد بشویم. من فقط یک درس از درسهایی که دوستان تشبیه کردند که کربلا و روز عاشورا را به دانشگاهی که درسهای مختلفی داده شده است. من فقط به شما این درس را که حضرتابوالفضل به ما درسهایی داده است. این استادبزرگ، کسی که حسینبنعلی میگوید جانم به قربانت، کسی که وقتی ابوالفضل روی زمین افتاد «بالَ الإنکسار فی وجه الحسین» همه متوجه شدند که شکستی در صورت ابیعبدالله ظاهر شد. آن کسی که وقتی کشته شد حضرتابیعبدالله دستها را به کمر زد و صدا زد «الان إنکسر ظهری»(در سوگ امیر آزادی (ترجمۀ میثر الأحزان)، ص 259) این استادبزرگ یک درس پراهمیّتی به ما داده است که من او را با پیامبران اولوالعزم مقایسه میکردم، با حضرتآدم مقایسه کردم. حضرتآدم در بهشت همۀ نعمتها را داشت و از همه استفاده میکرد. به او گفتند از یک درخت نخور. او رفت و خورد و چیزی هم کم نداشت. این مقایسهای است که علیبنابیطالب کرده و من از خودم نمیگویم منتها آن حضرت در خصوص خودشان فرمودند؛ و من در خصوص حضرتابوالفضل میگویم.
این را بدانید حضرتابوالفضل از همۀ افرادی که در کربلا بودند تشنهتر بودند بخاطر اینکه لقب سقایی را حضرتسیدالشهداء به ایشان داده بود. مسئولیت عطش اطفال را به ایشان واگذار کرده بود. معلوم است یک مرد اینطوری وقتیکه آب در خیمهها تقسیم بندی شد، طبعاً یک بخشی از آب هم قسمت ابوالفضل است. این آب را نخورد؛ چون میدانست این آب تمام میشود و آب را برای بچهها گذاشت و به آنها داد ولذا تشنگی حضرتابوالفضل خیلی جلوتر شروع شده بود و حالا جنگی کرده و 4000 هزار نفر که اطراف شریعۀ فرات بودند، اینها را عقب زده است. میدانید خود این کار انسان را تشنه میکند. وارد شریعه شده و دست را زیر آب برده است، این دست را امشب بگیرید.
همۀ انسانیت انسان به این درس است، این درس را بگیرید. خدا نکند که یک وقتی از امامزمانتان، از ذوالحقوقتان از کسانی که به گردن شما حق دارند، غفلت و بیوفایی کنید. شما حساب کنید آب را تا جلوی صورت آورده است که من فکر میکنم از قبل هم نمیخواست بخورد. برای خوردن نیاورد؛ چون انسان تشنه وقتی دستش را به آب سر میزند یک حالت عطش عجیبی در او پیدا میشود. ممکن بود اگر این کار را امروز نمیکرد ما امروز بگوییم، نگذاشتند حضرتابوالفضل به آب برسد. آب کف دستش هست «فذَکرَ عطَشَ الحسین» به یاد تشنگی ابیعبدالله افتاد، به یاد (العطش) فرزندان حسین افتاد، به یاد (العطش) اصحاب و یاران ابیعبدالله افتاد. آب را ریخت و مشک را پر از آب کرد. تمام همتاش این است که آبها را به خیمهها برساند ولی نگذاشتند، دستهایش را قطع کردند. اینجا دست راست را قطع میکنند یک درس به انسان میدهد، دست چپ را قطع میکنند، یک درس به انسان میدهد، عمود آهنین بر فرقش می زنند یک درس به انسان میدهد، وقتی روی زمین می افتد صدا می زند، «یا أخا أدرک أخاک». یک درس به انسان میدهد. خدایا به ما لطفی و عنایتی کن تا ما بتوانیم پیرو اباالفضلالعباس باشیم.
السلام علیک یا اباالفضلالعباس العبد الصالح، مطیع لله و لرسوله و لامیرالمومنین و رحمه الله و برکاته.
جهت دانلود صوت اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.