سوغات کربلا قم- ۱۷ محرم ۱۴۲۳

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوهُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیهَ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین.

 آلوده بودن اکثر افراد به غیبت و علت آن

 قدر خودتان را بدانید. ما از دوستان اگر یک گناه بکنند بی‌توقعیمان می‌شود، ولی شاید اکثریت متدینین حداقل در مجالس با آنها برخورد می‌کند اگر گناه نکنند بی‌توقعی است. در مجالسی انسان برخورد می‌کند، همه دارند غیبت می‌کنند اگر انسان شرکت نکند می‌گویند این با من قهر کرده، این با ما نیست، چرا سکوت کرده؟ چرا اخمهایش را در هم کشیده؟ هیچ وقت فکر نمی‌کنند که غیبت حرام است. و وای بر آن وقتی که انسان بگوید که آقا غیبت نکن. اینکه دیگه اصلاً بدشان می‌آید. حالا می‌بینید تفاوت شما دوستان با آنها چیه. ما با اینکه خُب، همه می‌شناسند اهل این حرفها نیستم، عده‌ای از علماء سوریه و اینها آمده بودند دیدن من، واقعاً وقتی، یعنی حرف دیگری نداشتند جز مطرح کردن این و آن، آن چطوره این چطوره. خُب طبعاً وقتی انسان حرف مردم را می‌زند بالاخره در ده تا کلمه، یک غیبت هم می‌شود، خواهی نخواهی است. یا غیبت‌های بدتر، اشارات، مثلاً فلانی چطور آدمی است؟ چه عرض کنم. این چه عرض کنم گاهی بدتر از غیبت است. یا می‌گویند که آقا حرف مردم را نزنید می‌خواهید صحبت درباره ایشان بکنید به غیبت می‌افتیم. یعنی آن گنهکار است اگر بخواهم حرفش را بزنم مجبورم غیبت بکنم. با اینکه دارد نهی از غیبت می‌کند، در عین حال غیبت می‌کند. حتی با کلمه چه عرض کنم، خدا ما را بیامرزد. می‌گوئیم آقای فلانی چطور آدمی است؟ بر‌می‌گردد می‌گوید حرف ایشان را نزنید غیبت می‌شود. دارد نهی از منکر می‌کند ولی غیبت می‌کند. یا مثلاً خدمت شما عرض شود که، بله خدا همه را ببخشد و بیامرزد. واقعاً مشکل است در این اوضاع چطور بودن. یک چیزهائی می‌گوید این آدم مریض، آدم مریض اینطوری است‌ ها، یک چیزهائی می‌گوید که، بالاخره غیبتش را کرده باشد طرف را خراب کرده باشد و خدمت شما عرض شود که صورت خشک ومقدس بازیش را هم در آورده باشد. حالا اینها را نمی‌شود اصلاً گفت، که غیبت نکنید فلان نکنید. علاوه بر این اگر انسان وارد بحثشان نشود ساکت نشسته. می‌گویند آقا چرا ساکتی؟ تو که بهتر از ما او را می‌شناسی، تو چرا چیزی علیه‌اش نمی‌گوئی؟

قدر دان و شاکر نعمت پاکی و تزکیه نفس

الحمدلله قدر خودتان را لااقل بدانید. چون انسان از قدر ندانستن به ناشکری می‌افتد و از ناشکری کردن از کف‌اش بیرون می‌شود. شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند. من برای این جهت دارم عرض می‌کنم. شما قدر خودتان را بدانید خدا را شکر کنید که یک عقلی دارید،

فرق فکر با عقل و نهایت فایده کارهایی که با فکر انجام می شود و برای خدا نیست

عقل فکر نکنید به معنای اصطلاحیش است. در معنای اصطلاحیش، ما معاویه را هم عاقل می‌دانیم. ولی طبق نظر خاندان عصمت معاویه عاقل نیست. معاویه نه اینکه حالا شخص معاویه فقط عاقل نبوده و یک دیوانه‌ای با انسان سروکار داره نه. هر کس که مثل معاویه باشد، یعنی به همین چهار روزه دنیا فکر کند به همین محدوده، این بی‌عقل است. چرا؟ به خاطر اینکه هیچ وقت خدای‌تعالی این فکر و این مغز را برای همین چند روزه خلق نکرده، نمی‌شود.

فکری که مسائل مشکل و غامض معنوی را حل و فصل می‌کند، فکری که حقایق را درک می‌کند، فکری که به اصطلاح می‌تواند از نظر مادی، ملکی، حالا ملکوت که خیلی مشکل‌تر است ولی ملکی حتی بتواند سفینه فضانورد بسازد و به کرات بالا بفرستد. این افکار خدمتتان عرض شود که این فکر را دارد. حالا آن کسی که مثلاً سفینه ساخته، آن کسی که هواپیما ساخته، آن کسی که تلویزیون ساخته، آن کسی که رادار ساخته این کس نفعش باید در مرحله اول به خودش برسد. غالباً عمری ندارند که بخواهند به خودشان برسند. عمرشان کوتاه است. شما مثلاً فرض کنید که بروید کلی بازار یک چیزی را می‌خرید، می‌خواهید بگذارید جلوی خودتان استفاده بکنید، دستتان را یک کسی می‌گیرد می‌برد، نمی‌گذارد استفاده کنید. این فایده‌اش چیه؟ حالا ولو بقیه بیایند استفاده ‌کنند ولی برای شما فایده نداشت. اینهائی که همه اختراعات را کردند همه الان مُردند. اگر همین دنیای تنها باشد هیچ فایده‌ای برای خود آنها ندارد، دقت کردید. هیچ فایده‌ای برای خود آنها ندارد. یعنی الان ادیسون مثلاً شاید آن روزهائی که او زنده بود هنوز برق به جائی نرسیده بود که بشود از آن استفاده کرد. کی دیگران استفاده کردند؟ اگر فقط همین دنیا باشد و آخرت نباشد، هیچ فایده‌ای برای خودش نداشته. کی دیگران استفاده کردند؟ وقتی که او مُرده. پس برای خود او هیچ استفاده‌ای نداشته. اگر این را برای خدا انجام داده باشد خدا در آخرت به او مزد می‌دهد. اما اگر معتقد به آخرت نباشد و برای خدا هم انجام نداده باشد، مزدش را برود برای همان کسی که کار کرده برود بگیرد. مزدش را از او بگیرد. من نمی‌شود برای شما کار بکنم بروم مزدم را از یکی دیگه بگیرم. اگر برای خدا کار نکرده باشد نمی‌تواند مزدش را که از خدا بگیرد. این مسلّم است. پس بنابراین این فکر را که خدا در مغز انسان گذاشته، در روح انسان گذاشته، اگر فقط برای همین دنیا بود، خیلی اشتباه انسان می‌کند که، یعنی حتی خدای‌تعالی، موریس‌مترلینگ صریحاً در کتابش می‌گوید که خدا افراط کرده در فکر و عقلی که به انسان داده. افراط کرده، می‌خواهد این را در دنیا چکار کند. اگر اینقدر فکر نداشت اینقدر هم ناراحتی هم نداشت. شما الان کلی از ناراحتیهایتان برای این است که آینده چه می‌شود؟ فردا چه می‌شود؟ فلان کس پشت سر من حرف زد، چه عکس‌العملی خواهد داشت؟ فلان کس نمی‌دانم فلان دروغ را به من گفت چه عکس‌العملی خواهد داشت؟ خدمت شما عرض شود فلان کس پول من دستش است فردا پول من را خورد چه عکس‌العملی دارد. این الاغه هیچ همچین ناراحتیها را ندارد. یک الاغ است. هیچ ناراحت نمی‌شود که چکم دست فلانی است. اموالم دست فلانی است. فردا ظهر من چی باید بخورم. درآمدم از کجا باید باشد. اینها نیست. اینها فقط مربوط به عقل انسان است. مربوط به فکر انسان است. اگر خدا ما را هم کم فکر مثل الاغه خلق می‌کرد، هر وقت شکممان سیر بود راحت بودیم هر وقت گرسنه‌مان می‌شد باز دومرتبه راه می‌افتادیم می‌رفتیم دنبال غذا. هیچ ناراحتی نداشت. غذا هم مخصوصاً ایام بهار است فراوان است علف فراوان است. هیچ مشکل اصلاً ندارد. زیادی هم هست.

بنابراین این فکری که خدا به انسان داده اگر برای همین دنیا بود، حرف من این است اگر برای همین دنیا بود همین که ما فکر می‌کنیم، اگر این بود هم خدا نستجیربالله به ما ظلم کرده بود که اینجور ناراحتمان بکند، هم خودمان زیادی داشتیم و هیچ فایده‌ای هم نداشت. برای ما فایده‌ای نداشت. اگر ما هم اختراعی بکنیم برای خودمان که اثری ندارد برای بقیه اثر دارد. بعدی ها هم که آخرتی نیست، خبری نیست، فایده‌ای ندارد. همین دلیل بر این است که معادی هست. خدای‌تعالی این عقلی که به شماها داده، عقل از عقال است، پابند است. همین که شما در محدوده خاصی کار می‌کنید. مثل شماها مثل آن کسی است که روی ریلی افتاده که آن ریل این قطار را از مرز می‌برد رد می‌کند وارد مملکت دیگری می‌کند از آنجا وارد مملکت دیگری می‌کند و وارد بهشتتان می‌کند. چون خط معلوم است. امّا یک کسی که یک تکه آهنی را برداشته گذاشته جلوی خودش و قطارش را روی آن قرار داده خُب این معلوم است آنجا می‌رود می‌افتد پایین، می‌افتد در درّه.

حرکت در محدوده عقل و نداشتن خوف و حزن

در این محدوده عقل وقتی که انسان حرکت بکند، درست است از جوانب و اطراف محروم ممکن است بشود، یعنی نمی‌تواند آنطرفی برود یا اینطرفی برود. ولی یک راهی را می‌رود که آخرش به همه چیز می‌رسد. هم دنیا دارد و هم آخرت. دنیایش فکرش راحت است ” أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ” (یونس/۶۲). اولیاء خدا نه خوفی دارند، چرا خوف ندارند؟ ما همینجور نمی‌خواهیم بگوئیم که چون قرآن گفته قبول است، باید البته متعبد باشیم ولی فکر هم می‌توانیم رویش بکنیم. اولیاء خدا نه خوفی دارند، یعنی چه نه خوفی دارند؟ یعنی دلهره ندارند. شما در قطار مورد اعتمادی یا سفینه نجاتی نشسته باشید دلهره ندارید دارید می‌روید، تضمین هم شده که این سقوط نکند، در دره نیافتد، غرق نشود، همه اینها تضمین شده. ” مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ ” (عیون اخبار الرضا/ ج۲ص۲۷). از داخل کشتی بیرون بروید غرق می‌شوید. کسی هم در این کشتی باشد حتماً نجات پیدا می‌کند. چرا بترسد؟ از چی می‌خواهد بترسد؟ ” لا خوف ” اصلاً نفی خوف دارد. و حزن هم مال خوف است. هر وقت شما محزون شدید این را بدانید، یک حزنهای مقدّسی است که انسان هر چه ولیّ خدا بیشتر باشد آن حزنش بیشتر است. درباره مصائب اهلبیت‌عصمت علیهم‌‌السّلام، ولی خوف شخصی در اینجا منظور است. شما چرا از چی می‌خواهید بترسید؟

اگر توی کشتی نجات هستید اگر توی قطاری که ریلش متصل به بهشت برین، ” وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الآخِرَةِ ” (بحارالأنوار/ج۸،ص۶۶) که همان یکی است و سرش هم چسبیده به هم است اگر در آنجا هستید از چی می‌خواهی بترسی؟ بیمه هم هستید. بیمه‌های دنیائی می‌گویند- خدمت شما عرض شود- اگر کشته شدی بعد ما به زن و بچه‌ات پول می‌دهیم، این آخرش است. ولی اینجا کشته شدن ندارد همه‌اش حیات است، همه‌اش زندگی است.

توکل واقعی به خدا

از چی می‌خواهی محزون بشوی؟ نه جداً. آخه آدم باید هر کاری را رویش فکر کند. چیزی نداریم که ما محزون بشویم. خُب آخه ما فردا ناهار چی بخوریم؟ پول از کجا بیاوریم؟ تو کی هستی؟ تو کسی هستی که خدای‌تعالی فرموده: ” وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا “(هود/۶). اگر مشکلی بوجود می‌آوری خودت بوجود می‌آوری. همین نفهمی‌های انسان است که مشکل برای انسان بوجود می‌آورد. همینی که توکّل به خدا ندارد مشکل بوجود می‌آورد. شما به اندازه‌ای که به یک وکیل دادگستری توکّل می‌کنی در مشکلاتت به خدا توکل بکن، ببین اگر مشکلی برایت پیدا شد. خدا می‌داند ما توکّلمان چه جوری است. الان ماها شاید همه اهل توکّل باشیم اما به اندازه‌ای توکل می‌کنیم به خدا که به یک هروئینی بی‌حال افتاده کنار خیابان اینقدر توکل می‌کردیم به او بر می‌خورد.

الان اگر شما وکالت بدهید به یک هروئینی بیکار تنبل که نمی‌تواند حرکت بکند، بگوئید آقا در این کار تو وکیل من باش، تو انجام بده. در عین حال مواظبش هستید، می‌کند، نمی‌کند، آیا می‌شود، نمی‌شود، هی چشمتان دنبالش باشد، یعنی در واقع بی‌عرضه‌اش بدانید، می‌گوئید آقا تو اگر به من واگذاشتی من کارم را می‌کنم تمامش می‌کنم. ماها به خدا از این هم بدتر رفتار می‌کنیم. وکالت به خدا نمی‌دهیم. کجا به خدا وکالت دادیم؟ می‌نشینیم کارهایمان را ردیف می‌کنیم، البته کار ردیف کردن با اذن پروردگار لازم است‌ ها، یک وقت فکر نکنید باید همه کارها را ول کرد و رفت در خانه خوابید، نه. ما بعد از اینکه وکیلمان را خدا قرار دادیم بنده‌ی او هم هستیم باید بنده او باشیم و او هم گفته کارها را انجام بده. اصلاً ما شما را در دنیا خلق کردیم که ” هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا “(هود/۶۱) زمین را عمران و آباد کنید، حتی خانه‌ی ساخته نخرید، زمین بخرید خانه را خودتان بسازید. این صد برابر بهتر است از اینکه آدم برود یک خانه ساخته بخرد. چون خانه ساخته وقتی که خرید تنبل می‌شود، خانه را ساخته‌اند دیگه، خودش که کار نمی‌کند. نمی‌دانم خدمت شما عرض شود مطابق میلش نیست. آنجوری که برای خدا کره زمین را آباد کند، اینجوری نیست. امّا اگر انسان زمینی خرید و خانه‌ای ساخت و رفت داخلش نشست الان برای خودش مفید است بعد هم برای دیگران، برای خدا هم انجام داده. می‌خواهم عرض کنم که حتّی این اندازه هم شما نباید بی فعالیت باشید. اما از آنطرف، برای اینکه خدای‌تعالی پشتیبانتان باشد وکیل خودتان قرارش بدهید.

اگر شما چیزی جز آنکه خدا می‌خواهد نخواسته باشید به شما می دهد

من یک وقتی در یک مجله‌ای خیلی سابق بود، در یک مجله‌ای خواندم چون جزئیاتش یادم رفته عرض نمی‌کنم که کدام مجله بود و چه بود خصوصیاتش را یادم رفته، ولی اصل موضوعش یادم است. نوشته بود که در فلان مملکت، یک مملکت را اسم برده بود، من الان یادم نیست، اینها بچه را که مدرسه می‌گذارند، از همان کلاس اوّل مواظب بچه‌ها هستند. یک مأموریت خاصی برای بعضی از معلّمین هست که مواظب باشند. یک مأموریت خاصی دارند، که اینها ببینند کدام بچه با‌ استعداد است این را انتخابش می‌کنند، اصلاً از بقیه بچه‌ها جدایش کنند. همینطور که می‌آید بالا زیر نظر دارندش کمکش می‌کنند تا وقتی که خُب یک مهندسی بشود. وقتی که مهندسی شد و مدرکش را گرفت و استعدادش هم که آنطور خیلی سرشار است، بعد می‌روند به او می‌گویند که آقا ما زن برایت می‌گیریم، هر چی پول بخواهی در اختیارت می‌گذاریم، خانه در اختیارت می‌گذاریم، ماشین و همه وسایل را در اختیارت می‌گذاریم، فقط روزی چند ساعت بنشین در یک آزمایشگاهی فکر کن و کار کن، همین. ما همین را از تو می‌خواهیم. حالا چرا این کارها را می‌کنند؟ برای اینکه فکرش را از چیزهای دیگر راحت کنند. فکر این را نکند که من ماشین ندارم، چه کنم؟ خانه ندارم، چه کنم؟ خدمت شما عرض شود که زن ندارم چه کنم؟ همه چیز در اختیارت، هر چی بخواهی ما فوری انجام می‌دهیم. فقط تو بنشین کار کن فکر کن. آن هم می‌نشیند فکر می‌کند با خیال راحت و اختراعات و اکتشافات و اینها را انجام می‌دهد. من وقتی این را در آن مجله خواندم گفتم عجیبه! اگر ما ایمان به خدا داشته باشیم، فقط یک چیز مختصر می‌خواهد و آن ایمان ما است. خدا نسبت به همه ما این کار را کرده. حالا خوش استعداداش تا اندازه‌ای، آخه آن کار آنها یک اشتباهی دارد که محدود می‌توانند خوب پذیرائی بکنند و الّا سایر بچه‌ها هم، الان شاید استعدادش را نشان ندهد فردا استعدادش را بهتر نشان بدهد. همه را اگر همینجوری بتوانند همه چیز در اختیارشان بگذارند و بگویند بنشین فکر کن باز بهتر است. اما خدای‌تعالی این کار را کرده. فرموده: ” وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ ” (هود/۶) روزیت همه‌اش با خداست. هیچ تو نمی‌خواهد تلاش بکنی. هیچ کار نمی‌خواهد بکنی. هر چه بخواهد، بنده خدا اینطوری است که هر وقت به اینجا رسیدید که هر چی خواستید خدای‌تعالی به شما داد و شما چیزی جز آنکه خدا می‌خواهد نخواسته باشید، آخه ما گاهی یک چیزهائی می‌خواهیم، که نه خدا راضی است نه خودمان، اگر خودمان بنشینیم فکر کنیم می‌بینیم صحیح نیست صلاحمان نیست، هر چه که تو بخواهی در اختیارت خدای‌تعالی گذاشته. تو بنشین بندگی کن. تو بنشین درباره کمالاتت فکر کن. تو بنشین درباره اینکه خودت را به مقام اولیاء خدا برسانی فکر کن. تو بنشین خودت را یک انسانی بساز.

چون برای حقایق و کمالات ارزش قائل نیستیم آنرا از دست می‌دهیم

به جای اینکه می‌خواهی بدانی که حقوقت چقدر اضافه شده، اگر مثلاً همین امسال به کارمندهای دولت بگویند آقا مثلاً در ماه صد هزار تومان بر حقوقت افزوده شد چقدر خوشحال می‌شوند. با اینکه ممکن است همان سال یک مرضی به این آقا بخورد که ده برابر آنچه که اضافه شده باید خرج بکند. چقدر خوشحال می‌شود!

اما اگر بگویند آقا امسال تو یک قدم به خدا نزدیک شدی دو قدم به خدا نزدیک شدی، می‌گوئی از کجا معلوم ما، ” الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ “(بقره/۲۶۸) از کجا معلوم؟ ما از کجا معلوم که، اصلاً برایش ارزشی قائل نیست. یا اصلاً خودش می‌بیند که امسال الحمدلله گناه کمتر کرده تا پارسال. الان روحیاتش خیلی بهتر است از پارسال. برایش اهمیت قائل نمی‌شود. چون اهمیت قائل نمی‌شود از دست هم می‌دهد. چون آرامشِ تو الان بهتر از پارسال است. چون اهمیت نمی‌دهد این هم از دست می‌دهد. توکّلت بهتر از پارسال است. چون اهمیت نمی‌دهد از دست می‌دهد. ما اصلاً برای حقایق، کمالات ارزش قائل نیستیم و لذا از دست می‌دهیم و به فکر حقایق نیستیم.

معنای جدی گرفتن امام زمان ارواحنافداه

من در همین سفر کربلا به ائمه علیهم‌السّلام خیلی اصرار می‌کردم یک چیزی به من الهام بشود که عمل کنم یا لااقل به دوستان بگویم. چیزی که هی تو ذهنم می‌آمد این بود دین را جدّی بگیرید، خدا را جدّی بگیرید، امام‌زمان ارواحنافداه را جدّی بگیرید. که این هم واقعاً پیامی است که دارم عرض می‌کنم چون در ذهنم می‌آمد و به مردم نگاه می‌کردم می‌دیدم هیچکس، هیچکس‌ ها اینکه می‌گویم هیچکس بخاطر اینکه اعمالشان نشان می‌دهد. نه دین را نه امام‌زمان ارواحنافداه را، آمده در مقابل قبر مطهر حضرت‌سیّدالشّهداء علیه‌السلام روز عاشورا ایستاده، همان را جدّی نمی‌گیرد. همان را واقعی قرار نمی‌دهد. گریه هم می‌کند ولی واقعی قرار نداده. در ضمن اینکه دارد گریه می‌کند دلش می‌خواهد صدایش را به مردم برساند، مردم بفهمند این خوش صداست. بیشتر ذهنش روی چیزی است که مربوط به این دنیا است و مربوط به امام‌حسین علیه‌السلام نیست. بیشتر ذهنش این است که اطرافیانی که همراهش آمدند به این بگویند چقدر خوب گریه می‌کند، چقدر اهل علاقه است به حضرت‌سیّدالشّهداء علیه‌السلام. آخر اینها حالا اگر تنها این باشد ریاء است اما ضمنش هست. چرا؟ برای اینکه ما جدی نگرفتیم، امام‌حسین علیه‌السلام را جدّی نگرفتیم. دین را جدّی نگرفتیم. جدّی یعنی چی؟ الان ما اینجا نشستیم باید آنقدر- آخر اگر بگوئیم نیست که کافریم- بگوئیم خدا ما را نمی‌بیند الان، خدا اینجا نیست. ائمه‌اطهار علیهم‌السلام اینجا نیستند. امام‌زمان ارواحنافداه الان ما را نمی‌بیند. این را اگر بگوئیم کافریم اصلاً، مخصوصاً درباره‌ خدا. اگر که غیر از این است زندگی ما که اینجوری نیست که. کو؟ الان خدا در جلسه ما هست؟ امام‌زمان ارواحنافداه در جلسه ما هست؟ الان بدن مقدّسش اگر وارد بشود که روح مقدس امام‌زمان ارواحنافداه خیلی بالاتر از بدنشان است. بدنشان وارد بشود ما همین جوری هستیم؟ البته یک قدری غفلتش شاید از طرف خدا نعمت باشد برای اینکه ما بتوانیم زندگی این دنیایمان را بکنیم. چون ظرفیت نداریم. به اندازه ظرفمان برایمان قائل می‌شوند. اما اگر واقعاً حضرت‌ولیعصر علیه‌السلام دارد صدای ما را می‌شنود، ببینید ما اگر نمی‌شنود امام‌زمان ارواحنافداه صدای ما را چرا سلام می‌کنیم در هر کجا که هستیم؟ السلام علیک یا داعی الله. اگر می‌شنود پس هست و اگر هست، چرا ما از او حیا نمی‌کنیم؟ چرا احترامی برایش قائل نیستیم؟ خُب بیائید، نمی‌خواهد برویم توی فُساق و فُجار و نمی‌دانم اهل دنیا، همین جا.

 هر چه می‌توانید خدا را جدّی بگیرید

هر چه می‌توانید خدا را جدّی بگیرید. این کلمه را، نگوئید، اِ ! نمی شود. من اگر می‌گفتم به شما تو خدا را جدّی نگرفتی، یعنی معنایش این است که خدا را قبول نداری وگرنه هر چه را انسان قبول داشته باشد باید جدّی بگیرد. به شما حتماً بر می‌خورد، ولی من نمی‌گویم خدای نکرده شما خدا را جدّی نمی‌گیرید اما اعمالتان را مقایسه بکنید. به قول یکی از علماء می‌گوید، از یک بچه ممیّز شما بیشتر خجالت می‌کشید در بعضی از اعمالتان تا خدائی که محیط برشماست. یک بچه ممیّزی باشد ببیند یک کار بدی را که او تشخیص می‌دهید که این بد است جلوی او نمی‌کنید، ولی در مقابل پروردگار اعتنا نمی‌کنید. عقلتان را بکار بیاندازید.

محدودیت هایی که از طرف عقل است خوب است

عقل از عقال می‌آید یعنی شما را محدود می‌کند در یک راه حرکت بکنید. شما نگوئید محدودیت بد است نه هر محدودیتی بد نیست. شما اگر در هواپیما نشستید و از شهری به شهری دارید می‌روید، می‌گوئید این چه جور هواپیمائی است؟ نه پنجره‌هایش باز می‌شود نه می‌گذارند ما برویم از این قهوه‌خانه پائین استفاده بکنیم، نه می‌گذارند از آب و هوای بیرون استفاده بکنیم، این محدودیت است بد است. این را نمی‌گویند محدودیتِ بد. هر محدودیتی بد نیست. محدودیتهائی که انسان را از کمالات باز می‌دارد بد است. محدودیت به اوامر نفس بد است. محدودیت به اوامر شیطان بد است. نه محدودیت به اوامر خدا که انسان را مثل هواپیمای جت به مقصد می‌رساند. محدودیت مریض، محدودیت اینکه فلان غذا را نخور، فلان غذا را بخور، فلان دوا را سر ساعت بخور، این محدودیت بد نیست. مطلقا هر کس بگوید محدودیت بد است، این دیوانه است. اصلاً عقل انسان را محدود می‌کند، از عقال می‌آید. اگر یک کسی گفت من می‌خواهم محدود نباشم، دلم می‌خواهد در خیابان بی‌شلوار و بی‌لباس و اینها راه بروم، دلم می‌خواهد هر که رد شد بهش سیلی بزنم، این را می‌گیرند به دیوانه خانه می‌برند، دقت کردید. محدودیتی بد است که انسان را دستبند بزنند، ببرند زندان بعد هم اعدامش کنند. این محدودیت بد است نه محدودیتی که خدا برای انسان قرار داده، نه محدودیتی که طبیب برای انسان قرار می‌دهد، نه محدودیتی که علما برای انسان، یک جائی ما یک مسافرتی می‌خواستیم برویم، گفتند فلانی نباشد، (من را گفتند) آن یکی پرسید چرا؟ برای اینکه او هی به ما می‌گوید این کار را بکنید، این کار را نکنید، محدودمان می‌کند. خُب محدودیتهائی بد است که انسان را از، ایّام نوروز است و همه می‌خواهند آزاد باشند شما بروید اگر یکی از این آزادیهائی که در سیزده‌بدر، یکی از این آزادیها را اگر توانستید، مثلاً بگوئید نفسانی نیست و شیطانی نیست، اگر دیدید توی آن، این آزادی که اینها می‌خواهند، آزادی که یک عده می‌خواهند، این آزادی که انسان را به جهنم می‌برد، این آزادی که وقتی که ولش می‌کنند تو آتش، مثل بچه کوچکی که سرش نمی‌شود، که اینجا چاله است، آنجا چاه است، آنجا آتش است، همه را می‌رود اقدام می‌کند، این‌ را آزادش کنند اینجوری می‌شود، این دستش را پدر محکم در دستش می‌گیرد، محدودش می‌کند.

محدودیتها که، الان شما اگر بخواهید بنشینید حساب بکنید، بیشتر محدودیتها از نظر عقل خوب است. من یک وقتی یک کسی که معمم می‌خواست بشود، درسش هم خوب بود، ولی می‌گفتند خیلی شرارت دارد، یک کسی به من گفت، گفتم خُب لباس محدودش می‌کند. دیگر آن جست و خیزی که قبل از اینکه لباس داشته باشد، به اصطلاح آن جست و خیز را دیگر بعد از لباس نمی‌تواند داشته باشد. نمی‌تواند با عبا و عمامه مثلاً، حالا ولو اینکه باز هم ممکن است انجام بدهند، بپرد این طرف و آن طرف و اذیت کند و چه. ولی حالا می‌گوید من معمم که نیستم بعدها هم که معمم شدیم ان‌شاء‌الله این کارها را ترک می‌کنیم. هر محدودیتی خلاصه، شما در فامیلتان یک خورده‌ای مؤدبید، مواظبید، اِ ! پس این فامیل بد هستند که محدودتان می‌کنند. اجتماع بد است که محدودتان می‌کند، باید حتماً لباس بیرون از خانه را بپوشید. هر محدودیتی منظورم این است که بد نیست، بلکه بیشتر محدودیتهائی که عقل تحمیل به انسان می‌کند، یا خدای‌تعالی تحمیل می‌کند، اینها خوب است. و بله محدودیتی که انسان را دست بند بزنند، بکنند در ماشین که پنجره ندارد و بعد هم ببرند زندان و بعد هم پس فرداش اعدامش کنند، این بد است، این خوب نیست. محدودیتی که شیطان انسان را خوب از راه بیرون کند و هر لحظه انسان اگر احتمال هم بدهد که قیامتی هست دلهره داشته باشد، بگوید من الان مُردم چه می‌شود؟ محدودیتی که آزادی که انسان را به همه کارهای فحشا و منکرات بکشاند، اصلاً انسان از خدا جدا بشود، این آزادی بد است. خیلی از آزادیها هم بد است. شما بچه‌تان را چرا زیر نظر می‌گیرید اینجور محدودش می‌کنید. شب فلان ساعت بیرون نباش، مخصوصاً دخترانتان را. چرا این کار را می‌کنید؟ برای اینکه می‌گوئید این محدودیت خوب است. چرا به مدرسه می‌فرستید، از صبح تا ظهر باید پای کلاس بنشیند، حرف معلّم را گوش بدهد، رویش کار بکند، چیزی یاد بگیرد، خُب این محدودیت است. این محدودیت نباید بگوئیم خوب است دیگه. اگر انسان آزاد خلق شده، دنیا اینجوراست ‌ها،

در بهشت چون خواست انسان خدایی شده هرجورخواستی باش

والّا آخرت هر جوری می‌خواهی باش ” فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ ” (زخرف/۷۱). در بهشت هر چه که شما چشمتان بخواهد ببیند می‌بیند. هر چه را که دلتان بخواهد انجامش می‌دهد، چون آن دلی که آنجا هست دل خدائی است دیگه، دلی که در بهشت است. ” مَآ تَشَآءُونَ إِلآ أَن یَشَآءَ اللهُ “(انسان/۳۰). چیزی نمی‌خواهد جز آنچه خدا می‌خواهد و خدا هم چیزی نمی‌خواهد جز آن چیزی که شما می‌خواهید. با خدا یکی می‌شوید، از نظر خواسته. آنجا هر کاری می‌خواهی بکن.

از یکی پرسید، یک کسی خیلی قلیانی بود می‌گفت در بهشت قلیان هم هست؟ اگر قلیان نباشد فلان و اینها، آن آقا به او جواب داده بود که اگر تو در آنجا قلیان میل کردی، هست. آنجا میل نمی‌کنی. سیگار و قلیان و تریاک و اینها حالا یک خورده‌ای بخواهیم به عمقش برویم مثل این است که انسان بخواهد یک نجاستی را بخورد. میل پیدا نمی‌کنی. الان عقلت نمی‌رسد آنجا عقلت می‌رسد. میل پیدا نمی‌کنی. چرا میل پیدا نمی‌کنی؟ بخاطر اینکه خواست تو خواست خدائی است و خواست خدائی هم خواست توست. خواست تو خواست امام‌زمان ارواحنافداه است و خواست امام‌زمان ارواحنافداه هم خواست توست. خواست تو خواست فاطمه‌زهرا علیها‌السلام است خواست فاطمه‌زهرا علیها‌السلام هم خواست توست. از این جهت آدم چیزی را که میل پیدا نمی‌کند خُب نیست. نمی‌خواهند آنجا انسان را زجر بدهند. مثل دنیا نیست که، یک مجلسی آنقدر سیگار کشیده بودند که دیده بودیم، جداً ما هم داریم استنشاق دود می‌کنیم، مجبور هم هستیم در اتاق بنشینیم. اینها دیگه تحمیل ندارد، این حرفها آنجا نیست.

زندان بودن زندگی های مردان و زنان، خارج صراط مستقیم

بنابراین خیلی ان‌شاء‌الله، من نمی‌خواستم اینقدر حرف بزنم هم خودم خسته‌ام، قدر خودتان را بدانید. راهتان، صراطتان محدودیت نیست برای شما. در این جوامع عجیبی که واقعاً انسان وقتی که حرکت می‌کند در مردم همان جمله‌ای که خدای‌تعالی می‌فرماید: ” يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ “(یس/۳۰) واقعاً مردم به انسان حسرت می‌خورند. زن شما با پوشیه یا لااقل صورتش را سخت می‌گیرد می‌آید بیرون ولی سایر مردم، اصلاً سایر که می‌گویم، حتی بعضی از آدمهای معمولی هم زمان ما اینجوری شده. نمی‌دانم نتیجه این انقلاب است نتیجه چه چیزی است که دیگر پوشیه‌دار پیدا نمی‌شود. یکی که پوشیه دارد می‌گوید آقا این از شاگردهای شماست؟ به من می‌گفت این از شاگردهای شماست؟ کنار خیابان ایستاده. گفتم واقعاً جای تعجب است. سابق خیلی به هر حال هم بی‌حجاب محض هم با حجاب کامل. و مسخره می‌کنند، توهین می‌کنند. حالا ازآن بگذریم. می‌آیند سر مسائل دیگرش. مسائل فحشا و منکرات. آدم نمی‌داند مثلاً، من یک وقتی به یک کسی گفتم در هواپیما، گفتم این زنها چرا در خانه‌شان نمی‌نشینند؟ از مهمانداری بود پرسیدم، مهماندار مردی بود پرسیدم که شما برنامه‌تان چیه؟ گفت ما این هواپیما می‌نشیند نیم ساعت هست باز بلند می‌شود می‌رود جای دیگر باز بلند می‌شود می‌رود جای دیگر، شبانه روزی است. منتهی شیفتی کار می‌کنیم. چون شب بود من گفتم خُب زن بیچاره، بدبخت برای خدا که این کار را نمی‌کند، یقینی است، مهماندار شده برای خدا نیست. برای خدا احتمالش هم شما بدهید نه. پس برای حقوقی است که بگیرد. آخه تو بیچاره زن، تمام مخارجت را خدا بر عهده شوهرت گذاشته، پدری که جدّی نگرفته دین را. اول بچه‌اش را به مدرسه می‌فرستد، به چه نیت آقا می‌فرستی مدرسه؟ بنشین در خانه درس بخوان، من الآن شاید ده‌تا دختر را سراغ دارم در خانه درس خواندند، خیلی باسوادتر از اجتماعی است که رفتند بیرون درس خواندند، برای اینکه مادر، پدر اهتمام می‌کنند، یک بچه دارند اهتمام می‌کنند و معلم هم هستند مدیرند، من مدیر و معلم سراغ دارم اینها بچه‌هایشان را درس می‌دهند. خُب درس بدهید بیایید بالا. به بچه‌ات برس. برای اینکه برود دیپلم بگیرد، لیسانس بگیرد، بعد چه بشود؟ بعد یک کارمندی چیزی بشود ببینید اصلاً مسیر مسیرِ دستبند زدن است. این از نوع دستبند زدنش است. بعد می‌رود در زندان کارمندی که نه به شوهر می‌رسد، نه به بچه‌هایش می‌رسد، نه به هیچی. این زندان کارمندی است.

بخدا قسم اگر یک کسی فکر کند که این زندان، زندانِ تک سلولی است، زندان مثلاً اِوین، این بدتر از این زندانی است که صبح ساعت هشت خانم باید بدود درِ مدرسه، یا درِ اداره‌اش و تا ظهر آنجا باشد، بعد بیاید خانه بچه‌هایش غذا نداشته باشند، غذای مانده تو یخچال را بخورند، بعد شوهرش با او درگیر بشود دعوا بکند، بعد شب تا صبح ناراحت، خُب از این زندگی، توی زندان تک سلولی اِوین دعوا دیگه نیست، جوش غذا ندارد آنجا بهتر است و بعدش هم جهنم. من نمی‌دانم واقعاً چرا ما اینقدر دیوانه‌ایم، جدّی نمی‌گیریم کارها را. شما یک وقتی، الحمدلله من همه را می‌بینم که اهل این حرفها نیستید و إلا. شما یک وقت از این دیونگی‌ها حالا جوان هستید، بزرگ شدید نکنید. دیوانه است انسان. حالا مرد مجبور است به خاطر اینکه آن زندان را تحمل کند، آن دستبند را تحمل کند، برای اینکه روزی زن و بچه‌اش را تأمین کند. تازه همان هم اشتباه می‌کند حالا نمی‌خواهم درباره مردها بحث کنم.

دینتان را جدّی بگیرید خدا را جدّی بگیرید خودتان را جدّی بگیرید

 شماها کوشش بکنید که دینتان را جدّی بگیرید، خدا را جدّی بگیرید، خودتان را جدّی بگیرید. ماها که هستیم؟ یک آدمی که تحت تأثیر جوّ واقع می‌شویم، جوّ. آقا الآن نمی‌پسندند من بروم این حرفها را بزنم! به من می‌گویند ها. الآن آقا این حرفها چیه شما می‌زنید. دختر لیسانس نگرفته بیاید در خانه بنشیند! اگر این حرف من بد باشد، قرآن هم نستجیربالله، ” وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ” (احزاب/۳۳) خیلی صریح یعنی ” وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ” بنشینید در خانه‌هایتان، به زنها می‌گوید. شما وظائف مهمتری دارید. تو که بچه تربیت نمی‌کنی که می‌روی سرکار، معلم زن بچه تربیت می‌کند! زمان شاه به من یک پسری می‌گفت، که آقا من آرایش کردن را در مدرسه خوب بلد شدم. این معلم ما همچین نزدیکای آخر کلاس که می‌شود، ما را ول می‌کند می‌رود اینجا یک آیینه است ما از تو آیینه می‌بینیمش آرایش می‌کند، می‌خواهد برود توی دفتر که مردها هم هستند، آنجا یک خورده‌ای وضعش خوب باشد. می‌گفت این آرایش کردن را من بلدم. البته خُب حالا الحمدلله شاید اینطور نباشد و به برکت انقلاب شاید ما یک خورده‌ای مشکلاتمان تا یک حدی حل شده باشد، ولی در عین حال فکر نکنید، صددرصد مشکل حل شده و راحت باشیم که دیگر مدرسه بچه‌هایمان را تربیت می‌کند خودمان لازم نیست تربیت بکنیم.

جدی بگیریم دینمان را، واقعیت بدهیم به دینمان، حقیقت بدهیم به دینمان، خدا را حاضر و ناظر بدانیم، امام زمان ارواحنافداه را حاضر و ناظر بدانیم. این آخرین حرفی است که به اصطلاح ما سوغاتی که از این سفر کربلایمان آوردیم، خدا می‌داند اگر الآن به من بگویند یکی یک میلیون به آقایان بدهیم، برایم آسانتر است دادنش، تا اینکه این حرفها را بزنم و تأثیری نداشته باشد در شما. و ان‌شاءالله تأثیر دارد، ان‌شاءالله مواظب باشید در این زمان دینتان را حفظ کنید. خیلی مهمتر از حتّی کنار پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله دینش را انسان حفظ کند. پیغمبراکرم صلی‌الله‌وعلیه‌وآله فرمود: ” واشوقا إلی إخوانی ” چقدر من شوق دارم که برادرهایم را ببینم! سلمان گفت: مگر ما برادران شما نیستیم؟ چون برادر، پیغمبر صلی‌الله‌وعلیه‌وآله فقط به یک نفر اطلاق کرده بود به علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام. فرمود: شما از اصحاب من هستید برادران من آنهایی هستند که یک وقتی می‌آیند- حالا اینها توضیحش را من می‌دهم- دینشان را جدی می‌گیرند، فقط از روی یک کاغذ و مرکب که قرآن باشد، چون ما حقیقت قرآن را که نمی‌توانیم درک کنیم. من در دانشگاه سوریه، همین مسئله نزول قرآن را که برای اساتید آنجا شرح دادم، خدا می‌داند مبهوت شده بودند درباره عظمت قرآن.

قرآن را جدی بگیرید

که این قرآن از اول خلقت تا الآن که باصطلاح، کوچکِ کوچکِ کوچک به صورت ظاهر شده و آمده در این دو جلد دوتا مقوا قرار گرفته و روی یک کاغذ و مرکب انجام می‌شود، از آنجا آمده، از خدا آمده، علم پروردگار آمده تنزّل پیدا کرده، نزول پیدا کرده، این را شرح دادم، آنها واقعاً بهتشان برده بود و علاقه عجیبی به قرآن پیدا کردند، با اینکه حتی میان آنها ارمنی هم بود، مسیحی هم بود و این قرآن است این قرآن ماست. این را جدی بگیرید. ده مورد بیشتر- در هم‌آنجا ده مورد- به عنوان تفعل، چون تفعل با قرآن خیلی، تفعل زدیم به قرآن این کار را اینجا نمی‌خواهم رسمیش بکنم. تفعل زدیم به قرآن تمامش دقیق به اسم همان، مثلاً درباره این آقا چه می‌گوید؟ همان که او بود می‌پرید به آسمان که همچین شد. این قرآن است مثل اینکه تمام خصوصیات او را بگوید. شما خیال می‌کنید، محمدحسین که اینجور قرآن را دقیق حفظ کرده این معجزه قرآن است، نهج‌البلاغه را نمی‌شود اینجوری حفظ کرد. ممکن است ذوق قرآن اینکار را بکند. این همه حافظ قرآن هستند، اصلاً این تنزّل است. یک نحوه تنزل است.

ظرف دلت را پاک و بزرگ کن و رو به خدا کن تا به تو عنایت کند

خدا از این قرآن همه چیز در همه جا می‌ریزد. یعنی ظرفها دیگه حالا، یکی هست ظرفش را اینجوری گرفته هیچی توش جا نمی‌شه، یکی رفته پاتیل آورده- نمی‌دانم حالا پاتیل مشهدیه آقای مقدم شما توضیح بدهید پاتیل را، ظرفهای بزرگی که شیر می‌کنند- این را آورده خُب به اندازه آن براش می‌ریزند. هر ظرفی باشد پُرش می‌کنند، لبریزش می‌کنند، منتها تو که ظرفت را چپه گرفتی، کاسه را اینجوری چپه بگیرید، یک قطره هم بریزند بالاش، از اطرافش می‌ریزد پایین، هیچی توش نمی‌ریزد. تو کاسه‌ات را چپه نگیر. چپه چه جوریه؟

یعنی روی کاسه به دنیا، پشت کاسه به خدا. این چپه گرفتن است. روی کاسه به دنیا، توکّل به حقوقت، توکّل به درآمدت، توکل به هرچیزی رو به دنیاست، توکّل به خدا رو به خداست. این ظرفت را اینجوری بگیر، ببین چه خبر می‌شود. آنقدر می‌ریزند، البته ظرفها باز فرق می‌کند. ” فخیرها اوعاها ” علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام می‌فرماید که بهترین ظرف، آن ظرفی است که بزرگتر باشد. خدا بخیل نیست بگوید ظرف به این بزرگی آوردی چکار کنی. شما بخوای شله بخری، این ایام عاشورا شله می‌دهند، پاتیل ببری می‌گویند آقا چه خبر است برو یک کاسه بیاور. اما خدا این جوری نیست. تو دریای خزر را بردار ببر می‌ریزد توی آن. مثل اینکه برای پیغمبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ریخت، برای علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام اقیانوس بی‌نهایت را پر کرد. تو ظرفت را، هرچه ببری خدا پُر می‌کند.

خُب تو خودت تنگ نظری ظرف کوچک برداشتی، شیطان هم می‌آید در گوش‌ات می‌گوید که تو آن قدر ارزش نداری، آخه یکی از چیزهایی که شیطان خیلی به ما فشار می‌آورد، این است که بی‌ارزشی ما را برای ما ثابت می‌کند. ” الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقر”(بقره/۲۶۸) تو چیزی نیستی، تو با این همه گناه می‌خواهی آدم بشوی؟ نمی‌شود. حتی این را می‌گوید. آدم هم خودش فکر می‌کند، می‌بیند راست می‌گوید، خیلی گناه کردم من دیگه آدم نمی‌شوم.

شدت مهربانی خدا به بندگانش

می‌خواهم عرض کنم ببینید چقدر خدا مهربان است. حمیدبن قحطبه شصت نفر سیّد را در یک شب سر برید ریخت در چاه بعد دیگه گفت خدا دیگه من را نمی‌بخشد و روزه‌اش هم می‌خورد و دیگه عبادت و اینها هم نمی‌کرد. حضرت رضا علیه‌السلام فرمودند: این یأسش از رحمت خدا، گناهش بیشتر از آن شصت تا سیّد را کشتن است. خیلی عجیب است‌ ها! آدم فکر اگر بکند می‌فهمد خدا چقدر مهربان است! فرعون آن همه بچه را کشت، در عین حال خدا به حضرت موسی و هارون علیهما‌السلام می‌گوید ” فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى “(طه/۴۴) شاید او هم بیاید. اگر بیاید بی‌فایده باشد، که خدمت شما عرض شود خدای تعالی نمی‌گوید که ” لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ” آن وقت شیطان می‌آید در گوش‌ات می‌گوید آقا تو! تو نه درسی خواندی نه سوادی داری، این همه هم گناه کردی، به زن و بچه‌ات برس. حرفم تقریباً امروز حساب است، این حرف خیلی خوبه، همش فکر کردی رفتی عبادت، غلط هم هست ول کردن و رفتن عبادت. امّا کارت را عبادت قرار بده، کارت را چون برای خدا انجام می‌دهی عبادت می‌شود. تا همان را حساب بکنند به عبادت، به جای نماز شبت. متوجه هستید؟ مشغول بندگی خدا باشید، کاسه‌مان را به طرف خدا بگیریم، ظرفمان را زیاد کنیم، شرح صدر داشته باشیم. حضرت موسی علیه‌السلام اولین جمله‌ای که از خدا وقتی می‌خواهد برود طرف فرعون می‌گوید ” رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی “(طه/۲۵) یعنی خدایا این ظرف من را بزرگش کن. ظرف بزرگ باشد ” وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی “(طه/۲۶-۲۸) رفت.

یکی ازمعجزات حضرت اباالفضل علیه‌السلام

نحسی را مردم ایجاد می‌کنند خدا نحسی را خلق نکرده. از معجزات حضرت اباالفضل علیه‌السلام، این سفر ما که آنجا بودیم با یک دلایل خیلی مشکل و پیچیده‌ای حالا بالاخره به ما اجازه دادند ما سرداب مطهر حضرت اباالفضل علیه‌السلام برویم. قبر مطهر بالاست، زیرِ ضریح است، ولی آن زیر یک جای بازی هست. قبر مطهر در وسط واقع شده، دورش آب بود، خیلی عجیب بود! تقریباً شاید قبر اگر اینقدر ارتفاعش هست، یک وجبش زیر آب است و من خیال می‌کردم جایی ما باید بایستیم که ببینیم فقط، آخه با همین لباس رفتیم داخل دیدیم، نه باید برویم تو آب تا به قبر برسیم که تقریباً تا اینجا توی آب بودیم، شب هم بود، شب عاشورا بود، تا زیر سینه توی آب رفتیم، کم‌کم تا رسیدیم به قبر مطهر، قبر مطهر وسط آب، این ساختمان گنبد وتشکیلات و اینها این زیرش آب در عین حال تکان نمی‌خورد. عجیب است! من شنیده بودم ولی اینجوری ندیده بودم. که آنجا یک حال عجیبی پیدا کردیم که حضرت ابالفضل علیه‌السلام چون سقّای کربلا است، خدا همانش هم و این آب را چند دفعه ما رفتیم این سرداب با آن موتورهای خیلی قوی موتورهای بزرگ خالی می‌کرد، فوراً جایش پر می‌شد چشمه است و آب می‌آید تا تقریباً یک متر به زیر ساختمان آنجا توقف می‌کند تقریباً یک متر آب است، بعضی جاها کمتر بود ولی دور قبر یک متر آب بود. ما با عبا و عمامه بودیم بیرون هم که آمدیم، مردم ریختند آبهای بدنم هم گرفتند، که کم می‌شود آنجا، ظاهراً اصلاً ممنوع است، اجازه از خود آن… خیلی عجیب است، من واقعاً معجزه عجیبی دیدم، آب زلال تمیز حالا کسی هم نمی‌رود آنجا. بعضی‌ها وسیله برداشته بودند آب برداشتند، البته ما پنج شش نفر بیشتر نبودیم.

انسان این را تعجب می‌کند، می‌گویند این آب همیشه هم بوده و این هیچ خرابی، شکستی نداشته خیلی عجیب است. آخه آب دائمی باشد، ولو پایه‌ها از آهن هم باشد، خُب آهن را از بین می‌برد. خیلی حالت فوق العاده‌ای داشت، بس که آنجا حالم منقلب شده بود، فکر می‌کردم دیگه از آنجا بیرون نیایم.

 

جهت دانلود و یا پخش آنلاین کلیک کنید

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *