سوره مبارکه یوسف

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

«به نام خداوند بخشنده مهربان»

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ﴿۱﴾

«الر» این آیات کتاب آشکارا و واضح است. ﴿۱﴾

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۲﴾

قطعا ما آن کتاب را قرآنی عربی نازل کردیم. شاید شما عقلتان را بکار بیندازید. ﴿۲﴾

«بهترین قصّه ها»

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ ﴿۳﴾

ما داستانى براى تو که نیکوترین داستانها است، در ضمنِ آنچه به تو از این قرآن وحى کرده ایم نقل مى کنیم، اگر چه، تو قبل از این از غافلین بودى. ﴿۳﴾

«مقدمه ای بر قصّه حضرت یوسف علیه السلام»

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ ﴿۴﴾

زمانى که یوسف به پدرش گفت: اى پدر من، قطعا من در خواب دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه براى من سجده کردند. ﴿۴﴾

قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۵﴾

پدرش گفت: اى پسرم، رؤیاى خود را به برادرانت نگوئى که آنها براى تو نقشه بدى مى کشند. قطعا شیطان براى انسان دشمن آشکارى است. ﴿۵﴾

وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۶﴾

و اینگونه پروردگارت تو را انتخاب مى کند و به تو تعبیر خوابها را تعلیم مى دهد و نعمتش را بر تو و بر آل یعقوب تمام مى کند، آنچنان که نعمتش را قبلاً بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد. قطعا پروردگارت داناى حکیمى است. ﴿۶﴾

لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ ﴿۷﴾

محقّقا در قصّه یوسف و برادرانش  نشانه هائى براى سائلین (و محقّقین) است. ﴿۷﴾

«شروع به قصّه حضرت یوسف علیه السلام»

إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۸﴾

آن وقتى که پسران یعقوب گفتند: یوسف و برادرش محبوبتر از ما نزد پدرمان هستند و حال آنکه ما نیرومندیم. قطعا پدرمان در گمراهى آشکارى است. ﴿۸﴾

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ ﴿۹﴾

بکشید یوسف را یا آنکه او را در مکان (زمینى) دور بیندازید تا پدرتان توجّهش فقط به شما باشد و بعد از آن هم شما افراد صالحى خواهید شد. ﴿۹﴾

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ ﴿۱۰﴾

گوینده اى از آنها گفت: یوسف را نکشید، او را در قعر چاه بیندازید (تا بتوانند) بعضى از کاروانها او را پیدا کنند، اگر مى خواهید کارى بکنید. ﴿۱۰﴾

«پسران یعقوب علیه السلام نزد پدر می روند»

قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿۱۱﴾

به پدر گفتند: اى پدر، شما را چه شده که در خصوص یوسف به ما اطمینان ندارى و حال آنکه ما قطعا خیرخواه اوییم؟ ﴿۱۱﴾

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۱۲﴾

او را فردا با ما بفرست تا غذاى خوب بخورد و بازى کند و ما حتما او را محافظت مى کنیم. ﴿۱۲﴾

قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿۱۳﴾

پدرشان گفت: من قطعا از اینکه او را ببرید، محزون مى شوم و مى ترسم شما از او غافل شوید و او را گرگ بخورد. ﴿۱۳﴾

«یوسف علیه السلام را گرگ نخورد»

قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿۱۴﴾

گفتند: اگر او را گرگ بخورد، در حالى که ما قدرتمندیم، آن وقت حتما ما خیلى زیانکاریم. ﴿۱۴﴾

«یوسف علیه السلام در چاه می افتد»

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۱۵﴾

پس وقتى که او را بردند و با هم متّحد شدند که او را در قعر چاه بیندازند و ما به او وحى کردیم که تو حتما آنها را به این کارشان با خبر خواهى نمود. ولى آنها شعور نداشتند. ﴿۱۵﴾

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ ﴿۱۶﴾

و شب نزد پدرشان آمدند، در حالى که گریه مى کردند. ﴿۱۶﴾

قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ﴿۱۷﴾

گفتند: اى پدرمان، ما وقتى رفتیم با هم مسابقه اى انجام دهیم و یوسف را در کنار اثاثیه خود گذاشته بودیم، او را گرگ خورد و تو حرف ما را باور ندارى، اگر چه راستگو باشیم. ﴿۱۷﴾

وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿۱۸﴾

و پیراهن او را با خون دروغینى (که به آن مالیده بودند) آوردند. یعقوب گفت: بلکه هواهاى نفسانى شما کارى را براى شما آراسته است. پس صبر خوبى باید کرد و در مقابل آنچه توصیف مى کنید، از خدا یارى گرفته خواهد شد. ﴿۱۸﴾

«حضرت یوسف علیه السلام از چاه بیرون می آید»

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿۱۹﴾

و کاروانى (در کنار چاه) آمد. پس آنها سقّاى خود را فرستادند (تا آب بیاورد) پس وقتى سطل خود را (در چاه) انداخت (و بالا کشید) گفت: بشارت! این پسرى است. و او را به خاطر تجارت و فروختن پنهان کردند. و خدا دانا است به آنچه مى کنند. ﴿۱۹﴾

«یوسف علیه السلام به قیمت کمی فروخته می شود»

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ ﴿۲۰﴾

و او را به قیمت کمى، چند درهمى فروختند و آنها درباره فروختن او بى رغبت بودند. ﴿۲۰﴾

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۲۱﴾

و کسى که او را از مصر خریده بود، به زنش گفت: از او خوب نگهدارى کن. امید است فایده اى براى ما داشته باشد یا او را به فرزندى برداریم و این چنین یوسف را در زمین داراى امکانات قرار دادیم و براى اینکه به او علم تعبیر خوابها را بیاموزیم. و خدا بر کار خود مسلّط است، ولى اکثر مردم نمى دانند. ﴿۲۱﴾

«یوسف علیه السلام به حدّ بلوغ می رسد»

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۲﴾‏

و وقتى به حدّ بلوغ و قدرتش رسید، به او حکمتى و علمى عطا کردیم. و این چنین ما به نیکوکاران جزا مى دهیم. ﴿۲۲﴾

برداشت از آیات ۲۲ ـ ۳

قصه حضرت یوسف علیه السلام

از این آیات برای سالک الی اللّه هفت پند وجود دارد که باید به آنها دقت کند:

اوّل: سالک الی اللّه باید مسائل معنوی خود را حتّی به برادرانش اگر اهل تزکیه نفس نیستند نگوید، زیرا ممکن است آنها حسادت کنند، او را تکذیب نمایند و موجبات ناراحتی او را فراهم بیاورند.

دوّم: اگر کسی را دوست دارید و در چهره او نور معنویت مشاهده می کنید، در مقابل کسانی که اهل تزکیه نفس نیستند به او اظهار محبّت شدید نکنید. زیرا ممکن است حسادت آنها حتّی سبب کشتن محبوب شما شود و او را از شما بگیرد.

سوّم: به هیچ وجه به کسانی که اهل تزکیه نفس نیستند اعتماد نکنید و امانتی به دست آنها نسپارید که پشیمان خواهید شد.

چهارم: گریه کسانی که دروغگو هستند و تزکیه نفس نکرده اند به هیچ وجه اعتبار ندارد و گفتارشان ولو با دلایل ظاهری معتبری باشد، ارزشی نخواهد داشت.

پنجم: در تمام مصائب تنها چیزی که ممکن است انسان را آرامش بدهد و به مقصد برساند، خوب صبر کردن و از خدای تعالی کمک گرفتن است.

ششم: افرادی که تزکیه نفس نمی کنند روز بروز بر قساوتشان افزوده می شود تا جایی که مثل یوسفی را به قیمت بسیار ناچیزی می فروشند و او را دزد و دروغگو معرفی می کنند.

هفتم: ظالمین و آنهایی که تزکیه نفس نکرده اند، فکر می کنند که با اظهار دشمنی به اولیاء خدا به آنها صدمه وارد کرده و آنها را از بین می برند ولی غافل از آن که خدای تعالی به آنها کمک می کند، علم و حکمت بیشتری به آنها عنایت می فرماید و به نیکوکاران جزای وافری می دهد.

«زلیخا می خواهد با یوسف علیه السلام رابطه داشته باشد»

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿۲۳﴾

و زنی که یوسف در خانه او بود، از او درخواست رابطه کرد و درها را بست و گفت: برای تو مهیا است. یوسف گفت: پناه بر خدا، قطعا عزیز مصر ﴿شوهرت﴾ پرورش دهنده من است،[۱] جای خوبی به من داده است. قطعا ستمکاران رستگار نمی گردند. ﴿۲۳﴾

[۱] ــ بعضی از مفسّرین گفته‏ اند منظور از کلمه «انّه ربّی» خدای تعالی است ولی با قرینه «اکرمی مثواه» که در آیه ۲۱ آمده است معنائی که در ترجمه گفته شده تقویت می‏ شود.

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴﴾

ولى او قصد یوسف را نمود و یوسف هم اگر دلیل پروردگارش را نمى دید، قصد او را مى نمود. این گونه بود، براى اینکه ما بدى و فحشاء را از او بگردانیم، زیرا قطعا او از بندگان خالص ما بود. ﴿۲۴﴾

«پیراهن یوسف علیه السلام پاره می شود»

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۵﴾

و هر دو به طرف در مى دویدند و پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد و آن دو، آقاى آن خانم را در کنار در (ناگهان) یافتند. آن زن (زلیخا) گفت: جزاى کسى که به همسر تو قصد بدى داشته باشد، جز آنکه زندانى شود و یا عذاب دردناکى داشته باشد، چیزى نخواهد بود. ﴿۲۵﴾

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿۲۶﴾

یوسف گفت: او از من مى خواست که با او ارتباط داشته باشم و شاهدى از اهل خانه او (آن زن) شهادت داد که اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، او (آن زن) راست مى گوید و یوسف از دروغگویان است. ﴿۲۶﴾

وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۲۷﴾

و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده، او (آن زن) دروغ مى گوید و یوسف از راستگویان است. ﴿۲۷﴾

«یوسف علیه السلام تبرئه می شود»

فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴿۲۸﴾

وقتى که (آن آقا) دید که پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: این از حیله شما زنها است و قطعا مکر شما بسیار بزرگ است. ﴿۲۸﴾

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ ﴿۲۹﴾

یوسف! تو از این جریان بگذر. (زلیخا!) تو هم براى گناهت طلب بخشش کن، زیرا تو قطعا از خطاکاران بوده اى. ﴿۲۹﴾

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۳۰﴾‏

و زنهائى که در شهر بودند، گفتند: زن عزیز از جوانى که در اختیارش بوده، درخواست رابطه کرده. قطعا دلش از محبّت او پر شده. ما که او را در گمراهى آشکارى مى بینیم. ﴿۳۰﴾

«زنها با دیدن یوسف علیه السلام دست خود را بریدند»

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ ﴿۳۱﴾

پس وقتى (زلیخا) مکر آنها را شنید، دعوتى براى آنها فرستاد و براى آنها پشتى (دور اتاق که تکیه کنند) آماده کرد و براى هر یک از آنها چاقوئى آورد و (به یوسف) گفت که بر آنها وارد شو، وقتى زنها او را دیدند، او را خیلى بزرگ دانستند و دستهاى خود را با چاقو بریدند و گفتند: حاش للّه، اینکه بشر نیست. این جز یک فرشته اى بزرگوار چیز دیگرى نیست. ﴿۳۱﴾

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ ﴿۳۲﴾

(زلیخا) گفت: این است کسى که مرا درباره او ملامت مى کردید و قطعا من بودم که مى خواستم با او رابطه برقرار کنم و او خود را نگه داشت و اگر او آنچه را که من به او دستور مى دهم عمل نکند، قطعا به زندان مى افتد و قطعا خوار و ذلیل خواهد شد. ﴿۳۲﴾

«دعای یوسف علیه السلام»

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ ﴿۳۳﴾

یوسف گفت: پروردگار من، زندان براى من محبوبتر از آن چیزى است که اینها مرا به سوى آن دعوت مى کنند و اگر حیله آنها را از من نگردانى، من به طرف آنها تمایل پیدا مى کنم و از جاهلان خواهم شد. ﴿۳۳﴾

«یوسف علیه السلام به زندان می رود»

فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۳۴﴾

پروردگارِ او دعایش را پس مستجاب کرد و حیله زنها را از او برگرداند. قطعا خدا همان شنواى دانا است. ﴿۳۴﴾

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ ﴿۳۵﴾

سپس با آنکه براى آنها (در یوسف) نشانه ها (ى خوبى و پاکى) ظاهر شد، در عین حال تصمیم گرفتند که او را تا مدّتى زندانى کنند. ﴿۳۵﴾

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۳۶﴾

و با او دو جوان نیز به زندان وارد شدند. یکى از آنها گفت: من خود را در خواب مى دیدم که (انگور را) مى فشارم تا خمر شود و دیگرى گفت: من در خواب خود را مى دیدم که بالاى سرم نانى گذاشته ام و پرندگان از آن مى خورند. تعبیر خوابمان را به ما بگو، چون ما تو را از نیکوکاران مى بینیم. ﴿۳۶﴾

قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿۳۷﴾

یوسف گفت: غذائى برایتان نمى آورند که آن را بخورید، مگر قبل از آنکه براى شما بیاورند، تعبیر خواب شما را برایتان خواهم گفت. این از علمى است که پروردگارم به من آموخته است. قطعا من دین و ملّت قومى را که به خدا ایمان ندارند و آنها به آخرت کافرند، ترک کردم. ﴿۳۷﴾

‏وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿۳۸﴾

و پیروى نمودم دین و ملّت پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را. براى ما این اجازه داده نشده که چیزى را براى خدا شریک قرار دهیم. این از فضل الهى است براى ما و براى مردم، ولى اکثر مردم شکرگذار نیستند. ﴿۳۸﴾

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۳۹﴾

اى دو رفیق زندانى من، آیا خدایان متفرّق بهتر است یا خداى یکتاى قهّار؟ ﴿۳۹﴾

مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۴۰﴾

آنچه عبادت مى کنید غیر خدا، چیزى جز اسمهایى (نشانه هائى) که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده اید نمى باشد، خدا براى آنها سلطه اى نازل نکرده، حکم تنها مال خدا است، امر فرموده که عبادت نکنید مگر او را، این دین محکم و پابرجائى است ولى اکثر مردم نمى دانند. ﴿۴۰﴾

«اوّلین تعبیر خواب از طرف یوسف»

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ ﴿۴۱﴾

اى دو رفیق زندانى من، امّا یکى از شما پس ساقى شراب براى اربابش خواهد شد. امّا دیگرى به دار آویخته مى شود و از سرش پرندگان مى خورند. موضوعى را که درباره آن از من نظرخواهى مى کردید قطعى است و انجام مى شود. ﴿۴۱﴾

وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ ﴿۴۲﴾

و یوسف به کسى از آن دو نفر که گمان مى کرد نجات پیدا مى کند، گفت: مرا نزد اربابت یاد کن. ولى شیطان این یادآورى به اربابش را از یاد او برد. پس باز هم در زندان سالهائى باقى ماند. ﴿۴۲﴾

برداشت از آیات ۴۲ ـ ۲۳

سالک الی اللّه باید به مسائل زیر که از این آیات استفاده می شود توجّه داشته باشد:

اوّل: در مرحله صراط مستقیم آنچنان خود را بسازد که اگر لذّت بخش ترین گناهان برای او آماده گردد، اعتنا نکند و بلکه از آن فرار کند. چنان که حضرت یوسف علیه السلام انجام داد.

دوّم: سالک الی اللّه باید در مرحله صراط مستقیم حرکت کند، هوای نفسش را زیر پا بگذارد، خدا را منظور نماید، حق نمک مربّی خود را ادا کند و بداند که ظالم به هیچ وجه موفّق نمی شود.

سوّم: ارزش سالک الی اللّه در این است که تمایل جنسی در او باشد ولی آن را برای خدا و پاکی نفس خود کنترل نماید.

چهارم: سالک الی اللّه باید بکوشد تا می تواند خود را در معرض تهمت قرار ندهد و اگر تصادفاً متهم شد، بداند که خدای تعالی به هر وسیله ای که باشد او را از اتهام دیگران نجات می دهد. چنان که حضرت یوسف علیه السلام را نجات داد.

پنجم: سالک الی اللّه باید از مردمان تهمت زننده و مکار ولو به زندان بیفتد، دوری کند و با آنها زندگی نکند.

ششم: سالک الی اللّه باید به هر وسیله ای که هست و در هر کجا که میسر باشد، دیگران را به راه راست هدایت کند و از شرک و بت پرستی دوری نماید.

هفتم: سالک الی اللّه باید کوشش کند که در تمام امور از خدا کمک بخواهد و متوسل به دیگران نشود.

«خواب عزیز مصر»

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ ﴿۴۳﴾‏

و شاه گفت: من در خواب مى دیدم هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک را دیدم. اى بزرگان، نظرتان را درباره خواب من بگوئید، اگر مى توانید خواب را تعبیر کنید. ﴿۴۳﴾

قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ ﴿۴۴﴾

گفتند: این خوابها باطل و بیهوده است و ما تعبیر خوابهاى باطل و بیهوده را نمى دانیم. ﴿۴۴﴾

وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ﴿۴۵﴾

و آن کسى که از آن دو زندانى، نجات یافته بود، بعد از مدّت زمانى به یاد آورد. گفت: من به شما تعبیر این خواب را خبر مى دهم، پس مرا بفرستید. ﴿۴۵﴾

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿۴۶﴾

یوسف، اى راستگو، نظر بده به ما درباره هفت گاو چاقى که هفت گاو لاغر آنها را بخورند و هفت خوشه سبز و (هفت خوشه) خشک دیگر. من شاید به طرف مردم برگردم، شاید آنها بدانند (که چه باید بکنند). ﴿۴۶﴾

«تعبیر خواب شاه»

قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ ﴿۴۷﴾

یوسف گفت: هفت سال پشت سر هم گندم مى کارید و هر چه را درو مى کنید، آن را در خوشه اش بگذارید، مگر کمى که مى خواهید بخورید. ﴿۴۷﴾

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ﴿۴۸﴾

سپس بعد از آن، هفت سال سخت مى رسد که آنچه را که (در قبل) ذخیره کرده اید، مى خورند مگر مقدار کمى که براى بذر نگه مى دارید. ﴿۴۸﴾

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ ﴿۴۹﴾

سپس بعد از آن، سال خوبى که در آن باران رحمت بر مردم مى بارد و (میوه زیاد مى شود) و آب میوه مى گیرید. ﴿۴۹﴾

«یوسف علیه السلام از زندان آزاد می شود»

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿۵۰﴾

و پادشاه گفت: یوسف را نزد من بیاورید. وقتى فرستاده نزد یوسف رفت، یوسف گفت: برگرد نزد اربابت. از او سؤال کن که جریان زنانى که دستهاى خود را بریدند چه بود؟ زیرا قطعا پروردگارِ من به حیله آنها دانا است. ﴿۵۰﴾

قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۵۱﴾

پادشاه به زنان گفت: آن وقتى که یوسف را براى رابطه با او دعوت کردید، جریان شما چه بود؟ زنها گفتند: حاشا للّه، ما هیچگونه بدى از او اطّلاع نداریم.

«اعتراف زلیخا به گناهش»

زن عزیز مصر گفت: الان حقّ آشکار شد. من او را به خود دعوت کردم و مى خواستم با او ارتباط داشته باشم و قطعا او از راستگویان است. ﴿۵۱﴾

ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ ﴿۵۲﴾‏

این گفتار به خاطر این است که بداند من در پشت سر او به او خیانت نکردم و قطعا خدا حیله خیانت کنندگان را راهنمائى نمى کند. ﴿۵۲﴾

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۵۳﴾

و من خود را تبرئه نمى کنم. قطعا نفس، انسان را بسیار به بدى امرکننده است، مگر آنکه را پروردگار من رحم کند. قطعا پروردگارم بخشنده مهربانى است. ﴿۵۳﴾

«یوسف علیه السلام از خواص شاه می شود»

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ ﴿۵۴﴾

و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید تا او را از خواص خود گردانم. پس وقتى که با او حرف زد، به یوسف گفت: تو امروز نزد ما با قدرت و مورد اعتمادى. ﴿۵۴﴾

قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿۵۵﴾

یوسف گفت: مرا مدیر خزائن زمین قرار بده. قطعا من نگهدارنده دانائى هستم. ﴿۵۵﴾

وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و اینگونه ما براى یوسف در روى زمین قدرت و تمکن قرار دادیم. او هر کجا که مى خواست در زمین منزل مى کرد. ما رحمت خود را نصیب هر کس که بخواهیم مى کنیم و اجر نیکوکاران را ضایع نمى کنیم. ﴿۵۶﴾

وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾

و(لى) یقینا اجر آخرت براى کسانى که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده اند، بهتر است. ﴿۵۷﴾

«برادران، یوسف علیه السلام را نشناختند»

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ﴿۵۸﴾

برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند پس (یوسف) آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند. ﴿۵۸﴾

وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ﴿۵۹﴾

و وقتى بارهاى آنها را مجهّز کرد، گفت: برادر پدریتان را نزد من بیاورید. آیا نمى بینید که من پیمانه را کامل مى دهم و من بهترین میزبانان هستم؟ ﴿۵۹﴾

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ ﴿۶۰﴾

پس اگر او را نزد من نیاورید، پیمانه اى نزد من براى شما نخواهد بود و نزدیک من نشوید. ﴿۶۰﴾

قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ﴿۶۱﴾

گفتند: ما به زودى با پدرش درباره او گفتگو مى کنیم و قطعا ما این کار را خواهیم کرد. ﴿۶۱﴾

«محبّت یوسف علیه السلام به برادرانش»

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿۶۲﴾

و یوسف به خدمتگزارانش گفت: مبلغشان را که پرداخته اند، در بارهایشان بگذارید. شاید آنها وقتى به نزد خانواده شان مى رسند، آن را (پیدا کنند) و شاید به این خاطر برگردند. ﴿۶۲﴾

برداشت از آیات ۶۲ ـ ۴۳

سالک الی اللّه باید امور زیر را که برداشتی از این آیات است، مورد توجّه قرار دهد:

اوّل: سالک الی اللّه باید نسبت به مردم و حتّی دشمنان، مهربان باشد، آنها را صحیح راهنمایی کند و نگذارد بی جهت به آنها صدمه ای وارد شود.

دوّم: سالک الی اللّه باید نفس اماره به سوء خود را با جهاد با نفس، به اماره به نیکی تغییر دهد و این کار فقط با تزکیه نفس انجام می گردد.

سوّم: سالک الی اللّه باید بکوشد که اگر به قدرتی دست یافت، خود را مقهور آن قدرت قرار ندهد و بخصوص با اقوام و نزدیکانش صله رحم کند و نگذارد آنها از اعمال زشت گذشته خود زیاد شرمنده گردند.

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۶۳﴾‏

پس وقتى که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: اى پدر ما، پیمانه از ما منع شده است. پس برادرمان را با ما بفرست تا سهمى دریافت کنیم و قطعا ما برادرمان را محافظت مى کنیم. ﴿۶۳﴾

«یعقوب علیه السلام به فرزندان اعتماد نمی کند»

قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۶۴﴾

یعقوب گفت: آیا به شما درباره او اعتماد کنم، همان طورى که درباره برادرش قبلاً اعتماد کردم؟ پس خدا بهترین حافظ است و او مهربانترین مهربانان است. ﴿۶۴﴾

وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ﴿۶۵﴾

و وقتى که بار خود را باز کردند، دیدند مبلغى که داده بودند، به آنها برگردانده شده. گفتند: اى پدر ما، چه مى خواهیم؟ این سرمایه اى است که ما داده بودیم و به ما برگردانده شده است و ما براى خانواده مان دوباره خوراکى مى آوریم و برادرمان را حفظ مى کنیم و یک بار شتر زیاد مى کنیم. این (که آورده ایم)، پیمانه کوچکى بود. ﴿۶۵﴾

«یعقوب علیه السلام از فرزندان برای سلامتی بنیامین تعهّد می گیرد»

قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿۶۶﴾

یعقوب گفت: هرگز فرزندم را با شما نخواهم فرستاد. مگر اینکه تعهّد مؤکدى از خدا به من بدهید که او را حتماً (صحیح و سالم) به من برگردانید، مگر آنکه مانعى به شما برسد. پس وقتى که تعهّد محکم خود را به او دادند، گفت: خدا بر آنچه مى گوئیم وکیل است. ﴿۶۶﴾

«سفارشات یعقوب علیه السلام به فرزندان»

وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ﴿۶۷﴾

و یعقوب گفت: اى فرزندانم، از یک در با هم وارد نشوید و از درهاى متفرّقى داخل شوید و من نمى توانم چیزى که از جانب خدا به شما مى رسد، شما را از آن نگه دارم. حکم جز از براى خدا نیست. بر او توکل کردم و باید بر او توکل کنندگان توکل کنند. ﴿۶۷﴾

وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۶۸﴾

و وقتى که داخل شدند، از همان جائى که پدرشان به آنها امر کرده بود، این عمل هیچ ناراحتى را که از جانب خدا ممکن بود به آنها برسد از آنها دور نکرد، مگر حاجتى که در قلب یعقوب بود که انجام شد و او قطعا صاحب علمى بود که ما به او تعلیم داده بودیم ولى اکثر مردم نمى دانند. ﴿۶۸﴾

«یوسف علیه السلام برادرش را نگه می دارد»

وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۶۹﴾‏

و چون بر یوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جا داد و گفت: من برادرت هستم. پس از آنچه اینها مى کردند، ناراحت نباش. ﴿۶۹﴾

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ ﴿۷۰﴾

پس وقتى که بارهاى آنها را بست، ظرف آبخورى را در بار برادرش گذاشت. سپس منادى ندا داد که اى قافله، شما دزد هستید. ﴿۷۰﴾

قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ ﴿۷۱﴾

برادران یوسف در حالى که رو به آنها کرده بودند، گفتند: چه چیز گم کرده اید؟ ﴿۷۱﴾

قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ ﴿۷۲﴾

گفتند: جام زرّین مَلِک را گم کرده ایم و براى کسى که جام را بیاورد، یک بار شتر خواهد بود و من ضمانت آن را خواهم کرد. ﴿۷۲﴾

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ ﴿۷۳﴾

برادران یوسف گفتند: قسم به خدا، قطعا شما مى دانید ما براى فساد در این سرزمین نیامده ایم و ما هرگز دزد نبوده ایم. ﴿۷۳﴾

قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ ﴿۷۴﴾

خدمتگزاران یوسف گفتند: پس چه چیز است جزاى آن کس، اگر شما دروغگو باشید؟ ﴿۷۴﴾

قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿۷۵﴾

گفتند: جزاى آن کسى که در بارِ او پیمانه پیدا شود، خود او جزاى این عملش مى باشد. این چنین ما ظالمین را جزا مى دهیم. ﴿۷۵﴾

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ﴿۷۶﴾

پس ابتدا بارهاى آنها را قبل از بار برادرش دستور تجسّس داد. سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد. این چنین مخفى کارى را ما به یوسف یاد دادیم. او نمى توانست برادرش را مطابق دین شاه (نحوه دیگر) بگیرد. مگر اینکه خدا بخواهد. بالا مى بریم درجات کسى را که بخواهیم و فوق هر صاحب علمى، دانائى است. ﴿۷۶﴾

«یوسف علیه السلام از گفتار برادران ناراحت می شود»

قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ﴿۷۷﴾

برادران یوسف گفتند: اگر دزدى مى کند، قطعا او برادرى قبلاً داشت که او هم دزدى کرد. پس یوسف این کلمه را در دلش پنهان کرد و براى آنها ظاهر نکرد. و گفت: شما بدترین منزلت را دارید و خدا بهتر مى داند آنچه را که توصیف مى کنید. ﴿۷۷﴾

قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۷۸﴾

برادران یوسف گفتند: اى عزیز، او پدر پیرى دارد، یکى از ما برادران را به جاى او نگهدار. ما تو را از نیکوکاران مى بینیم. ﴿۷۸﴾

قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ ﴿۷۹﴾

یوسف گفت: پناه مى برم به خدا از اینکه کسى را غیر از همان کسى که وسیله مان را نزد او یافته ایم بگیریم. که اگر این چنین کنیم، قطعا ما در آن وقت از ستمگرانیم. ﴿۷۹﴾

«اثرات تعهّد الهی»

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ﴿۸۰﴾

پس وقتى که از او مأیوس شدند، به کنارى رفتند و با یکدیگر آهسته صحبت کردند. بزرگترشان گفت: آیا نمى دانید که قطعا پدرتان از شما تعهّد الهى گرفته است و قبلاً آنچه را که درباره یوسف کوتاهى نموده اید؟ هرگز من از این سرزمین خارج نمى شوم تا پدرم به من اذن دهد یا خدا درباره من حکم کند که او بهترین حکم کنندگان است. ﴿۸۰﴾

«پسرت دزدی کرد»

ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ ﴿۸۱﴾

برگردید به سوى پدرتان. پس بگویید: اى پدرمان، پسرت دزدى کرد و ما جز به آنچه مى دانستیم، شهادت ندادیم و ما از غیب اطّلاعى نداشتیم. ﴿۸۱﴾

وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿۸۲﴾

و از قریه اى که ما در آن بوده ایم و قافله اى که همراهش آمده ایم، سؤال کن و ما قطعا راستگو هستیم. ﴿۸۲﴾

برداشت از آیات ۸۲ ـ ۶۳

سالک الی اللّه باید این آیات را مورد توجّه قرار دهد و برداشت های زیر را عمل کند:

اوّل: سالک الی اللّه باید شرح صدری داشته باشد که اگر در کمال قدرت بود و از طرف اقوام و خویشاوندان به او جسارتی شد، آن را ندیده بگیرد و آنها را مؤخذه نکند.

دوّم: سالک الی اللّه باید برای هر کاری که مهم است به خدا توکل کند و وثیقه ای از خدا بگیرد تا پشیمان نشود.

سوّم: سالک الی اللّه باید بکوشد که قدرت و اموال خود را در مقابل چشم افراد تنگ نظر قرار ندهد، که مبادا او را چشم بزنند.

چهارم: سالک الی اللّه می تواند برای مصالح مهمی مانند: صله رحم و نجات نزدیکان از بدبختی و گرفتاری، به توریه و خلاف واقع اظهار کردن، متوسل شود تا به مقصد برسد.

پنجم: سالک الی اللّه نباید به خاطر گناه یک فرد، دیگران را مورد مؤخذه قرار داده و یا آنها را به خاطر آن فرد که سرپیچی کرده مورد ظلم قرار دهد.

«صبر جمیلی خواهم کرد»

قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿۸۳﴾

یعقوب گفت: بلکه هواهاى نفسانى شما، موضوعى را در نظر شما جلوه داده. پس من صبر خوبى خواهم کرد. امید است خدا همه آنها را به من برگرداند. قطعا او داناى حکیمى است. ﴿۸۳﴾

«چشمهای یعقوب علیه السلام از حزن سفید شد»

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ﴿۸۴﴾

و از آنها روبرگرداند و گفت: وا اسفاه بر یوسف و چشمان او از حزن سفید شد. امّا او کظم غیظ مى کرد. ﴿۸۴﴾

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿۸۵﴾

گفتند: به خدا قسم، تو همیشه یوسف را (با ناله و گریه) یاد مى کنى تا آنکه لاغر و مریض شوى یا از هلاک شوندگان گردى. ﴿۸۵﴾

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۸۶﴾‏

یعقوب گفت: قطعا من غم و اندوهم را تنها به خدا شکایت مى کنم و من از خدا آنچه را که شما نمى دانید مى دانم. ﴿۸۶﴾

«دستور تجسّس از یوسف علیه السلام و برادرش»

يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ﴿۸۷﴾

اى پسرانم، بروید و از یوسف و برادرش تجسّس کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید. قطعا از رحمت خدا، مگر گروه کافران مأیوس نمى شوند. ﴿۸۷﴾

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ﴿۸۸﴾

پس زمانى که بر یوسف داخل شدند، گفتند: اى عزیز، ما و اهلمان را ناراحتى و ضرر فرا گرفته است و نزد تو با مبلغ کمى آمده ایم. پس پیمانه ما را پر کن و به ما صدقه بده که قطعا خدا جزاى صدقه دهندگان را مى دهد. ﴿۸۸﴾

«برادران، یوسف علیه السلام را شناختند»

قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ ﴿۸۹﴾

یوسف گفت: آیا مى دانید با یوسف و برادرش آن وقتى که شما نادان بودید چه کرده اید؟ ﴿۸۹﴾

قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۹۰﴾

برادران یوسف گفتند: آیا تو همان یوسفى؟! گفت: من یوسفم و این برادر من است. خدا بر ما منّت گذاشت. قطعا کسى که تقوا داشته باشد و صبر کند، پس خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى کند. ﴿۹۰﴾

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ ﴿۹۱﴾

گفتند: به خدا قسم، قطعا خدا تو را بر ما مزیت بخشیده و اگر چه ما خطاکار بوده ایم. ﴿۹۱﴾

«یوسف علیه السلام از تقصیر برادران می گذرد»

قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۹۲﴾

گفت: امروز ملامتى (باکى) بر شما نیست. خدا شما را مى آمرزد و او مهربانترین مهربانها است. ﴿۹۲﴾

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۹۳﴾

این پیراهن مرا ببرید، پس بر صورت پدرم بیندازید تا چشمش بینا شود و همه خانوادتان را نزد من بیاورید. ﴿۹۳﴾

«من بوی یوسف علیه السلام را احساس می کنم»

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ ﴿۹۴﴾

و وقتى که کاروان (از مصر) حرکت کرد، پدرشان گفت: من بوى یوسف را احساس مى کنم، اگر مرا به کم عقلى نسبت ندهید. ﴿۹۴﴾

قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ﴿۹۵﴾‏

گفتند: به خدا قسم، قطعا تو در همان گمراهى قدیمى ات هستى. ﴿۹۵﴾

فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۹۶﴾

پس وقتى که بشارت دهنده آمد و پیراهن را بر صورت او انداخت و او بینا گردید، گفت: آیا من به شما نگفتم که من از خدا آنچه را که شما نمى دانید مى دانم؟ ﴿۹۶﴾

«پدر برای فرزندانش از خدا طلب آمرزش می کند»

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ﴿۹۷﴾

گفتند: اى پدرمان، طلب بخشش کن براى ما گناهانمان را که قطعا ما از خطاکاران بوده ایم. ﴿۹۷﴾

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۹۸﴾

گفت: به زودى از پروردگارم براى شما طلب بخشش مى کنم. قطعا او همان بخشنده مهربان است. ﴿۹۸﴾

«یعقوب علیه السلام و فرزندانش بر یوسف علیه السلام وارد می شوند»

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ ﴿۹۹﴾

پس چون همه شان بر یوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و گفت: داخل مصر شوید که انشاءاللّه در امانید. ﴿۹۹﴾

وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿۱۰۰﴾

و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد و همه براى او به سجده افتادند و یوسف به پدرش گفت: اى پدر، این تعبیر خوابى است که قبلاً دیده بودم. پروردگارم آن خواب را به حقیقت رساند و به من نیکویى کرد، وقتى که مرا از زندان بیرون آورد و شما را از بیابان نزد من آورد، بعد از آنکه شیطان بین من و بین برادرانم اختلاف انداخته بود. به درستى که پروردگارِ من به هر چیزى که بخواهد لطف مى کند. قطعا او عالم حکیمى است. ﴿۱۰۰﴾

«مناجات یوسف علیه السلام با پروردگارش»

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۱۰۱﴾

پروردگار من، تو به من بخشى از سلطنت را عنایت کردى و به من تعبیر خوابها را یاد دادى، خالق آسمانها و زمینى، تو ولىّ من در دنیا و آخرتى، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحقم فرما. ﴿۱۰۱﴾

«روی سخن به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله»

ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ ﴿۱۰۲﴾

آن از خبرهاى غیبى است که ما آن را به تو وحى کردیم. تو که نزد آنها نبودى وقتى که نظراتشان را یکى مى کردند و نقشه مى کشیدند. ﴿۱۰۲﴾

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ ﴿۱۰۳﴾

و بیشتر مردم هر چه تو حرص بزنى، مؤمن نخواهند بود. ﴿۱۰۳﴾

‏ وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ ﴿۱۰۴﴾

و تو از آنها براى آن اجرى نمى خواهى. آن کار تو جز تذکرى براى جهانیان چیزى نیست. ﴿۱۰۴﴾

وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ ﴿۱۰۵﴾

و چه بسیار از نشانه اى که در آسمانها و زمین است که مردم از آن مى گذرند و آنها از آن رومى گردانند. ﴿۱۰۵﴾

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ ﴿۱۰۶﴾

و اکثر آنها به خدا ایمان نمى آورند، بلکه آنها مشرکند. ﴿۱۰۶﴾

أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿۱۰۷﴾

آیا پس خود را در امان مى بینند از اینکه عذاب فراگیر از جانب خدا به آنها برسد یا ساعت مرگ و قیامت ناگهان آنها را بگیرد؟ و حال آنکه آنها متوجّه نیستند. ﴿۱۰۷﴾

قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۱۰۸﴾

بگو: این راه من است. من و پیروانم با بصیرت کامل (همه مردم را) به سوى خدا دعوت مى کنیم و خدا پاک است و من از مشرکین نیستم. ﴿۱۰۸﴾

«خصوصیات پیامبران»

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۱۰۹﴾

و قبل از تو (کسى را) نفرستادیم، مگر مردانى از اهل آبادیها که به آنها وحى مى کردیم. آیا پس (چرا) در روى زمین سیر نمى کنند تا ببینند عاقبت کسانى که قبل از آنها بوده اند چگونه بوده است؟ و خانه آخرت براى کسانى که تقوى داشته باشند بهتر است. آیا پس چرا تعقّل نمى کنید؟ ﴿۱۰۹﴾

«پیامبران از ایمان مردم مأیوس شدند»

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۱۰﴾

تا آن وقتى که پیامبران مأیوس شدند و مردم گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده است، یارى ما به آنها رسید. پس هر که را که ما خواستیم، نجات یافت و عذاب ما از قوم گناهکار برداشته نمى شود. ﴿۱۱۰﴾

لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۱۱﴾

قطعا در قصّه هاى پیامبران پند و اندرزى براى صاحبان مغز است. اینها گفتار دروغین و بافتنى نیست، بلکه تصدیق کننده آنچه قبل از او بوده است، مى باشد و شرح و توضیح همه چیزها است و هدایت و مهربانى از براى قومى که ایمان آورده اند، مى باشد. ﴿۱۱۱﴾

برداشت از آیات ۱۱۱ ـ ۸۳

سالک الی اللّه باید آنچه از این آیات استفاده می شود مورد توجّه قرار دهد و به آنها عمل کند:

اوّل: آن که بداند وقتی کارها سخت می شود، خدای تعالی به او کمک می کند و همه انتظارات او انجام می گردد.

دوّم: به هیچ وجه نباید از رحمت خدا مأیوس شود. زیرا یأس از رحمت خدا کفرآور است.

سوّم: سالک الی اللّه باید کریم باشد و اگر بدی های دیگران را خواست به آنها متذکر شود، باید برای آنها عذرشان را هم متذکر گردد.

چهارم: کسی که تقوا داشته باشد و صبر کند، جزء نیکوکاران است و خدای تعالی اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.

پنجم: سالک الی اللّه باید از سر تقصیرات دیگران زود بگذرد و از خدا بخواهد که آنها را بیامرزد.

ششم: باید بین خود و خدایش واسطه آبرومندی قرار دهد تا او برای سالک الی اللّه، در وقتی که دعا مستجاب است، دعا کند.

هفتم: باید به پدر و مادرش احترام کند و نگذارد که آنها به او ولو دارای قدرت است، بیشتر احترام کنند.

هشتم: اگر خواست تبلیغ دینش را بکند، باید به مردم بفهماند که اجر و مزدی از آنها نمی خواهد، و به آنها نیازمند نمی باشد.

نهم: باید در روی زمین به خاطر عبرت گرفتن از زندگی گذشتگان سیر و سفر کند و بداند که آخرت برای کسانی که اهل تقوی هستند از آنچه در دنیا است بهتر است، اگر عقلش را به کار بیندازد.

دهم: باید بداند که خدای تعالی در قرآن قصّه های انبیاء علیهم السلام را بیان فرموده برای پند گرفتن او است، رمان دروغین نیست، بلکه هدایت و راهنمایی برای مؤمنین است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *