شب ۹ محرم ۱۴۲۷ مطابق با ۱۸ بهمن ۱۳۸۴

فهرست محتوا :

علت عظمت حضرت اباالفضل علیه‌السلام

ایمان و عمل صالح؛ دو کلید موفقیت

معنای ولایت

چگونه امام متقین بشویم؟

روز تاسوعا؛ روز حضرت اباالفضل علیه‌السلام

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم

 أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ ‌اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیّمَا عَلی بَقیّةِ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین

أَعُوذُ ‌بِاللّهِ‌ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم، بِسمِ‌اللّهِ‌الرَّحمَنِ‌الرَّحِیم، وَ الْعَصْرِ،  إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ،  إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوَا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ (عصر/۱-۳)

علت عظمت حضرت اباالفضل علیه‌السلام

شبِ تاسوعاست، تعلّق کاملی از جهات مختلف به حضرت اباالفضل‌العباس دارد، امشب و فردا اگر در مجالس عزاداری بروید اکثراً روضه‌ی حضرت اباالفضل‌العباس را می‌خوانند و به عزاداری درباره‌ی آن حضرت می‌پردازند، کمتر توجه به این معنا می‌شود که حضرت عباس، قمر بنی‌هاشم چه امتیازاتی داشته که در همه‌جا در کنار سیدالشهداء قرار گرفته است، اگر کربلا مشرف بشوید می‌بینید قبر مطّهر آن حضرت در کنار حضرت سیدالشهداء است، در زیارت‌ها همه‌جا بعد از زیارت حضرت سیدالشهداء، زیارت حضرت اباالفضل است، در تولّد آن حضرت (ولو این‌که فاصله‌ی زیادی از نظر زمانی بین تولد حضرت سیدالشهداء و حضرت اباالفضل‌العباس بوده ولی) طبیعتِ تاریخ برای ما طوری تنظیم کرده که تولّد حضرت، پشت سر تولّد حضرت سیدالشهداء در سوم و چهارم شعبان است، با این‌که ایشان پسر فاطمه‌ی زهرا سلام‌اللّه‌علیها نیست، مقام عصمتی که ما برای چهارده‌معصوم عرض کرده‌ایم، آن مقام را ندارد و با آن‌که از اصحاب کساء نیست، در عین حال آن‌چنان به رشد روحی‌اش در زیر سایه‌ی یک کلمه پرداخته و به این‌جا رسیده که گفته می‌شود: «حسین و اباالفضل». در روایت دارد که هر چه روز عاشورا بلا بر حسین‌بن‌علی بیشتر فشار می‌آورد، رنگ سیدالشهداء برافروخته‌تر و خوشحال‌تر می‌شد، ولی وقتی که حضرت اباالفضل شهید شدند، «بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین» (مقتل ابی مخنف/۸۱-۸۳)، همه متوجه شدند که شکستگی در صورت سیدالشهداء پیدا شد و خودش هم وقتی از بالین حضرت اباالفضل بلند شد دست‌ها را به کمر گرفت، در مقابل دشمن صدا زد: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حِیلَتی» (مفاتیح الجنان/ص۴۳۵)، الان کمرم شکست… این برای چه بود؟ این عظمت که در چشم سیدالشهداء و در چشم همه‌ی اصحاب، در خصوص حضرت اباالفضل بود برای چه بود؟ یک مقدار امشب روی این مسأله فکر کنیم، چون عاشوراء و عزاداری سیدالشهداء یک دانشگاهی است یا بگوییم یک مدرسه‌ای است، یک حوزه‌ای است که باید از این دانشگاه و این مدرسه و این حوزه درس زندگی گرفت. نمی‌شود انسان با همین مقدار عزاداری، روضه‌خوانی، چند شعر خواندن و اشکی گرفتن (که بهترین کار است و از کارهای بسیار خوب است) بگذرد و از خودش سؤال نکند که چرا اباالفضل این مقام را پیدا کرد؟ فرزندان علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام باز هم بودند، از مادر اباالفضل علیه‌السلام چهار پسر دیگر هم بود و لذا به حضرت ام‌البنین، ام‌البنین گفته‌اند، یعنی: مادرِ پسرها، ولی آن‌ها این عظمت را نداشتند، شاید در کربلا سه امام وجود داشت: حضرت باقر، حضرت سجاد و حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین، ولی سرپرست همه‌ی این جمعیتی که در کربلا بود حضرت اباالفضل‌العباس بود. چرا باید ما این مقدار در مقابل حضرت اباالفضل کرنش کنیم و آن قدر خدای تعالی بخواهد حضرت اباالفضل را آقا کند که اگر یک ارمنی، یک مسیحی در سر کوه اللّه اکبر درگز (وقتی ما مشهد بودیم این جریان معروف شد)، آن‌جا می‌گوید: یا اباالفضل! معجزه‌وار ماشینش سر گردنه متوقف بشود و مردم تعجب کنند که چرا این در دره نیفتاد. چرا باید حضرت اباالفضل علیه‌ الصلوة والسلام، باب‌الحوائج باشد؟ باب‌الحوائج می‌دانید یعنی چه؟ یعنی هر کس هر حاجتی دارد، درِ خانه‌ی حضرت ابالفضل باید برود و بعضی از بزرگان معتقد بودند که اگر انسان وارد کربلا شد، اول زیارت حضرت اباالفضل برود و از ایشان حوائجش را بخواهد تا ایشان به حضرت سیدالشهداء عرضه کند و حاجتش برآورده شود. چرا؟ این چراهایی هست که باید ان‌شاءالله بتوانیم امشب حلّش کنیم. بفهمیم که چرا؟ بدانیم که چرا با این‌که پسر فاطمه‌ی زهرا نیست، با این‌که جزء معصومینِ معصوم از جهل نیست، با این‌که در کربلا افرادی بوده‌اند مثل حضرت علی اکبر علیه‌ الصلوة والسلام که هم فرزند امام حسین بوده و هم فرزند فاطمه‌ی زهرا بوده و هم اولاد پیغمبر بوده اما بحث است که مقام اباالفضل بالاتر است یا مقام علی‌اکبر؟ البته یک وقتی از من سؤال کردند، من گفتم: به ما این بحث‌ها نرسیده که ما کدامیک را بر دیگری فضیلت بدهیم، ولی همین که این سؤال پیش می‌آید، با آن‌چه که حضرت علی اکبر دارد و حضرت اباالفضل ندارد، نشان می‌دهد این‌قدر مقامش بالا آمده که مورد بحث واقع شده است. بنابراین ما امشب باید این چراها را حلّ کنیم، گریه کردید چه بهتر، گریه نکردید مهم نیست ولی این مسأله را باید حل کنیم، این باید حل بشود، شما می‌گویید: چطور حلّش کنیم؟ این سوره‌ای که تلاوت کردم مسأله را حل می‌کند،

ایمان و عمل صالح؛ دو کلید موفقیت

«وَ الْعَصْرِ» (عصر/۱)؛ قسم به تمام فشارهایی که مؤمنین در دوران زندگی‌شان می‌کشند؛ عصر به معنای فشار است، ما الان در زمان غیبت، آن‌چنان در فشاریم که می‌گوییم: «و ضاقت الارض و منعت السماء …عظم البلاء» این فشار زیادی است، در وقتی که پیغمبراکرم ظهور کرد، بعثتش انجام شد، مسلمان‌ها خیلی در فشار بودند، و اوائل ظهور هم باز مسلمان‌ها خیلی در فشارند، به این فشارها قسم، چون‌که «عصر»تفسیر شده، یا اول ظهور اسلام منظور است یا زمان غیبت منظور است یا اول ظهور حضرت بقیةاللّه منظور است، قسم به این فشارهایی که مردم مسلمان، دنیا برای‌شان تنگ می‌شود، مورد هجوم دشمنان واقع می‌شوند، خدا قسم خورده، که خدا به من و شما می‌فرماید: «وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیمَانِکُمْ» (بقره/۲۲۴) تا می‌توانید قسم‌تان در معرض داد و ستدتان قرار نگیرد، مدام قسم نخورید، به خدا قسم نخورید، برای ما چیزی که خیلی ارزش دارد خداست، «وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیمَانِکُمْ» برای «أَیمَانِ»‌تان، خدا را در معرض قسم‌های‌تان قرار ندهید؛ خدای تعالی قسم خورده: «وَ الْعَصْرِ»، که چه؟ همه‌ی افراد بشر که در کره‌ی زمین زندگی می‌کنند در ضررند، همه دارند ضرر می‌کنند؛ چون اگر غیر از آن‌چه که خدای تعالی در سوره‌ی عصر فرموده باشد، یا روز بعدش بدتر از روز قبلش است یا دو روزش مساوی است که در هر دوی آ‌ن‌ها انسان سرمایه‌اش را از دست داده و ضرر کرده؛ «وَ الْعَصْرِ ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» این الف و لامِ «الانسان» به معنای کلّ انسان‌ها است، در زیان‌اند، پس چه شد؟ «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوَا»، اول چیزی که انسان را از ضررها نجات می‌دهد ایمان است، ایمان‌تان را تقویت کنید، خدا در قرآن شریف فرموده است که: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه» (نساء/۱۳۶) ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید، آخر اگر ایمان آورده‌ایم دیگر این تاکید برای چیست؟ ایمان درجاتی دارد، از درجه‌ی اول شروع می‌شود تا درجه‌ی دهم، محدود است، یعنی به یک جایی می‌رسید که دیگر بیشتر از این نمی‌شود ایمان‌تان را تقویت کنید. مثلاً شما الان ایمان دارید که شب است، خب بیشتر از این چیست؟ چه کار می‌خواهید بکنید؟ این یک چیزی است که می‌توانید یک مسیری را حرکت کنید و به انتهایش برسید. ایمان ده درجه دارد، حضرت سلمان ایمانش در درجه‌ی دهم بود، کوچکترین شک و تردید در دلش پیدا نمی‌شد، در کنار حضرت امیرالمؤمنین ایستاده، با این‌که می‌بیند که دشمنان، فاطمه‌ی زهرا را آن‌قدر اذیت می‌کنند اما هیچ تکان نمی‌خورد، بعضی از اصحاب تکان خوردند، این‌که «ارتد الناس بعد النبی الاّ الثلاث» (اختصاص/ص۱۰)، گفتند: چرا آقا امیرالمؤمنین یک کاری نمی‌کند؟! حمل بر خیلی چیزها ممکن بود بکنند و کردند و یک معنای ارتداد هم همین است ، یعنی ردّ کردند، ارتداد آن معنای اعلایش خیلی بد است و الاّ در دلش انسان بگوید: چرا اینطوری شد؟ همین که شما گفتید: چرا اینطوری شد؟ و تسلیم محض نبودید و ایمان‌تان آن قدر قوی نبود که بگویید: (یا می‌فهمید چرا اینطوری شد که بهتر، یا نمی‌فهمید، اگر نمی‌فهمید بگویید یک معصوم، یک امامی که معصوم از جهل است، او به این معنا تن داده، من چه حرفی می‌توانم داشته باشم؟ اگر هم می‌فهمید که باز بهتر؛ پس ایمان‌تان را تکمیل کنید، از دستوراتی که باید امشب ان‌شاءالله عمل به آن بکنید این است که ایمان‌تان را از هر طریقی که ممکن است کامل کنید، خیلی طُرق مختلفی برای تکمیل ایمان هست، تفکر در آیات الهی، تفکّر در زندگی خودتان، در مسائل مختلفی که هست انسان یک مقداری فکر کند، روی ساختمان بدن خودش، حالا از روح اطلاعی ندارید اما ساختمان بدنی‌تان را که می‌بینید، یک کسی از بزرگان می‌گفت: من در نقش سرانگشتانم ایمانم کامل شد، نقش سر انگشتان! این انگشتان را اگر در یک جوهری بزنید و روی کاغذ بزنید، هفت میلیارد جمعیتی که روی کره‌ی زمین هستند با هیچ کدام‌شان تطبیق نمی‌کند، نه تنها این هفت میلیارد، میلیاردها مردمی که مُرده‌اند، میلیاردها مردمی که بعداً متولد می‌شوند، با هیچ‌کدام تطبیق نمی‌کند، این آیا ایمان شما را تکمیل نمی‌کند؟ ساختمان بدنی‌تان، چقدر امراض است که الان خدا از شما دفع می‌کند، چقدر گرفتاری‌ها هست که خدای تعالی از شما رفع می‌کند، اگر انسانفکر داشته باشد… یک مقداری بنشینید روزی چند دقیقه‌ای، چند ساعتی، اگر شب و روز هم فکر بکنید باز جا دارد ایمان‌تان را کامل کنید. خدا و آخرت، این دو چیز خیلی مهم است، بقیه خودش درست می‌شود، خدا و آخرت، «اَلَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» (بقره/۳) این دوتا غیب است، آخرت از نظر مُلکی غیب است، خدا هم از نظر ملکوتی غیب است، ایمان به این دو تا پیدا کنید، «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ النَّصَارَی وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْاخِرِ» (بقره/۶۲)؛کسی که ایمان به خدا و روز آخرت داشته باشد «لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لَا هُمْ یحْزَنُونَ» (بقره/۶۲) هیچ خوفی ندارد، آرامش دارد، «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/۲۸) همه‌تان بدانید! به یاد خدا دل آرام می‌گیرد، «امنوا»؛ دوم: «عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، عمل صالح چیست؟ دلم می‌خواست یکی بلند شود رأی بگیرد، ببینیم عمل صالح از نظر شما چیست؟ و چه عمل صالحی مهم‌تر از همه است؟ نماز عمل صالح است؟ بله؛ روزه؟ بله؛ خیلی چیزها هست، «بُنیَ الاسلام علی الخَمسة» (وسائل‌الشیعه/ ج۱، ص۱۰)، اسلام بر پنج پایه بنا شده، «الصلاة، والزکاة، و الحج، و الجهاد، و الولایة» این چهارتایی که قبل از ولایت است مختلف است، زکات و صلاة و حج و جهاد و چیزهای دیگری هم گفته‌اند، به جای جهاد مثلاً  امر به معروف و نهی از منکر گفته شده و فروع مختلفی که در دین است، اما در تمام روایات، ولایت هست،

معنای ولایت

ولایت را هم مکرر در سخن‌هایی که قبلاً گفته‌ام برای‌تان معنا کرده‌ام و بهترین معناست، شما در کتاب‌های لغت مراجعه کنید، شاید اینطور برای‌تان معنا نکنند، می‌گویند ولایت چند تا معنا دارد و خلاصه سردرگم می‌شوید، من یک وقتی دنبال تحقیق از معنای ولایت بودم، یک کتابی هست که (خدا رحمت کند) مرحوم آیت‌اللّه بروجردی وقتی که به درس ایشان موفق بودیم، ایشان راهنمایی فرموده بودند و به آن استناد می‌کردند و در درس‌شان می‌فرموند، یک کتابی به نام «مفردات راغب» که کتاب لغت است، من در آن‌جا معنای ولایت را پیدا کردم، اهل علم هم می‌دانند بسیار کتابِ لغتِ معتبری است، در این کتاب می‌گوید: انسان محبت داشته باشد و به خاطر محبتش اطاعت هم بکند. خیلی‌ها اطاعت می‌کنند ولی از ترس است یا به خاطر مزد است، ولی یکی روی محبت به حرف انسان گوش می دهد، این شخص که حرف را گوش داده ولیّ است و این شخص هم که با محبت دستور داده ولیّ است؛ آخر مگر می شود دستور با محبت باشد؟ بله، وقتی که من هر چه به شما گفتم همه‌اش به نفع خود شما بود و من هیچ نفعی برای خودم منظور نکرده باشم معلوم است که به شما محبت دارم، و الّا دلیلی ندارد که انسان محبت به طرف نداشته باشد ولی به نفع او دستور بدهد، خدای تعالی این‌طور است، هیچ دستوری به شما نداده جز آن‌که به نفع خود شماست، و اگر تمام مردم کافر بشوند «بر دامن کبریاش ننشیند گرد»، پس ولیّ ما خداست، خداست که هر چه دستور داده روی محبت به ما دستور داده، ما هم در مقابل باید هر چه که او دستور داده (ولو فایده ای برای خدا ندارد و به نفع ماست) ما هم باید روی محبت کار بکنیم. ببینید خیلی روشن است، در زیارت حضرت بقیةاللّه می‌گوییم: «یَا مَوْلاَیَ أَنَا مَوْلاَکَ» (مفاتیح الجنان/زیارت امام زمان علیه‌السلام در روز جمعه)، ای مولای من، ای فرمانده بامحبت من، من فرمانبردار بامحبت تو هستم، اسم مجموعش ولایت است. در همه‌ی این روایاتی که «بُنی الاسلام علی الخمسة»، اسلام بر پنج چیز بنا شده است، در همه‌ی روایاتش، شاید متجاوز از ده پانزده روایت من یادم هست، در تمام این‌ها امام می‌فرماید: «فَما نودیَ بِالشئٍ کَما نودیَ بِالوِلایة» (أصول الکافی/ج۲،ص۱۸)، به هیچ چیزی مردم را نخواندند، نخواستند، آن طوری که مردم را به ولایت خواستند، بعد امام علیه‌الصلوة والسلام توضیح می‌دهند، می‌فرمایند: نماز در مسافرت کم می‌شود، چهار رکعتی دو رکعت می‌شود، به زن‌ها در ایام حیض می‌گویند نماز نخوانید، مستطیع باید حج برود، کسی که مالش به حد نصاب می‌رسد زکات دارد؛ ببینید همه استثناء دارد، مسافر روزه نگیرد یا اگر مریض است روزه نگیرد، اما ولایت را نمی‌شود بگوییم یکی داشته باشد یکی نداشته باشد، یک زمان داشته باشید یک زمان نداشته باشید، تمامِ دوران عمرمان که شاید دوازده‌هزار سالش را حدوداً گذرانده‌ایم و بی‌نهایتش هم باقی مانده، در تمام این‌ها باید تحت ولایت خاندان عصمت باشیم، یک لحظه اگر ولایت را ترک کنیم کافریم، یک لحظه! در مسافرت باید باشد، در حال مریضی باید باشد، در سلامت باید باشد، در تمام اوقات باید ولایت باشد، «فما نودی بالشیء کما نودی بالولایة»، پس بهترین عملِ صالح، داشتن ولایت است (طبق همین روایت)، خب ولایت چه کار می‌کند؟ قلب ما را سالم می کند، حضرت ابراهیم «إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (صافات/۸۴) وقتی که با قلب سالم درِ خانه‌ی خدا رفت ملکوت آسمان‌ها را دید، «إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (شعراء/۸۹)، روز قیامت، «یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ» (عبس/۳۴) آن قدر انسان گرفتاری دارد که وقتی می‌بیند برادرش دارد می‌آید از آن گوشه فرار می‎کند! چرا فرار می‌کنی؟ برای این‌که ممکن است این برادر مشکلی داشته باشد، من خودم به اندازه‌ی کافی مشکل دارم، در مناجات حضرت امیرالمؤمنین آمده است، البته اقتباس از آیات قرآن است که روز قیامت روزی است که هر کسی مشغول خودش است، «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (عبس/۳۷)، یک کاری دارد که همان برایش بس است، دیگر نمی‌خواهد باری روی بار او بگذاریم، یک روز بسیار سختی است، همه فرار می‌کنند، این‌جا می‌فرماید: «الا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»، اگر یک دل سالمی باشد فرار که نمی‌کند تازه دست همه را هم می‌گیرد، شفاعت می‎کند، (ان‌شاءالله اگر فرصتی شد فردا شب شاید درباره‌ی شفاعت و حقیقت شفاعت برای‌تان یک مقداری صحبت کنم) شفاعت می کند، شما همه‌تان اگر در دنیا قلب‌تان را بسازید، از امراض روحی خودتان را نجات بدهید، باید شفاعت کنید، شفیع هستید، منتها یک نفر شفاعت کبری به عهده‌اش است که حتّی انبیاء هم محتاج به او هستند، مثل حضرت رسول اکرم و یا هر یک از معصومین علیهم‌الصلوة والسلامو یک عده هم شفاعت‌های جزئی می‌کنند، تا چهل نفر از اقوام، خویشاوندان، پدر، مادر، فرزندان، برادرانش، این‌ها را شفاعت می‌کند، فقط قلب سلیم می‌خواهد، شرطش قلب سلیم است، قلب سلیم هم یعنی بگذارید روی میز تشریح، خوب به او برسید، ببینید هیچ مرضی ندارد؛ گاهی انسان یک امراضی دارد که خودش هم گاهی متوجه نیست. این را بدانید آقایان! عمل صالح در مرتبه‌ی اول، ولایت است و ولایت به‌خاطر این است که انسان قلب سالمی پیدا کند، دستورات خاندان عصمت و طهارت را عمل باید کرد، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوَا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»،

چگونه امام متقین بشویم؟

حالا که این دو تا کار را کردید، ایمان دارید، ایمان‌تان قوی، عمل صالح‌تان هم درست، شما امام متّقین می‌شوید که اگر یادتان باشد در جلسات قبل در خصوص «و عباد الرحمن» گفتم. «وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» یک اهل تقوی خدمت شما آمده می‌گوید: چه‌کار کنم تقوایم تقویت بشود؟ شما به حق وصیتش می‌کنید: همیشه طرفدار حق باش، با حق باش. ببینید، خودتان را ساختید، سالم شدید، یک چیزهایی در راه سلامت روح مردم به دست‌تان آمد، حالا برگشتید بین مردم، «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». یک وقتی یک زرتشتی می‌گفت: ما بهترین شعار را داریم: «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک»، گفتم: قرآن در دو سه جمله این را گفته، شعار شما درست است، پندار نیک: همیشه انسان به نیکی پنداری داشته باشد، همیشه کردارش نیک باشد، گفتارش هم باید همیشه نیک باشد، ببینید در این مختصر آیه‌ی شریفه، پندار نیک همان ایمان است و قلب سالم؛ گفتار نیک «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»، کردار نیک هم همان عمل صالح است، می‌بینید خدای تعالی هر سه تای آن شعار را با یک جمله‌ی کوتاه بیان کرده، گفتارمان خوب باشد، وصیّت به حق… وصیت که می‌گوییم به معنای این نیست که آدم موقع مُردن یک چیزی بنویسد وصیت بکند، نه! وصیت به معنای همین توصیه‌کردن است، توصیه هم از همان وصیت می‌آید، وصیت از توصیه می‌آید، من به شما توصیه می‌کنم کار بد نکنید، توصیه می‌کنم تزکیه‌ی نفس کنید، همین وصیت به حق است، وصیت به صبر است، اگر گفتیم که مرحله‌ی استقامت‌تان را خیلی تقویت کنید که صبر یکی از ارکان استقامت است، خب توصیه‌ی به صبر کردیم. این مراحل تزکیه‌ی نفس را چه کسانی و چه افرادی باید بگویند و چه افرادی باید بشنوند و عمل کنند؟ چه کسانی؟ کسی که بخواهد قلبش سالم باشد، «إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»، و آن کسی که جزء «عبادُالرحمن» است. من خیلی امیدوارم ان‌شاءالله بتوانیم در این شب‌ها با توسل‌مان به حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین علیه‌السلام و امشب با توسل به حضرت ابالفضل‌العباس علیه‌الصلوة والسلام خودمان را به کمالات برسانیم، خودمان را «امام‌المتقین» قرار بدهیم، خدا در قرآن رسماً و جداً در خصوص «عبادالرحمن» فرموده که این‌ها در دعا می‌گویند: «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً» (فرقان/۷۴) یک عده با شما باشند، شما راهنمائی‌شان کنید که گناه نکنند و واجبات‌شان را انجام بدهند و صفات رذیله‌شان را بخواهند به وسیله‌ی شما رفع کنند و قلب سالمی داشته باشند، این معنای «امامُ‌المتقین» است، درست است که در رأس امامُ‌المتقین، امام معصوم است، چون هر چیزی یک صفی دارد، آن کسی که در جلوی صف واقع شده شخصیتش خیلی بالاتر است، آن کسی که آخر صف واقع شده آن هم در همان صف است، در همان راه است، ان‌شاءالله کوشش کنید که امامُ‌المُتقین بشوید، راهنمای اهل تقوی باشید. امر به معروف و نهی از منکر که کار همه‌ی مسلمان‌هاست: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (توبه/۷۱) اما یک افرادی را شما بخواهید بسازید، از صفات رذیله نجات‌شان بدهید، چون ما خیلی داریم افرادی که واجبات‌شان را انجام می‌دهند، محرمات را هم ترک می‌کنند، هیچ گناهی نمی‌کنند، حتّی بعضی از مکروهات را هم ترک می‌کنند، حتی مستحبات هم انجام می‌دهند اما یکپارچه مریض‌اند، حسادت دارند، کبر دارند، عُجب دارند، خیلی چیزها دارند، خیلی امراض در وجودشان هست، این افراد متقی هستند ولی قلب سلیم ندارند. باید شما ان‌شاءالله کوشش کنید، (دوستان ما الحمدلله ما الان هر چه نگاه می‌کنیم غریبه‌ای در بین‌مان نیست) ان‌شاءالله کوشش بکنید که همه‌تان امام‌المتقین باشید، پشت سر علی‌بن‌ابیطالب، همه‌تان معلّم دیگران باشید، نمی‌شود که معلم خودش مریض باشد ولی بخواهد دیگران را از مرض نجات بدهد، «طَبیبٌ یُداوی الناس و هو عَلیل»، یک طبیبی که مردم را مداوا می‌کند ولی خودش مریض باشد! این نمی‌شود. ان‌شاءالله این را امشب از حضرت اباالفضل علیه‌الصلوة و السلام بگیرید. ببینید در زیارت حضرت اباالفضل می‌گوییم: «السلام علیک ایها العبد الصالح»، ببینید «عبدالصالح» مطابق «وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» و «المطیع للّه» روی ایمانش است، این خصوصیتی است که حضرت اباالفضل دارد، «المطیع للّه و لرسوله و لامیرالمؤمنین و للحسن و الحسین»، ببینید، یقیناً حضرت اباالفضل روی محبت شدیدی که به خدا و امیرالمؤمنین و پیغمبراکرم و امام حسن و امام حسین داشت اطاعت‌شان را می‌کرد که همان ولایت است، بعضی‌ها می‌گویند: تربیت‌شده‌ی دست حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین است، بله! ولی هر کسی این طور تربیت نمی‌شود، خیلی‌ها بودند همین‌طوری بودند، در خدمت ائمه‌ی اطهار بودند ولی تربیت نشدند، یک دلِ ظرفیت‌داری می‌خواهد، حضرت امیرالمؤمنین فرمود: این قلوب، «اوعیة» است، ظرف است، «فخیرها اوعاها»، بهترینش آن است که ظرفیتش بیشتر باشد، حضرت اباالفضل ظرفیتش خوب بود، ظرفیت شما هم باید خوب باشد، خب چطوری ظرفیت‌مان خوب بشود؟ می‌بینید پهلوی یک نفر نشستید، یک نفر اصلاً حرف‌های شما را گوش نمی‌دهد، یک نفر تمام حرف‌های‌تان را گوش می‌دهد، این ظرفش جا دارد که همه‌ی حرف‌ها را بپذیرد ولی آن یکی ظرفش را اصلاً برعکس گرفته، هر چه هم شما آب بریزید از اطرافش بیرون می‌ریزد، یا اگر هم ظرفیت دارد یک ظرف بسیار کوچکی دارد، «فَخَیرُها اوعاها».

روز تاسوعا؛ روز حضرت اباالفضل علیه‌السلام

شما ببینید، در این ایامی که واقعاً ایام فوق‌العاده‌ای است مثل این‌که مردم کاملا خودجوش همه می‌گویند: «یا حسین»، هیچ تبلیغاتی نیست، همه امشب می‌گویند: «یا اباالفضل»، امشب به نام حضرت اباالفضل‌العباس است. آن قضیه‌ی مرحوم حاج محمدعلی فشندی اگر درست باشد که درست است، حضرت فرمودند: من پس فردا (ملاقات شب هشتم بوده) روز عرفه به خیمه‌ی شما سری می‌زنم، علّتش هم این است که آن‌جا نامی از عمویم اباالفضل برده می‌شود، می‌گوید: من به کاروانی‌ها چیزی نگفتم، ولی دیدم روحانی کاروان‌مان نام حضرت اباالفضل را برد، حتماً هم مطالبی گفته، تنها روضه نخوانده، می‌گوید: من دائم نگاه کردم ببینم پس چرا آقا نیامدند، حوصله‌ام سر آمد، از داخل مجلس بلند شدم بیرون آمدم ببینم آقا اگر می‌آید من استقبالش کنم، وعده کرده، می‌گوید: آمدم بیرون، دیدم آقا سرشان را گذاشته‌اند به دیوار خیمه‌ی ما، دارند گوش می‌دهند و اشک می‌ریزند، حضرت اشاره فرمودند چیزی نگو، صدایت را بلند نکن. حضرت اباالفضل را مظلومانه شهید کردند. در تاریخ و در مقتل دارد که وقتی که همه‌ی اصحاب از دار دنیا رفتند و شهید شدند، فقط حضرت اباالفضل مانده و سیدالشهداء، این دو برادر با هم حرکت کردند، هم برای مردم حرف می‌زنند، هم عمل‌شان نشانگر این است که باید حقیقت و هدایت برای‌شان ثابت بشود، یکی از طرف چپ حرکت کرد، یکی از طرف راست حرکت کرد و قرار هم این بود که با تکبیرگفتن سلامتی یکدیگر را به هم برسانند، اباالفضل از این طرف صدا می‌زد: «اللّه‌اکبر»، سیدالشهداء هم از آن طرف صدا می‌زد: «اللّه‌اکبر»، و جنگ می‌کردند و جلو می‌رفتند، حضرت اباالفضل یک کار دیگر هم داشت و آن این‌که طرف شریعه برود و مشک را پر از آب بکند، حضرت اباالفضل وارد شریعه شدند و مشک را پر از آب کردند و بیرون آمدند، صدای برادر را دارد می‌شنود که «اللّه‌اکبر»ش بلند است و مشغول است، خیلی حضرت اباالفضل نیرو گرفت، حرکت کرد، اگر دشمنان کمین نمی‌کردند، اگر در پشت یک نخلی مخفی نمی‌شدند، مگر کسی می‌توانست به حضرت اباالفضل صدمه‌ای بزند؟ آن شخص در پشت درختی مخفی شد، حضرت اباالفضل خواست عبور کند با شمشیر به بازوی راست حضرت اباالفضل زد، فوراً به هیچ‌وجه متوجه بازوی قطع‌شده‌اش نشد، بند مشک را به طرف چپ انداخت و باز به طرف خیمه‌ها حرکت کرد، دست چپ حضرت را (شما اگر کربلا رفته باشید جاهایش مشخص است، با یک فاصله‌ی قابل توجهی تقریباً از هم هستند، که یک مدتی معلوم است حضرت اباالفضل با قطع دست راست داشته طرف خیمه‌ها می‌رفته) دست چپ حضرت را هم قطع کردند، فوراً بند مشک را به دندان می‌گیرد، در عین حال برای اطمینان حضرت سیدالشهداء «اللّه‌اکبر» را می‌گوید، حضرت سیدالشهداء هم مشغول‌اند، یک وقت امام حسین متوجه شد صدای حضرت اباالفضل یک نحوه‌ی دیگر دارد می‌آید، صدا می‌زند: برادر، برادرت را دریاب! حضرت سیدالشهداء دست از جنگ کشید، به طرف صدا حرکت کرد، وقتی رسید که اباالفضل علیه‌السلام روی زمین افتاده، فرقش با عمود آهنین شکافته شده، اگر شب تاسوعا نبود نمی‌گفتم، تیر به چشم نازنینش وارد شده، نشست سر اباالفضل را به دامن گرفت، تیرها را از بدن حضرت خارج می‌کرد، در روایت دارد که آن‌قدر دشمن تیر به طرف حضرت اباالفضل پرتاب کرده بود «کالقنفذ»، مانند خارپشت تمام بدنش تیرباران شده بود، حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام این تیرها را یکی‌یکی خارج کرد، حضرت اباالفضل چشم‌ها را باز کرد دید آقایش، مولایش، صورت به صورت او گذاشته، دست محبت به سر و صورتش می‌کشد، عرض کرد: برادر! من را همین‌جا بگذار، به خیمه‌ها نبر، چون من به بچه‌ها وعده‌ی آوردن آب را دادم، «الا لعنة اللّه علی القوم الکافرین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» (شعراء/۲۲۷).

 

 
 
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *