۷ محرم ۱۴۲۷ مطابق ۱۷ بهمن ۱۳۸۴
فهرست محتوا :
حقیقت مرگ، رد شدن از روی پل یا تعویض لباس است
لزوم اطاعت از مربی برای رسیدن به مقصد
روضهی حضرت ابالفضل علیهالسلام
أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسمِاللّهِالرَّحمَنِالرَّحِیم
أَلحَمدُلِلّه وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللّه وَ عَلی آلِهِ آلِ اللّه لاسِیمَا عَلی بَقیةِ اللّه روحی وَ أَرواحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَداء وَاللَّعنَةُ الدّائِمَةُ عَلی أَعدَائِهِم أَجمَعین مِنَ الآنِ إلی قِیامِ یومِ الدّین
أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم، هذا بَصائِرُ لِلناس وَ هُدیً وَ رَحمَةٌ لِقَومٍ یُوقِنون (جاثیه/۲۰)
روز هفتم ماه محرمالحرام و ایّام مصیبت خاندان عصمت و طهارت است، امیدواریم خدای تعالی از این ایّام پُربرکت اجر عظیمی به ما مرحمت بفرماید و ما را جزء عزاداران حضرت ابیعبداللهالحسین علیهالسلام قرار دهد.
یقین، شرط اول حرکت در هر راهی
آیهای که تلاوت شد درخصوص دینِ مقدس اسلام است که میفرماید: این دین و این آئین و این قرآنِ کتاب آسمانی، برای مردم مایهی بصیرت و بینش است و برای کسانی که یقین دارند هدایتکننده و رحمت است. مسئلهی یقین در زندگی بسیار پُراهمیت است. بیشترِ خانمهای سالک الیالله و تعداد کمتری از مردها یقینشان به حقایق و آینده بسیار ضعیف است. ما متأسفانه آنچه را که میبینیم و جلوی چشممان است فقط به همانها معتقدیم و آنچه را که نمیبینیم و به صورت ظاهر، غیب است زیاد به آنها اعتقاد نداریم، ممکن است اعتقادِ مختصری داشته باشیم امّا عملاً به آنها اعتقادِ واقعی نداریم و حال آنکه اگر بناست قرآن برای مردم موجب هدایت باشد، شرطش یقین است، اگر بناست انسان هدایت شود، شرطش یقین است، اگر بنا باشد که انسان به کمال برسد شرطش یقین و اگر انسان در راهی قرار گرفته و میخواهد به پایان این راه موفّق شود و به مقصد برسد شرطش یقین است. خدای تعالی در اوّلِ سورهی بقره بعد از اینکه میفرماید: «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» (بقرة/۳)، تا آنجا که میفرماید: «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ» (بقرة/۴)؛ متّقین کسانی هستند که به آخرت یقین داشته باشند. انسان اگر وارد ترمینالی شد، تا یقین نکند که این ماشین به آن مقصدی که او میخواهد میرود، سوار آن ماشین نمیشود. شما خانمهای سالک الیالله (که شاید بعضی حتّی معنای این کلمه را هم درست درک نکرده باشند، سالک الیالله یعنی کسانی که به سوی خدا میروند) اگر شیطان سنگی جلوی پایتان انداخت، آن سنگ را باید هم برای خودتان و هم برای سایرین از وسط جاده بردارید. شما اگر یقین به آخرت نداشته باشید، اگر یقین به اینکه این راهتان درست است نداشته باشید، اگر مطمئن نباشید و یقین نداشته باشید که شما به جایی میروید که منافعتان در آنجا متمرکز شده، بدانید که یا موفق به مقصد نمیشوید و یا با زحمات بسیار زیادی شاید موفق شوید. اگر انسان در راهی حرکت میکند و شک دارد که این راه انسان را به مقصد میرساند یا نه، یا به آن رانندهای که ماشین را میراند و یا به خود ماشین، که آیا اینها میتوانند من را به مقصد برسانند یا خیر؟ یک دلهرهای در تمام طول راه برای او خواهد بود و نمیتواند آرامش داشته باشد. زیاد دیده شده، افرادی که این یقین را ندارند، این اطمینان را ندارند، اینها در راههای معمولیِ دنیایی دچار عصبیّت و تندخوئی و مسائلی از این قبیل میشوند. میبینید پهلوی یک نفر در اتوبوس نشستهاید، او به راننده یا به مقصد اطمینان ندارد که همین راهی که میرود او را به مقصد میرساند یا خیر؟ با او نمیتوانید حرف بزنید، حواسش جای دیگر است، دلهره دارد، پهلویش نشستهاید، در مسافرت مستحب است که انسان صحبت کند، کاری کند که سفر سخت نگذرد، میبینید او جوابِ خوبی به شما نمیدهد، چون حواسش پَرت است، حواسش به راه و مقصد و راننده و بالاخره به ماشین است که آیا این من را به مقصد میرساند یا نه؟ امّا آن کسی که یقین دارد، هم به راننده اطمینان دارد، هم به ماشین و هم به راه و مقصد، با کمال آرامش در ماشین نشسته و حتی ممکن است استراحت هم بکند و یک وقت هم چشمش را باز میکند میبیند به مقصد رسیده است. مسئلهی یقین، در راهِ رسیدن به کمالات خیلی مهم است. اینکه میفرمایند: سوء ظن نداشته باشید، اینکه فرمودهاند: آرامش و ایمان داشته باشید، اینکه فرمودهاند: باید هر سالک الیالله جدی باشد، لازمهاش یقین به همهی اینهاست، مخصوصاً به مقصد.
حقیقت مرگ، رد شدن از روی پل یا تعویض لباس است
ما فکر میکنیم که اگر مُردیم دنیا و همهچیز ما تمام شده و حال اینکه همهی چیزهای بیاساس و لهو و لعب و بازیها در حقیقت تمام شده است، مرگ شروع به زندگی است، این دنیا برای اولیاء خدا قَنطَرِه است، نمیدانم به مسافرتهائی رفتهاید که در ورودیِ آن مقصد، یک پلی گذاشته باشند، این پل هم اعتبار زیادی ندارد، هر چه سریعتر میخواهید از روی این پل عبور کنید که به خطرات این پل نیفتید، دنیا قنطره است، یعنی یک مَعبری است، یک گذرگاهی است، بسیار هم پرخطر که علی علیهالصلاةوالسلام میفرماید: «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ» (نهج البلاغه/خ ۲۲۶) آنقدر خطرناک است که اسمش را خانهای که به بلا پیچیده شده است گذاشتهاند. دلیلِ بر اینکه ما یقین به آخرت نداریم این است که به همین دنیای پرخطر، به همین دنیای بیسر و سامان اطمینان کردهایم و دل بستهایم ولی به عالم آخرت که همهچیزِ ما باید باشد توجه نداریم. شما این را بدانید و همه باید این را متوجه باشند که انسان از وقتی که خلق شده دیگر به هیچ عنوان از بین نمیرود، همیشه هست، نهایت اینکه لباس عوض میکند، همانطوری که انسان یک مدتی یک لباسی را که پوشید و یک مقدار کثیف شد خواهینخواهی لباسش را باید عوض کند، همینطور این بدنِ انسان بالاخره فرسوده میشود، «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَکِّسهُ فی الخَلق» (یس/۶۸) آنهایی که عمر طولانی میکنند، در بدنشان، در خلقتشان یک شکستهایی بهوجود میآید، آن زیباییِ جوانی، آن قدرتِ جوانی، آنها را ندارند، این لباس را خدای تعالی به ما میفرماید که عوض کن، نگذار بیشتر از این تو را به زحمت بیندازد، شما همهتان، لااقل اکثرتان فرزند کوچکی دارید، سرِ حمامبردن و لباسعوضکردن غالباً مشکل دارید، خودِ بچه هیچگاه اقدام نمیکند که من حمام بروم و لباسم را عوض کنم، ما عیناً همان بچهها هستیم بلکه از آنها هم یک مقداری بیتوجهتر، که اگر بنا شد خدای تعالی لباس ما را عوض کند ما غوغا میکنیم، خودمان متأثّر و اطرافیانمان هم گریهها میکنند، اشک میریزند، چه شده؟ فلانی میخواهد از دنیا برود! لباس عوض کند! این لباسش را عوض کند و یک لباس بهتری بپوشد و به خانهی بهتری برود و با ائمهی اطهار علیهمالصلاةوالسلام ملاقات کند و با خدا ارتباط داشته باشد و با خدای تعالی همیشه حرف بزند، امام زمان را در دنیا آنهایی که دیدهاند یکی دومرتبه، آنهایی هم که ندیدهاند حسرتش به دلشان مانده ولی آنجا چهاردهمعصوم علیهمالصلاةوالسلام را میبینند، یک نفری که یکی از نزدیکانش مثلا از دار دنیا رفته، اگر این مطالب را قبول ندارد باید بگوئیم مسلمان نیست و اگر قبول دارد این شیون و ناراحتی یعنی چه؟ اگر خود انسان از مُردن و از این دنیا رفتن ناراحت بود معلوم است که عقیدهاش و یقینش کامل نیست یا آنقدر در دنیا بدی کرده که از خدای تعالی و خاندان عصمت علیهمالصلاةوالسلام خجالت میکشد. پس شما که سالک الیالله هستید (این مقدمه را گفتم برای این مطلب) وضعتان را روشن کنید، ما دفاتر خانمها را که از سراسر مملکت برای ما ارسال کردهاند، بعضیهایش را خودم دیدم و دیدهاند و نمره هم به اکثر مقالاتی که نوشتهاید دادهاند، این مطلب را امروز باید به شما گوشزد کنم: یا این راهی را که انتخاب کردید روی هوس و هوای نفس نبوده، پس باید به تمام شرایطش پایبند باشید، بحث نکنید، در این راه اجازهی صحبت کردن به شما نمیدهند، اگر یک کاروانی باشد و بخواهد مثلاً شما را به مکه ببرد، میبینید همهمان تسلیم رئیس کاروانیم، حرف هم نمیزنیم، راهنمائی هم نمیکنیم، حتّی ممکن است اشتباه کند ولی اشتباهش قابل تحمل است. اوّل چیزی که باید صد درصد داشته باشید یقین به رسیدن به کمالات است، بدانید این راه شما را به کمال میرساند، این راه شما را به آخرت میرساند، این راه شما را به خدا و پیغمبر و ائمهی اطهار علیهمالصلاةوالسلام میرساند، راهی است که خدا فرموده، ائمهی اطهار فرمودهاند، خاندان عصمت علیهمالصلاةوالسلام راهنمایی کردهاند و تمامش با آیات و روایات تطبیق میکند، این راه را شما پیش گرفتید، ما هم از همه چیز دست کشیدهایم، شما فکر نکنید که شاید من لیاقت بیشتر از اینها در شُهرتطلبی و معروفیت بین مردم نداشتهام که اینجا معطّل شدهام، نه! موقعیت بوده است، من شاید از سن چهاردهسالگی تا به حال دائماً مشغول تحقیق و تحصیل و مسائل علمی هستم و میتوانستم برنامههای دیگری داشته باشم، ولی میخواهم کاری بکنم که لااقل در نزد پروردگارم روسفید باشم، چه از نظر عمل و چه از نظر گفتار، دیگران را به سوی خدا هدایت کنم، دوست داشتم که همهی شما به کمال برسید، به خدا برسید، دستتان در دست امام زمانتان قرار بگیرد، بنابراین باید به دستورات عمل کنید،
لزوم اطاعت از مربی برای رسیدن به مقصد
اینکه میگویم: «باید»، روی خودخواهی نیست، من گاهی در مقابل یک بچهی کوچک، در مقابل یک فرد کماستعدادِ کمعقل، آنقدر تواضع میکنم و حرفش را گوش میدهم و سخنانش را و دستوراتش را عمل میکنم که شاید کسانی که با من بیشتر آشنا هستند تعجب کنند، ولی در مقام تربیت، در مقام ربوبیّت و در مقام اینکه بخواهم دیگران را به مقصد برسانم برنامهام غیر از این است، با کمال قاطعیت، با کمال شدت برخورد میکنم، باید حرفم عمل بشود. حضرت خضر و حضرت موسی وقتی که با هم برخورد کردند (اینکه خدا قصهی حضرت موسی و حضرت خضر را در قرآن بیان کرده، قصه برای ما نگفته که ما به خواب برویم، بلکه قصه گفته است که از خواب بیدار شویم) اوّلین جملهای که حضرت خضر به حضرت موسی فرمود این بود: «انّکَ لَن تَسطَیعَ مَعیَ صَبرا» (کهف/۶۷) تو نمیتوانی با من همراه باشی، تو یقینت مثل یقین من نیست، تو واقعیّت را مثل من نمیبینی، اگر میتوانی که حرف نزنی، هر چه گفتهاند عمل بکنی، بیا با هم برویم مانعی ندارد، او هم تعهّد کرد و دیدید در مدّتی که با هم بودند بالاخره چند مورد پیش آمد که تحملش را از دست داد، به مجرّد اینکه سهمرتبه تحمّلش را از دست داد حضرت موسی و حضرت خضر خودشان فهمیدند که دیگر نمیتوانند با هم زندگی کنند، «هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ» (کهف/۷۸) این جدایی است، این سبب جدایی بین من و تو است، تو در راه خودت حرکت کن و من هم در راه خودم، اگر حضرت موسی همان موسای پیغمبر اولوالعزم باشد و اگر این «عبداً من عبادنا» حضرت خضر باشد خیلی مسئله است، به پیغمبر اولوالعزم میفرماید که تو دیگر نمیتوانی با من حرکت کنی! حضرت موسایی که خدا آنقدر وصفش را در قرآن کرده که حساب ندارد و خضری که بالاخره پیغمبر اولوالعزم نبوده، در عین حال حالا که بناست تو شاگرد باشی و من استاد، باید صد درصد حرف من را گوش بدهی، هیچ ایراد هم نگیری. من یک وقتی در منزلمان دو نفر روی محبت آمدند کار کنند، هر دویشان بنّای ماهری بودند، به آنها گفتم: یکیتان بنّا باشید یکیتان شاگرد، دوتا بنّا نمیتوانند با هم با حفظِ سِمَت کار کنند، همیشه اینطور بوده است. من نمیخواهم بگویم: بر شما فضیلتی دارم پس باید از من پیروی کنید، ولی این را عرض میکنم: حالا که شما این را پذیرفتهاید، حالا که بناست شما اولیاء خدا از یک بندهی ضعیفِ خدا پیروی کنید، اگر غیر از آنچه که گفته میشود بخواهید عمل بکنید مسلّم بدانید که به وظیفهتان عمل نکردهاید، اختلاف ایجاد میکنید، تفرقه به وجود میآورید، اگر حتّی کسی را که آن لیاقتی که باید داشته باشد ندارد ولی من میگویم تو ای خانمِ بالیاقت! باید از این بیلیاقت پیروی کنی، شما اگر گفتید: نه! من اینکار را نمیکنم، اختلاف ایجاد کردهاید و به مقصد نمیرسید، زیاد اتفاق افتاده این مواردی را که از خانمها و یا آقایان تعهد میگیریم که باید به اینها متعهد باشید، بعضیها با ما بنای بحث و جدل میکنند و حال اینکه تمام آنها طبق آیات قرآن است، کلّی من معطّل شدهام تا توانستهام اینها را ردیف کنم، با من بحث میکنند، در دفاترشان چیزهایی مینویسند که اصلاً معلوم است که از مرحله پَرتاند، در مقالاتشان گاهی آنقدر مسائل متفرقه مربوط به چیزهائی که به ما ارتباطی ندارد مینویسند که حساب ندارد، ما بر همین اساس نمرات خانمها را با آن فکری که داریم دادهایم و کمال محبّت را نسبت به آنهائی که نمرهشان خوب بوده و باید پیشرفت کنند نمودهایم و اینکه میبینید من گفتهام که هیچ یک از خانمهایی که در شهرستانها هستند به کسی مرحله ندهند، چون باید طرف را از جهات مختلف سنجید که آیا این شخص میتواند قدم دوّم را، قدم سوّم را، قدم چهارم را بردارد یا نه؟ گاهی برخورد کردهایم افرادی که مرحلهی عبودیتاند ولی در همان مرحلهی استقامت که باز هم برایشان زیاد است گناهان کبیرهای میکنند که مرحلهی یقظه را هم ندارند، اینها را نمیشود پذیرفت، این صدای من انشاءالله به همه میرسد، در همهی شهرها کوشش کنند مراحلی که میخواهند بدهند یا با اجازه باشد و مرحلهی محبّت و جهاد و عبودیّت باید دقیقاً زیر نظر شخصِ خود من باشد و هیچکس حق ندارد این مراحل را بدهد و اگر در گذشته دادهاند، چون بعضی از دفاتر دیده شده که مراحل بالا را هم دادهاند، آنها را ما دفاترشان را کنار میگذاریم تا صاحب دفتر بیاید یک بررسی روحی بشود تا ببینیم اگر میتواند این مرحله را پیش بِبرد بسیار خوب، اگر نتوانست حتما باید برگردد و مراحلی را که میتواند بگذراند آن را مشغول باشد و آن مرحله را در روح خودش تثبیت بکند. اعتقاداتتان را محکم کنید، در برنامههایتان دقیق باشید، بکوشید که انشاءالله تا میتوانید مطیع خدا و پیغمبر و ائمهی اطهار علیهمالصلاةوالسلام باشید و دستورات را عمل کنید و انشاءالله موفق باشید.
رعایت اخلاقیات در زندگی
یک زن سالک الیالله، یک مرد سالک الیالله به هیچوجه نه با زنش دعوا میکند، نه با شوهرش دعوا میکند، نه تندخوئی میکند، در اتوبانها دیدهاید اگر یک ماشین پنچر بشود ماشینهای دیگر هم میآیند به او میزنند، آنقدر فاصلهتان را حفظ کنید که اگر یک ماشین درجا از بین رفت شما بتوانید قبل از رسیدن به او خودتان را کنترل کنید. یک زن متّقی، یک زن سالک الیالله به هیچ وجه با شوهرش نزاع نمیکند، او اگر با شما نزاع کرد «و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» (فرقان/۶۳) شما بگویید: هرچه شما میفرمائید، بسیار خوب، بعضیها میگویند: این پُررو میشود، خب بشود، برای تو نفع است و برای او ضرر، چرا؟ چون حسابی در کار است، خدایی هست، دینی هست، اگر کسی در کار نبود، خدایی نستجیربالله در کار نبود، بله تو ضرر کرده بودی، امّا اگر خدا هست تو ضرر نمیکنی، بگذار هر چه میتواند اذیتت کند، دو روز دنیاست، میگذرد، بعد تو سرفرازی و او سرافکنده، میگویی: غرورم را شکسته، من را در مقابل مردم و اقوامم مفتضح کرده، همهی اینها میبینی در پروندهات نوشته میشود و خدا در مقابلش به شما اجر میدهد، اگر دَخلِ یک مغازه باز بود، یک نفر رفت پول برداشت و شما برنداشتید، اگر کسی نبود که بعد بیاید بگوید: چرا این پول ها را برداشتند؟ آن وقت حق با شما بود، شما ضرر کرده بودی، چون او پولدار شده شما پولدار نشدی، امّا اگر یک نفر بالای سرش باشد، صاحب مغازه بیاید و پولها را بشمارد و بگوید: چه کسی اینها را برداشته؟ و معلوم بشود که آن شخص برداشته، او را میگیرند، اگر مسلمان باشند، دستش را میبُرند و مفتضحش میکنند و به شما که اینجا ایستادهاید و هیچ خیانت نکردهاید، بارکالله میگویند، تشویقتان میکنند و اظهار محبّت میکنند، فرق اینجاست، شما خودتان بنشینید فکر کنید؛ اگر حسابی در کار نباشد، خدایی در کار نباشد، آن وقت او یک فحش داد، شما ده تا باید به او فحش بدهید، او یک اذیت کرد شما باید ده برابر اذیتش کنید، چطور شد که تو من را اذیت کنی من تو را اذیت نکنم؟ اما اگر حساب در کار است، کسی بالایِ سرِ کارتان است، دیگری دارد کاملاً شما را میبیند، اِشراف دارد، از رگ گردن به شما نزدیکتر است، حسابش حساب است، دقیق هم حساب میکند، صورتحسابش آنقدر دقیق است که «لا یُغادِرُ صَغیرة وَ لا کَبیرة الّا احصاها» (کهف/ ۴۹) هیچچیز را فرو گذار نکرده، همه را حساب کرده، تو فحش دادی با اخمی که کردی، او فحش داد ولی اخم نکرد، این اخمِ تو را حساب کرده اما اخم او را حساب نکرده چون او اخم نکرده، اینقدر دقیق است، خوشحال نباشید که خب تنبیهش کردید، دیگر از این کارها نمیکند! بله، ممکن است یک زن در خانه طوری با شوهر و فرزندش یا فرزندانش برخورد کند، بعضی از سالکین الیالله را دیدهام طوری خودشان را از نظر اخلاقی میگیرند که کسی در زندگی جرأت ندارد، نه شوهر، نه فرزندان، که بگویند بالای حرفش حرف است! خُب اینها حساب میشود، روزی هست که اسمش «یومالحساب» است، خیلی هم نزدیک است، «اقتربت الساعة» (قمر/ ۱) ساعت خیلی نزدیک شده، چقدر وقت داریم؟ معلوم نیست! همین معلوم نبودنش، آن اقلّ اقلش یک لحظهی دیگر است، چون تا انسان مُرد، آنهایی که به خواب رفتهاند، چون این افراد غالباً افراد تزکیه نشده هستند به خواب میروند، همانطوری که اصحاب کهف خیلی دست بالا را گرفتند که گفتند یک روز یا بعضی از روز، و الّا یک لحظه، فوری میبینید قیامتی برپا شده، خدای تعالی میگوید: تو اینطور حرف زدی، اینطور سخن گفتی، اینطور صورتت را در هم کشیدی، اینطور حرفهای نامربوط زدی، او را هم میآورند (شوهر را هم میآورند) ایشان هم تحمل کرد، بیا آقا! این اجر مالِ تو، ولی تو به خاطر این اعمالت، اجرت را از بین بردی، حتّی آنهائی هم که ذخیره کردی به عنوان کفّاره باید برگردانی. خیلی مواظب باشید، من به شما توصیه میکنم، به شوهرهایتان نمیخواهد بگوئید؛ که هر چه شوهر به شما تعدّی کرد اگر شما برای اینکه دینتان به شما تحمّل را دستور داده تحمّل کردید، شما روز قیامت دهبرابر اجر خواهید برد و او به هیچوجه اجری که ندارد بماند، خدای تعالی از حسنات او برمیدارد و محو میکند و حسناتش حبط میشود و از بین میرود. یک مردی به من یک روز میگفت: این خانمِ من از وقتی نزد شما آمده خیلی بدتر از قبل شده، خُب من شرمنده شدم، خجالت کشیدم، خدا هم این را نمیخواهد، پیغمبر اکرم شرمنده میشود. ما یک وقتی هندوستان رفته بودیم، یک بیابانی مردم جمع شده بودند، ۲۵ هزار جمعیت، برای اینکه برای حضرت ابیعبداللهالحسین عزاداری بکنند، یک گودالی هم کنده بودند که این گودال هشتمتر طولش بود، یکونیم متر هم پهنایش بود، یک متر هم گودیاش بود، در آنجا هیزم ریخته بودند، تنههای درخت را انداخته بودند که از ساعت ده صبح تا ده شب این آتش آماده شد که مردم با گفتن «یا حسین» وارد این آتش بشوند و پایشان به خاطر نام مقدس حضرت سیدالشهداء نسوزد، ما را هم دعوت کرده بودند که برایشان صحبت کنیم، من وقتی وارد آن صحرا شدم به یاد صحرای عرفات افتادم که چادرها را زدهاند و همهی مردم اینجا جمع شدند، ما را در یک محلی، در یک جای خاصی بردند، ولی من نگاه کردم دیدم شاید چند تا زن در میان اینها یک چارقدی سرشان بود، همه بیحجاب، ظهر هم که بنا شد ما نماز جماعت بخوانیم یک عدهی خیلی کمی از این ۲۵ هزار جمعیت برای نماز آمدند و خیلی ناراحت شدم که اینها با این وضع آمدهاند برای ابیعبداللهالحسین عزاداری کنند، مهلتِ صحبت تا شب نبود، شب بعد از نماز، همه جمع شدند ما صحبت کردیم، من به آنها گفتم: بین ما شیعیان و شما شیعیان یک فرق است؛ شیعیان ایران به دستورات اسلام بهتر عمل میکنند ولی شما با محبّت به سیّدالشّهداء بهتر از ما عمل میکنید و یک مسئله را به شما تذکر میدهم، دیگر خودتان میدانید! (و این جمله را اینجا هم من به شما خانمهای محترم تذکر میدهم) انشاءالله اگر روز قیامت شد، نامه ی اعمال شما را به حضرت سیّدالشّهداء طبعاً نشان میدهند، امام است خودش میداند، محبّتِ شما را هم به حضرت میگویند، یا حضرت خودشان میبینند، میبینند که در محبّت، شما قویتر عمل کردید، در عمل، مردمِ مسلمانِ شیعهی ایران قویتر ظاهر شدند، امّا وقتی سیّدالشّهداء اعمال شما را در مقابل سایر ائمه میبیند خجالت میکشد که اینها به دستورات اسلام عمل نکردند، چیزهایی که صریح قرآن است به آنها عمل نکردند و به من هم محبّت دارند؛ مثلاً انسان یک دوستی داشته باشد، این دوستش به آداب اجتماعی، به آداب دینی عمل نکند، خیلی انسان متأثر میشود که چرا این با من راه میرود؟ یک نفری که فرض کنید بی بند و بار است، معتاد است، هزار نوع کارهای زشت دارد و انسان را هم دوست دارد، میگوییم: تو نزدیک ما نشو! تو آبروی ما را میبَری، یک وقت نگویند این از دوستان تو است؛ بعد قضیهای را برایشان نقل کردم که یک یهودی یک انگشتر قیمتی گم کرده بود، یک مسلمان پیدا کرد، این یهودی خیلی ثروتمند بود و این مسلمان خیلی فقیر بود، از لباسهایش معلوم بود فقیر است، آمد انگشتر را به یهودی داد، یهودی گفت: تو قیمت این انگشتر را میدانستی؟ گفت: بله، اینقدر قیمت دارد. گفت: تو وضع مالیات چطور است؟ گفت: هیچ چیز ندارم، همین امروز هم شاید گرسنه باشم. گفت: چرا این انگشتر را نبُردی بفروشی؟ کسی که نمیفهمید و زندگیات را روبراه میکردی، گفت: فقط برای یک جهت، روز قیامت حضرت موسی میآید، رسول اکرم هم میآید، ممکن است حضرت موسی به رسول اکرم بگوید: این امت تو، انگشتر امت من را پیدا کرد، بُرد فروخت و به او خیانت کرد و پیغمبر ما از حضرت موسی خجالت بکشد؛ این را هم برایشان گفتم؛ گفتم: حالا ممکن است ابیعبداللهالحسین، در خانمها فاطمهی زهرا، اینها خجالت بکشند، این پیرو من بوده؛ خاک بر سر بعضی از متجدّدین، خدا رحمت کند حضرت امام رضواناللهتعالیعلیه را، در رادیو با یک زنی صحبت میکردند که زمان ما چه زمانی است؟ آن وقت ها یک سریالی را به نام اوشین نشان میدادند، آن دختر، آن زن گفته بود: زمان ما زمانی است که باید ما مثل این دختر ژاپنی باشیم و زمان حضرت زهرا نیست! این جمله را که گفته بود، در رادیو پخش شده بود، آن وقت پسر من رئیس کل رادیوی ایران بود، آقا فرمودند که این شخص را پیدا کنید، این زن را پیدا کنید بکشید، چون به حضرت زهرا جسارت کرده، مگر حضرت زهرا مختص یک زمان خاصی بود؟ این باید کشته بشود و برای آن کسی که این را ضبط کرده بود و با بیتوجهی پخش کرده بود، چقدر زحمت بهوجود آمد و همه زیر سؤال رفته بودند. حالا ما عملاً میگوئیم: زمان ما، زمان فاطمهی زهرا نیست، فاطمهی زهرا کدام حرکتش مثل ما بود؟ بچهداریاش مثل بچهداری ما بوده؟ کارِ خانهاش مثل کار خانهی ما بوده؟ شوهرداریاش مثل شوهرداری خانمهای ما بوده؟ کدام یکیاش؟ عملاً ما داریم همان حرف را میزنیم، که عمل هم مهمتر از حرف است. خدا میداند وقتی این سخنرانی را من در آن محل (جایی بود به نام کانودَر که اطراف احمدآباد گجرات بود) کردم فردا دیدم همهشان چادر سر کردند، همهشان خودشان را پوشاندهاند، نماز فردا ظهر که روز قبلش شاید ده نفر بیشتر نبودند اقلاً ده پانزدههزار جمعیت نماز آمدند؛ حرف باید تأثیر کند، مدام من بنشینم صحبت کنم برای شما، حرف بزنم، دفاترتان و مقالاتتان را ببینم، نمراتتان را دقت کنم، همهی این کارها آخرش با یک دعوای با شوهر، با یک بدتربیتکردن فرزند، با یک برنامهی کوچکی که دلت خواسته انجام دادی، همه را از بین ببری، من که روز قیامت از شما نمیگذرم…
روضهی حضرت ابالفضل علیهالسلام
ایام عاشوراست؛ شما ببینید خاندان عصمت و طهارت که در خدمت ابیعبداللهالحسین بودند در مثل امروزی که آب به روی اهل بیت عصمت و طهارت بسته شد چه حالی داشتند؟ هوا گرم، بچه که این حرفها سرش نمیشود، جنگ است و چهلنفر بچههای کوچک، صدای العطششان بلند بود، مادرهای شیر ده از تشنگی شیر در پستان ندارند، دلهرهی جنگ هم که سیهزار لشکر یکطرف و اینها عدهی کمی بودند در این طرف قرار گرفتند، شما ببینید چه وضعی پیدا میکند؟ بچهها در روز عاشورا دیگر کمکم مأیوس شدند از اینکه داد بزنند ما تشنهایم، حضرت اباالفضلالعباس دو سِمَت در کربلا داشت، یکی آبرسانی به اصحاب ابیعبداللهالحسین بالاخص اطفال و یکی هم محافظت اطراف خیمهها، سوار اسب بود داشت دور خیمهها حرکت میکرد که دشمن از گوشهای حمله نکند، دید در میان یکی از این خیمهها که قبلاً آب میگذاشتند صدای همهمهی بچهها بلند است، از اسب پیاده شد دامن خیمه را بالا زد، دید این بچهها شکمها را لخت کردهاند، روی زمین مرطوب گذاشتهاند که از سردی زمین استفاده کنند، حضرت ابالفضل آمدند خدمت برادر ، «لقد ضاق صدری» (بحار الأنوار/ج۴۵، ص۴۱) آقاجان! دیگر سینهام تنگ شده، دیگر نمیتوانم نفس بکشم، حضرت فرمود: پس حالا که اینطور است برای اطفال یک آبی بیاور، میتوانی، آن شجاعتی که علی علیهالصلاةوالسلام به تو داده تو را قدرتمند کرده است، مشک را برداشت به طرف شریعهی فرات روانه شد، وارد شریعه هم شد، آب هم برداشت، آمد بیرون از شریعه، دیگر شما شنیدهاید… ابنزیاد صدا زد که اگر این مشک آب را به خیمهها برساند ابیعبداللهالحسین و اباالفضل همهی شما را از بین میبرند، نگذارید که این آبها به خیمهها برسد، دست اباالفضل را قطع کردند، بند مشک را به طرف چپ انداخت، دست چپ را قطع کردند، بند مشک را به دندان گرفت، اما یکوقت دیدند اباالفضل سرش را پایین انداخته، دارد به زمین نگاه میکند، «آیساً من الحیات عازماً علی الموت» از زندگی دیگر مأیوس شد، چون زندگی را میخواست برای اینکه این آبها را به خیمهها برساند، تیری آمده به مشک اصابت کرده، آبها روی زمین ریخته، همینطور که سرش پایین بود تفکر میکرد که چه کند، یک شخصی آمد عمود آهنین در فرق حضرت اباالفضلالعباس… السلام علیک یا اباالفضلالعباس ابن امیرالمومنین السلام علیک ایّها العبد الصالح و رحمة الله و برکاته.
دعای ختم مجلس
همه با توجه: نسئلک اللهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا ابیعبداللهالحسین یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله، پروردگارا به آبروی حضرت سیدالشهداء و این ایام و این روزهای عزیز، فرج امام زمان ما را برسان. ما را از بهترین اصحاب و یارانش قرار بده. ما را در صراط مستقیم دین قرار بده. ما را از هرگونه گناه و معصیت حفظ بفرما. پروردگارا به آبروی ولی عصر قَسمات میدهیم ما را در تزکیهی نفس موفق بفرما. امواتمان غریق رحمت بفرما. پروردگارا به آبروی حجةبنالحسن موانع راهمان را از مقابلمان برطرف بفرما. حقایق قرآن را در قالب حکمت در قلب ما قرار بده. پروردگارا به آبروی آقایمان حجةبنالحسن گرفتاریهایمان برطرف بفرما. سوء اخلاقمان برطرف بفرما. صفات حمیده به همهی ما مرحمت بفرما. صفات رذیله را از ما دور بفرما. مرضهای بدنیمان به آبروی آقایمان حجةبنالحسن شفا عنایت بفرما. مریضهای منظور، مریض منظور، مریضهی منظوره الساعة لباس عافیت بپوشان. امواتمان، شهدایمان غریق رحمت بفرما. عاقبتمان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.
لینک دانلود : کلیک راست و ذخیره
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.